خیلی از ماها، چه همنسلهای من، چه نسلهای دیگه، این روزها ممکنه براشون این عبارت «یافتن دلیل و اراده برای زندگی کردن» به نمودها و زبونهای مختلف جلوی چشمشون ظاهر شده باشه.
حالا چه بعد یورش لشکر ویروسهای حمله کرده به جان انسانها، چه بعد تهاجم سگهای سیاه به روان اونها، چه در جریان رشد اون قوهای که ما اسمش رو «تفکر» گذاشتیم، این عبارت تکرار میشه.
و در روزگاری به سر میبریم که نسل بشر اون قدری دلیلهای مختلف برای زندگی کردن رو از نرمافزار تکاملیافته خودش (که همون ساختار ذهن ماست) ایجاد کرده که تعداد کثیری از هفت هشت میلیارد بشر روی زمین از فرط تنوع اون دلایل، نمیتونند چیزی رو انتخاب کنند.
بشری که هزاران سال پیش، با اراده خودش تونست حاکم پستیها و بلندیهای خاک کره زمین بشه، بعد به قله رسوندن اراده خودش به همنوعهاش و دیگر موجودات (با ابزارهای ارتباطی، مثل داستان و علم و پول) دیگه نتونست به همنوعهاش همونقدر قدرت انتخاب یاد بده که بتونه به این سوال پاسخ بده، «ما واقعاً کی هستیم؟»
مسخره نیست؟ میلیونها سوالی که حول این پرسش مطرح شد، جواب خودشون رو پیدا کردند ولی هنوز نمیدونیم چه چیزیه که ما رو «واقعی» کرده و حتی خیلی از ماها نمیتونیم نحوه به پیش بردن این واقعیت رو انتخاب کنیم.
ما شبیه انسانیم. مانند انسانها ارتباط برقرار میکنیم، اما واقعاً کی هستیم؟
آیا خودمون رو با لقبهای تصنعی پوچ مثل آقا و خانم و دکتر و دبیر و وزیر گول میزنیم؟ آیا اسمهای زیبای ما، واقعیت ما هستند، یا تصویری از شخصیتها و اشیایی که قبلاً به این عالم چیزی اضافه کردند؟
پذیرفتنیه که ما آدمای عصر حاضر، شکستن دیوار سنگین ساختههای ذهن اجدادمون انقدر جانفرساست که حتی وقتی اگر راهی رو تا اون سر دیوار ایجاد کنیم، از شدت وابستگیمون به عالم این سر دیوار از تنهایی به جنون میرسیم. جنونی که جدید نیست، قبلاً هم تو فیلم ماتریکس و همین بازی دیترویت که دارین عکساش رو میبینین، به عنوان نمودهای تخیلی دنیای شبیهسازی شده اونا رو دیدیم و شنیدیم.
شاید که شبیهسازی دنیای ما، اصلاً بر مبنای ۰و۱ و سیمهای مسی نباشه، انگار کل دنیا بر مبنای این تابعه که بشر خردمند چه مسیری رو داره طی میکنه که به پاسخ سوال ازلی و ابدی خودش برسه
که «واقعاً من کی هستم؟».
سوالی که فکر کنم حالاحالاها قراره زیر سیل اطلاعات ساخته ذهن چموش و کنجکاو و روزمرهگرامون مدفون بمونه، و ما انساننماهای این عصر انگار باید منتظر این باشیم که از جسارت کسانی که از سد اون دیوار سنگین عبور کردند، داستان درست کنیم و از شنیدنش توهم لذت بهمون دست بده، و روی بچههامون اسم اون اشخاص رو بذاریم، تکرار یه چرخهی باطل که هزاران ساله داریم اون رو مرتکب میشیم، بدون اینکه زحمت به کار گرفتن اون نرمافزار ذهنیمون رو به خودمون بدیم، چون اینرسی رو دوست داریم، چیزی که آروم داره عمر کوتاه ما تو این سیاره خاکی کوچولو رو ازمون میگیره، و ما حتی نمیدونیم اون نرمافزار از این به هم خوردن پایداریش میتونه دارای چه قدرتهایی بشه.
ممنون که خوندین! ♥