«مارک» مرا پیش کرد قافله سالارِعشق / گفت بیا طوف کن کعبۀ «گیمجمِ» عشق
بـــه بـــه! احسنــــت!
(شعر اصلی از غزل حکیم نزاری بود که بنده کاستومایزش کردم!?)
امسال سعادت این رو داشتم که به قافلهی GMTK برسم و بتونم چند ساعتی باهاشون همراه بشم. توی اون همراه شدن، تجربههای خیلی خوبی گیرم اومد که قراره توی این مطلب به اشتراک بذارم شون. امیدوارم که حداقل یه بخشی ش در آینده به کارتون بیاد ;)
? ماجرا از اون جا شروع شد که من با جرات تمام به کانال Find a team این گیمجم رفتم و اونجا بعد از توضیح رول/نقشم، درخواست وارد شدن به یک تیم رو کردم. شاید بعضی ها بگن خیلی شاهکار کردی واقعا! آره چیز خاصی نبود ولی برای من قدم بزرگی به حساب می اومد چون تا قبل از اون به دلیل حرفه ای نبودن زبانم از هم تیمی شدن با یک فرد خارجی هراس داشتم، چه برسه به یه تیم چند نفره! به خودم میگفتم نکنه اینا به خاطر کند بودن صحبت کردنم من رو Kick کنن! یا نکنه که یه سری اصطلاحات Native به کار ببرن که من منظورشون رو نفهمم و...
همهی این موارد در حال حاضر برای من کشک است! واقعا حساسیت الکیای بودن که فقط من رو از یه سری تجربههای فوق العاده و ارزشمند دور میکردن. در واقع اون حرکت، یک پرش آزادی بود توی اقیانوس خروشان و تاریک ترس و توهم! از قدیم گفتن: "چشمات رو ببند و با خیالت راحت بپر..." (البته برای همین کار فقط?)
? ناگفته نماند که پریدن رو پریدم ولی چیز خوبی گیرم نیومد راستش! ?
یک آقای دانمارکی، 30 ساله، متاهل و دارای یک دختر بچه، شوق شرکت کردن توی این گیمجم رو داشتن!
من اول کار ازشون صفحه itch شون رو خواستم که ببینم سابقه ش چی بوده و تا الان چیکارا کرده. بعد از یک نگاه سریع به صفحه شون فهمیدم که این آقا تجربهی یک بازی 3D و با حالو هوای Low poly رو داشته ولی در حد ضبط یک سری ویدئو! ازشون پرسیدم که چرا هیچ صفحهی بازی ندارین که من بتونم پلی شون کنم، گفتن که من تا به حال نتونستم هیچ گیم جمی رو به آخر برسونم و بازیم رو توش سابمیت کنم!
وقتی این حرف رو شنیدم ناگهان دستم رفت روی گزینه Ban ولی یه لحظه دو دوتا چهارتا کردم و به خودم گفتم مطمئنی که تیم بهتری گیرت میاد؟! جواب قاطعی براش نداشتم چون دیر وقت اقدام کرده بودم و عملا تیمهای ته دیگ مونده بودن! پس دستم رو از روی اون گزینه (بَن) برداشتم.
(?یک نکته اخلاقی اینجاست که واقعــــا قابل تامله... اینکه همچین شخصیتی با اون سن و شرایط تاهلیش باز هم علاقهمند به شرکت کردن توی همچین رویدادهایی هست، حالا توی ایران جدا از اینکه خیلی ها نمیدونن که اصلا همچین چیزی وجود داره، اونایی که هم خبر دارن اکثرشون بهش یک نگاه سطحی و کوتهبین دارن که آره، اونطور جاها فقط تازهکارا میپلکن!?)
? خلاصه آقا ما رفتیم که بریم! بعد از صحبت یه ساعتی بعد از اعلام Theme [که "out of control" بود]، من گفتم که الان ساعت یکه به وقت ایران و من خوابم گرفته و باید برم، ایشون گفت اوکیه، من امشب بیس ایده مون رو میسازم و Push میکنم که تو فردا بیدار شدی روش کار کنی.
(شاید بعضی ها بگن حالا ایده چی بود... ایده ای که به فکرم رسیده بود این بود که یه دزدی قراره از یه موزه ای یک سری شیهای گران بهایی رو بدزده. محدودیت پلیر به دوربینهای امنیتی اون مکان بود که کل لول رو پوشش میداد. حالا یا اون هارو باید رد میکرد (با Stealth) یا باید از بلندی روشون میپرید که از کار بیوفتن! اسلحه اینا نداشت مثل IGI که بزنه ناک اوتشون کنه :) در واقع برداشت من از تم، یه ایده ای بود که باید از محدودهی کنترل شده دوری میکردی نه اینکه خود پلیر محدودیت کنترل داشته باشه و از اینجور حرفا)
? فردا که صبح زود از خواب بیدار شدم، رفتم سراغ Git که یه Fetch بکنم ببینم چی میاد بیرون ازش! به به!
هیچی نیومد که هیچی! برای اول کار خیلی جا خوردم که چرا چیزی نفرستاده. رفتم بهش پیام دادم با حالت شوخی که آقا شما همون موقع بعد من، تو هم رفتی بخوابی انگار و چیزای دیگه. بعدش کلی پیام دیگه در مورد دیزاین بازی فرستادم که اینکارو بکنیم خیلی بهتر میشه، عکس های Inspiration فرستادم و...
ساعت 1 شد که به ساعت دانمارک میشد 10:30، دیدم هنوز آنلاین نشده! همینطور انرژیم از همکاری و کلا در مورد گیمجم فکر کردن کمتر کمتر میشد ولی با این حال گفتم شاید یه مشکلی واسش پیش اومده یا حالا داره به زن و بچهش میرسه و از این جور حرفا، چون بالاخره وضعیت زندگی یک آدم متاهل با یک فرد مجرد خیلی فرق میکنه و چالش های بیشتری داره، واس همین نکشیدم کنار و باز هم امیدوار بودم.
ساعت 2:30 که به وقت اونا حدودا میشد 12 ظهر، جناب تشریف آوردن و از اون همه پیامی که فرستاده بودم فقط به چندتاش یک جواب کوتاه داد! انگار هم نه انگار اون وقت ظهر رسیده و هیچ عذرخواهی نکرد.?
بعد از چند دقیقه صحبت، ایشون بالاخره اقدام به چند خط برنامه نویسی کردن و یه صحنه ای رو آماده کردن. بعد از چک کردن صحنه، تازه فهمیدم که ایشون خیلی سرعت Slow ای توی کد داره و ما عملا پیر میشم که بخوایم این پروژه رو به آخر برسونیم ولی بازم گفتم این تازه اول روزشه، شاید دستش گرم نشده هنوز یا همزمان داره به بچه ش غذا میده یا با زنش داره سر دخالتهای مامانش و تیکه هاش جرو بحث میکنه! و ...
خیلی از این احتمالات توی ذهنم می اومد که عصبانیتم رو میخوابوند. در واقع از دستی شبیه سازیشون میکردم که تجربهم توی این گیمجم با ارزش تلخ نشه!
انتهای شب رسید و ما به پیشرفت خاصی نرسیده بودم هنوز! سر رو در بالین بالشت گذاشتم به این امید که فردا روز بهتری هست برای من و از این جور حرفای مسخره انگیزشی!
دقیقا مثل روز پیشش، من صبح زود بیدار شدم تا به کارا برسم ولی دیدم که باز وسط ظهر شده ولی اون همتیمیم خبری ازش نیست! دیگه این دفعه هیچ خبری از شبیه سازی بهانه های مختلف نبود و با فرستادن یک پیام محترمانه به Mark صحنه رو ترک کردم!?
? فکرای مختلفی بعدش به ذهنم رسید، مثلا اینکه خودم دست به کار بشم و کارای لاجیک بازی رو انجام بدم (چون قبلا سه تا گیمجم رو به صورت کامل با PlayMaker جمع کرده بودم) ولی خب چون خیلی وقت بود که سمت Visual Scripting نرفته بودم، یخورده ترسیدم که آخرکار بازی رو تموم نکنم چون باید به فکر چیزای دیگه مثل طراحی لول فکر میکردم، واس همین این گزینه رو گذاشتم کنار و همینطور Loading ....
به ازای هر فکری که ذهنم میرسید ولی به دلیل کمبود وقت یا نیرو نمیتونستم انجامش بدم، یه فحش آبدار نثار اون Mark، هم تیمیم میکردم و میرفتم سراغ ایده بعدی!?
خلاصه سعی میکردم تا جای ممکن امیدم رو از دست ندم.
بعد از چند دقیقه، ناگهان... یک فکر ایلان ماسکی! به فکرم رسید که آقا چرا یکبار دیگه توی همون کانال دیسکورد GMTK درخواست همکاری ندم؟! شاید یه سری تیم ها بودن که هنوز به لول دیزاینر یا حالا به یه همچین چیزی نیاز داشتن. همینکارو کردم و با کمال تعجب بعد از چند دقیقه دو نفر بهم پیام دادن که آقا ما بهت نیاز داریم بیا پیش ما.
نفر اول از یه تیم حدودا 7 نفره بود که 2 نفرشون ناپدید شدن و روی یک بازی دو بعدی داشتن کار میکردن. نفر دوم از یک گروه 4 نفره بود که برای بازی سه بعدی شون دقیقا یک کسی رو میخواستن که بتونه با توجه به استایل پروژه و همینطور متریکهاش لول طراحی بکنه. من خب مشخصا تیم دوم رو انتخاب کردم چون تجربهم خیلی بیشتر بود توی اون زمینه ولــــــی قبلش با پر رویی تمام! از طرف اطلاعات کامل و اسکرین شات های بازی شون رو خواستم که ببینم روی چی دارن کار میکنن. یک بازی 3D platform بود که ایده ی منحصر به فردی داشت. جلوتر مشخص میشه که چیه...
? یک نکته جالب این وسط بگم که یکی از عامل هایی که باعث شد اون افراد بهم پیام بدن، دیدن صفحه Artstationم بود! به این دیالوگ ها دقت کنین:
خلاصه من تونستم جون سالم به در ببرم و با آرامش کامل و بدون نیاز به خرتو پرتای دیگه، به طراحی مرحله (Level Design) فکر بکنم ولی خب کارا بعدش شروع شد...!
اول اینکه من رو به Unity Collab وصل کردن که من فکر نمیکردم وصل بشه! چون از یه سری بازی سازای ایرانی شنیدم بودم که دردسر داره، آی پی تحریمه و از این جور چیزا ولی همش کشک بود و بدون هیچ مشکلی تجربه خیلی خوبی با این سرویس یونیتی داشتم بدون هیچ نرم افزار واسطی مثل Git.
❓?یک سوال: واقعا چرا ملت میرن سمت گیت و اون سرویس رو رها میکنن؟!
گیت امکانات ویژه ای داره که فقط همونجا پیدا میشه یا وصل شدن تیم بهش راحت تره؟
دوم اینکه برعکس تیم قبلی، این دوستان خیلی ضوابط سفت و سختی داشتن و همش از پیشرفت کارای همدیگه سوال میکردن:
? طراحی لول این بازی یخورده برام چالش برانگیز بود چون توی عمرم نه بازی مشابه شو انجام داده بودم و نه تجربه ی طراحی سبک Sci-Fi رو داشتم ولی تونستم بالاخره یه چیزایی بزنم:
تک تک بخش های این مرحله، زمان پلی تست (Playtest) زیادی ازم گرفت چون واقعا متریک خاصی نداشتم برای اطمینان از اینکه این بخش رد شدنی هست یا نه. (یعنی عبور کردن ازش غیر ممکن نیست)
به این شکل که توی راینو (نرم افزار مدلینگم) طراحی میکردم، بعد خروجی میگرفتم، بعد توی یونیتی با پلیر بازی تست میکردم که میتونم از این مانع رد بشم یا نه، اگه به هیچ وجه نمیشد برمیگشتم به راینو و دوباره باکس هارو جابه جا میکردم.
در انتهای کار اونطور که بهم فیدبک میدادن میشد فهمید که از لول راضی بودن:
خیلی خوش گذشت همکاری با این تیم!
کلا دیدن آدم هایی که به فکر یه چیزی هستن و براش تلاش میکنن واقعا لذت بخشه.
? صفحه نهایی itch رو هم من براشون درست کردم که اونا نگران این بخش نباشن. با اینکه مدیا خاصی نبود برای بخش های مختلف صفحه (مثل اسکرین شات جذاب، بک گروند خوب و...) ولی با یه سری ترفندها یک صفحه نسبتا خوب تونستم جمع کنم:
⭕️ اگه فرصت کردین میتونین بازیمون رو از این صفحه دانلود بکنین (یا توی خود صفحه بازی رو ران بکنین) و بازی کنین. انتقال نظر یا پیشنهاد هم رو خیلی استقبال میکنیم پیشاپیش!
? در انتها «5 نکته طلایی» که من از همکاری با دو تا تیم و کلا با تجربهی GMTK بدست آوردم رو میگم:
اون افرادی که حرفه ای هستن و همینطور گیمجم باز قدیمی، بیشتر اوقات چند روز قبل از شروع رویداد، تیم شون رو میبندن و خیلی کم پیش میاد که آخرسر توی گروه بیان بگن که آقا ما این افراد رو لازم داریم.
مخصوصا وقتی که حرف از گیمجمهای حساسی مثل همین جم میشه که دیگه بچها درو از پشت میبندن کلا!
پیامی که برای درخواست همکاری با تیم خیلی خیلی مهمه! حتما نمونه کارهاتون رو توی اون پیام به اشتراک بگذارین. اگه آرتیست هستین یا کلا توی Artstation نمونه کار دارین، لینک ش رو حتما ضمیمه کنین، اگه برنامه نویس هستین میتونین صفحه itch تون رو به اشتراک بذارین. اینکه خشک و خالی بگین من اینم اونم اونقدر فایده ای نداره! حداقل چشم تیمهای حرفه ای رو نمیگیره.
اینکه حالا جوین بشیم ببینیم چی میشه! یا بعدش درست میشه حالا! یا بعدا بچها سرشون خلوت بشه میان حالا! این حالا هارو بریزین دور و انتخاب منطقی داشته باشین. ازشون اطلاعات بخواین، اسکرین شات بگیرین ، ویدئوی گیم پلی و خیلی چیزای دیگه. اگه به هر دلیلی گفتن که شرمنده ما نمیتونیم اینارو بفرستیم(چون ممکنه طرف سارق ایده باشه!?) راحت بگین که "پس خدافظ!" و برین سراغ تیم بعدی.
? اگه خدای ناکرده تجربه بدی توی ذهن تون بشینه ممکنه بعدش هم خودتون از شرکت کردن توی گیمجم خودداری بکنین و هم برای بقیه بد تعریف بکنین!
اگه میبینین طرف مقابل تون کار نمیکنه به هر دلیلی، باهاش خیلی رک و راست بگین که اگه تمایل به همکاری نداری من برم؟ یا پروژه رو بگیرین و خودتون سریع جمع ش بکنین. این وسط نمونین که نــــه تیم رو ترک میکنین و نــــه به خودتون فشار بیارین که بازی تا آخر جم برسه.
من خودم یک روز و نیم از جم گذشته بود که رفتم توی گروه اعلام آمادگی کردم! دیگه دیرتر از این؟!?
? اگه با مفهوم Game jam آشنا نیستین و علاقه دارین در موردش بیشتر بدونین این سری مطلب سه قسمتی رو از دست ندین:
?گروه دیسکورد «پرشین گیمجمرز (PGJ)» رو هم میتونین عضو بشین تا باهم اونجا در مورد این موضوعات و خیلی چیزای دیگه گپ بزنیم.?