سالی که گذشت پروژههای زیادی به من معرفی میشدند، پیگیرشان بودم، دنبالشان میرفتم، اما هیچکدام به من حس زنده بودن نمیدادند.
سالها آرزویم این بود تیمی تشکیل دهم که با همکاری و همدلی بتوانم یه مجلهی دانستنی، تریپ چیزهایی که نوجوانی خودم را در آن گذرانده بودم را تشکیل دهم، یا عضو تیم خلق محتوایی شوم که بتوانم آنجا روایتها و حرفهای بدیعی راجع به کنجکاویهای خودم ارائه دهم.
دو سال پیش، پروژهی امینپدیا رو کلید زدم. هویتی که بر مبنای لقبی که یکی از دوستانم سالها پیش، روی من گذاشته بود. مجلهی آنلاینی راجع به اطلاعات عمومی.

روند تحقیق برای من فرسایشی شده بود و میخواستم هرچه زودتر کار رو کلید بزنم. در انتخاب فرم ارائه مشکل داشتم، جلوی دوربین سختم بود، بیانم در مواجهه با میکروفون و دوربین از هم گسسته میشد و صدایم میلرزید؛ تأثیر سالها استرس ناشی از امید و آرزوها و انگیزهی فروخورده...
آنجا که آزمون و خطا را شروع کردم و بدون تیم و امکانات پیشرفته سختافزاری تکنفره کار رو شروع کردم، اتفاقی وسط جستجو و کندوکاشها صحبتی از علی بندری را شنیدم. نقل به مضمونش این بود که امید و انگیزه خوباند، ولی آنها رو «خلق روتین و روند» به ثمر مینشانه. دقیقاً آن چیزی که من در طول سالها نداشتم. این حرف علی بندری به مرور آویزهی گوشام شد. هفتهها بهش فکر میکردم بدون این که برونداد خاصی داشته باشم. انگیزهها مثل گذشته خشک میشدند و در انبار خاطرات و امید و آرزوهای نیمهفراموششده تلنبار میشدند و خاک میخوردند...
بار دیگر وقتی به این قصهی روتینسازی برگشتم، دیرزمانی از نتایج درخشانم گذشته بود. در سالی که گذشت ویدئویی که سرجمع 2 ساعت از وقتم را گرفته بود بسیار دیده شده بود (72 هزار بازدید در اینستاگرام برای حسابی با 130 دنبالکننده!) اما انرژی خاصی به من نداده بود، بیشتر به خاطر حرفهایی که شنیده بودم، از درون مرا تهی کرده بود. اینستاگرام اقبالی به صحبتهایم نشان نمیداد. یوتیوب هم که اصلاً هیچی. از دور پادکستسازی و اپیزودهای طولانی هم فاصله گرفته بودم. کجای کار میلنگید؟

ویدئوی اولی که بعد مدتها گذاشتم، به زور 1000 بار دیده شد، ویدئوی دوم حتا به آنقدر هم نرسید، ویدئوی سوم دوباره به زور 1000، ویدئوی چهارم دوباره در حد چندصد. عدد ویو برایم فقط یک آمار بود، من آن لا به لا از آدمهایی بازخورد و فیدبک میگرفتم که برای دادن قوت قلب و انگیزه و اراده به ادامهی کار کافی بودند. گاهی از یار و دوستان همراه، گاهی از یاران و آشنایان نادیده. قوت قلبها و روحیهبخشیهای نهچندان منظمی که برای ساختن و خلق آن روتین برای من کافی بودند و هستند؛ حال من در این برهه از زمان قدردان و ممنوندار آنها هستم.
امروز دوباره وقتی ناامید از عملکرد ویدئوی قبلی بودم، سهباره سعی کردم چیزی بنویسم، چهارباره کوشش کردم ویرایشش کنم و پنجباره و ششباره و دهباره برای ضبط و اصلاح و انتشارش اقدام کردم. همچنان عددها و آمارها چه بالا باشند و چه پایین برایم قوت قلب نیستند. من آن قوت را جایی گرفتهام و میگیرم که ارزش کار خودم را در قلب خودم و آدمهای اطرافم دیده و چشیده و لمس کرده باشم.

این یادداشت هم بازتابی از همین قصهست. قصهی خلق روند و روتین و گرم شدن دل و دین و عقل و هوش انسان به کار کردن آنها. قصهی تلاش برای به سختی ادامه دادن و ساختن انگیزه و ارادهای برای اندکی با معنا و موثر زیستن، آن هم در جهانی که دست به هر کار که میزنی تو گویی بیشتر به گرداب پوچی و بیهدفی تو را میکشاند.