امین‌پدیا
امین‌پدیا
خواندن ۲۱ دقیقه·۶ ماه پیش

پادکست فارسی پدیاگویی | قسمت دوم | پادشاه گمشده

پرونده‌ی ریچارد سوم: پادشاه گمشده

ابتدای بهار سال 2015، یه خبری تیتر اول روزنامه‌ها و رسانه‌های انگلیس شده بود.

این که ریچارد سوم، آخرین پادشاه سلسله‌ی پلانتاژنات‌، یکی از سلسله‌های اواخر قرون وسطای انگلیس، که تو یه نبردی جنگیده بوده و تو همون نبرد کشته شده بود، بعد 500 سال در یه قبر شکیل و آراسته و مناسب در شهر لستر یه پادشاه دفن شد. شهری در مرکز کشور انگلیس، تو منطقه‌ی ایست‌میدلندز یا میدلندز شرقی. یه شهر تقریباً بزرگ با حدود 360 هزار نفر جمعیت. چیز معروفی هم نداره، جز البته تیم فوتبال لسترسیتی. که اگه یادتون باشه چند سال پیش با یه وضعیت عجیبی تو لیگ برتر انگلیس با کلی تیم مدعی و سرمایه‌دار یهو اومد و قهرمان شد.

نگاره‌ای از ریچارد سوم (1452-1485) پادشاه انگلستان
نگاره‌ای از ریچارد سوم (1452-1485) پادشاه انگلستان


اتفاقاً سال قهرمانیش هم مصادف بود با دفن همین آقای پادشاه. یعنی چی؟ یعنی ریچارد سوم رو 26 مارس سال 2015 دفن کردند. لسترسیتی اون موقع آخر جدول بود. یک هفته‌ی بعدش شروع کرد به بردن و بردن، تو 9 هفته مونده به آخر لیگ 7 تا بازی رو برد و تو لیگ برتر موند. فصل بعدش هم فوتبالی‌ها دیگه‌ قصه‌اش رو می‌دونند. اومد و با یه عده بازیکن بی‌نام‌ونشون قهرمان سرمایه‌دارترین لیگ فوتبال جهان شد. کلی هم بریز و بپاش و خوشحالی در سطح شهر. طبق معمول همه‌ی اتفاقای عجیب دنیا، بعدش آدمها کلی دلیل باربط و بی‌ربط براش اوردند. یکی از اون دلیل‌های به ظاهر مرتبط ولی خرافاتی اون موقع هم دفن همین آقای ریچارد سوم بود.

قهرمانی غیرمنتظره تیم لسترسیتی در فصل 2014/15 لیگ فوتبال انگلیس - احتمال قهرمانی این تیم در آن فصل یک از 5000 بود
قهرمانی غیرمنتظره تیم لسترسیتی در فصل 2014/15 لیگ فوتبال انگلیس - احتمال قهرمانی این تیم در آن فصل یک از 5000 بود


برگردیم به همون قصه. به کجاش؟ به ابتداش. به این که ریچارد سوم کی بود، چی کارا کرد اصلاً؟ چی شد که تو جنگ مرد اصلاً؟

تو این اپیزود به طور خیلی مختصر میخوایم این قصه رو باهم مرور کنیم.

برای شنیدن پادکست پدیاگویی وارد لینک‌های زیر شوید
برای شنیدن پادکست پدیاگویی وارد لینک‌های زیر شوید


نوشتار پادکست فارسی پدیاگویی کاری از امین‌‌پدیا. برای شنیدن نسخه‌ی صوتی به لینک‌های زیر مراجعه فرمایید.

کست باکس

https://castbox.fm/episode/id5754095-id705725032?utm_source=podcaster&utm_medium=dlink&utm_campaign=e_705725032&utm_content=%D9%BE%D8%AF%DB%8C%D8%A7%DA%AF%D9%88%DB%8C%DB%8C%20%7C%20%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA%20%D8%AF%D9%88%D9%85%20%7C%20%D9%BE%D8%A7%D8%AF%D8%B4%D8%A7%D9%87%20%DA%AF%D9%85%D8%B4%D8%AF%D9%87-CastBox_FM

اسپاتیفای (Anchor سابق)

https://podcasters.spotify.com/pod/show/aminpedia

پادبین

https://aminmarrones.podbean.com/e/%d9%be%d8%a7%d8%af%da%a9%d8%b3%d8%aa-%d9%81%d8%a7%d8%b1%d8%b3%db%8c-%d9%be%d8%af%db%8c%d8%a7%da%af%d9%88%db%8c%db%8c-%d8%a7/


یوتیوب (گوگل پادکست سابق)

https://youtu.be/SNP-iil3ZAw



من امین‌پدیام و این قسمت شماره‌ی دو پادکست‌های منه که با عنوان «پدیاگویی» منتشر میشه. تو هر قسمت من یکی از کنجکاوی‌های خودم تو قصه‌هایی از جاهای مختلف این دنیا رو براتون تعریف می‌کنم و برداشت خودم از اونها رو براتون روایت می‌کنم. این کنجکاوی‌ها ممکنه پاسخ تاریخی داشته باشند و از دل جامعه‌های مختلفی بیرون اومده باشند. فرقی نداره که متعلق به زمان حال، گذشته یا حتا آینده باشه. اینجا براتون اون اطلاعاتی که از نتیجه‌ی اون کنجکاوی به دست اوردم رو در قالب یه روایت تعریف می‌کنم. راه‌های مختلفی هم دارم تو این مسیر ارائه میدم، کانال یوتیوبمه که می‌تونین سابسکرایبش کنین، تو اینستاگرام و یوتیوبم هم هر از گاهی ویدئوی کوتاه درست می‌کنم. این پادکست رو هم به صورت صوتی علاوه بر پلتفرمی که دارین الان ازش می‌شنوین می‌تونین تو بقیه‌ی سرویس‌های پادکست مثل پادبین و cast box و spotify و گوگل پادکست بشنوینش. و به دوستاتون معرفی کنین

بریتانیا – این کشوری که امروز می‌شناسیم و مجموعه‌ای از انگلستان و اسکاتلند و ولز و ایرلند شمالیه، همیشه که اینطور نبوده. تا قبل از قرن 18 انگلستان یه حکومت جدایی داشته. اسکاتلند جدا و کل ایرلند هم جدا. ولز تحت حکومت پادشاه انگلستان اداره می‌شده. و همه‌ی این حاکم‌ها هم کمابیش تحت نفوذ اون پادشاه بودند.

نقشه دو جزیره‌ی بریتانیا (بریتانیای کبیر شامل انگلستان، ولز و اسکاتلند؛ اصطلاح بریتانیای صغیر در طول تاریخ منسوخ شده و به جای آن از جزیره ایرلند استفاده می‌شود) پنج شهرستان جزیره ایرلند همچنان در پادشاهی متحده بریتانیا قرار دارد، در حالی که باقی شهرستان‌های ایرلند در سال 1922 به دولت آزاد ایرلند پیوستند. دولت آزاد ایرلند اکنون جمهوری ایرلند نام دارد.
نقشه دو جزیره‌ی بریتانیا (بریتانیای کبیر شامل انگلستان، ولز و اسکاتلند؛ اصطلاح بریتانیای صغیر در طول تاریخ منسوخ شده و به جای آن از جزیره ایرلند استفاده می‌شود) پنج شهرستان جزیره ایرلند همچنان در پادشاهی متحده بریتانیا قرار دارد، در حالی که باقی شهرستان‌های ایرلند در سال 1922 به دولت آزاد ایرلند پیوستند. دولت آزاد ایرلند اکنون جمهوری ایرلند نام دارد.


در قرن 15، یه جنگ داخلی سی ساله‌ای برای جانشینی اتفاق می‌افته که بعدها به جنگ‌های گل رز معروف میشه. علتش هم این بوده که دو طرف اصلی دعوا، یعنی خاندان یورک و خاندان لنکستر که هر دو از سلسله‌ی پلانتژنات بودند با نشان گل رز شناخته می‌شدند. رز سفید نماد یکی از تیره‌های این خاندان بوده که ارباب‌های محلی منطقه‌ی یورکشایر بودند و به همین علت هم به خاندان یورک معروف بودند. یورکشایر هم در زمان قدیم شامل شهرهایی مثل شفیلد و لستر و لیدز بود. البته الان دیگه از اون تقسیمات و شایرها خبری نیست.

خاندان لنکستر هم ارباب‌های منطقه لنکشایر بودند، شهرهایی مثل منچستر، لیورپول و اینها در همون تقسیمات قدیمی جزو این منطقه بودند. اینا یه شاخه‌ی دیگه از اون سلسله‌ی سلطنتی پلانتژنات بودند که نمادشون رز سرخ‌رنگ بوده.

این‌ها درگیر یه جنگ سی ساله‌ای میشن که میزنن همدیگه رو تار و مار می‌کنند. سال 1471 لندن محاصره میشه و با مرگ هنری ششم، پادشاه رز سرخ‌ها، اون شاخه‌ی لنکستر تقریباً از بین میره. تا این که چند سال بعد یکی از متحدهای ولزیشون به نام خانواده‌ی تودور میاد به خونخواهی اینها قیام میکنه که انتقام رو از شاخه‌ی یورک یعنی رز سفیدها بگیره.

از روی این قصه‌ی جنگ هم یه سریالی چند سال پیش ساخته شده بود، 4 فصلش هم اومد به نام «the tudors». اون سریال رو اگر دیده باشین، احتمالاً قصه‌ی این اپیزود براتون آشنا باشه.

پوستر سریال تودورها
پوستر سریال تودورها


ما داریم خیلی خلاصه از یه سری جنگ‌ها و قیام‌های 32 ساله رد میشیم.

این طور بود که بعد مرگ پادشاه‌ قرمز‌ها هنری ششم، ادوارد چهارم از شاخه‌ی یورک‌ها میاد پادشاه میشه، ایشون دوازده سال حکومت می‌کنه و پسر اولش، ادوارد پنجم، سال 1483 شاه میشه. منتها ادوارد پنجم همون اول سلطنت بیمار میشه و اصلاً به تاجگذاری هم نمیرسه و از دنیا میره و اینجا برادرش ریچارد میاد به نیابت ایشون و ولیعهد دوازده ساله‌اش (که اون هم اسمش ادوارد بوده) سلطنت رو به عهده می‌گیره. و دو سال بعدش هم تو جنگ کشته میشه.

کی می‌کشتش؟ ارتش 3 هزار نفره‌ی هنری تودور. فرمانده خاندان تودور میاد و تو نبرد دشت بوسورث با لشکر 8 هزار نفری ریچارد رودررو میشه. این نبرد، تقریباً سکانس آخر جنگ گل‌ها رزه. یا آخرین فصل مهم این جنگ‌های سی ساله.

قبل این جنگ چندتا از فرمانده‌های پادشاه رو مخفیانه و با دوز و کلک طرف خودش میاره. خودش هم برنده میشه و هنری هم که فکر نمی‌کرده با خیانت بعضی از لردهاش مواجه بشه علی رغم جنگاوری و رشادت بسیار کشته میشه. جسدش رو هم برهنه می‌کنند، با طناب به اسب می‌بندند و کشان‌کشان جناز‌ه‌ی پادشاه مقتول رو تو شهر لستر می‌گردونن. هنری تودور هم با نام «هنری هفتم» پادشاه میشه، خواهر همین پادشاه رو به همسری میگیره و جنگ داخلی رو تموم می‌کنه. حالا وصلت‌ هم صورت گرفته بوده، نشان رزها رو عوض می‌کنه. به رز سفید گلبرگ قرمز اضافه می‌کنه و نشان خاندان سلطنتی جدید یعنی تودورها رز سرخ و سفید میشه جنازه‌ی ریچارد رو هم برای این که غائله بیشتر نشه یه جایی قایم می‌کنند. سر قایم کردن این جنازه بین تاریخ‌نگارها اختلاف بوده. یه عده می‌گفتند جنازه‌اش رو تو رودخونه سوئر (Soar) رها کردند که آب ببره. یه عده هم گفتند که خود لشکر پیروز این رو تو راهروی یه کلیسایی به نام گری‌فرایرز (Greyfriars) بدون تشریفات دفن کردند.

نگاره‌ای از نبرد دشت بوسورث
نگاره‌ای از نبرد دشت بوسورث


پنجاه‌ویک سال بعد یعنی سال 1536 تو اواسط سلسله‌ی تودور (که صد و پنجاه سال به انگلیس حاکم بودند) زمان سلطنت هنری هشتم، پسر همین هنری تودور، پادشاه با کشیش‌ها لج می‌کنه، برای افزایش درآمد دربار برای کشورگشایی‌هاش، درآمدهاشون رو ازشون می‌گیره و بنیاد کلیساها رو غیرقانونی اعلام می‌کنه و خیلی از اونها مثل همین کلیسای گری‌فرایرز شهر لستر رو هم نیست و نابود می‌کنه. به خاطر همین دیگه کم‌کم مردم یادشون میره که ریچارد سوم ممکنه همون جا دفن شده باشه. تو قصه‌هایی هم که از اون دوره به جا مونده بود، دفن پادشاه در کلیسا از یادها میره.

ریچارد شکسپیر معروف هم در قرن 17 میاد بر مبنای تصویری که تودورها از ریچارد ارائه داده بودند نمایشنامه‌ی مفصل خودش رو می‌نویسه. اون تصویر چی بود؟ این که ریچارد پادشاه گوژپشت و غاصبی بوده. برادرزاده‌های خودش رو کشته و سربه‌نیست کرده. خودش هم جنگاور بوده، ولی خیلی بدبین بوده به همه، عاقبت هم این بدبینی خودش باعث میشه سه تا از لردهاش بهش پشت کنند و تو اون جنگی که فکر می‌کرده پیروزی تو مشتشه، کشته بشه و بعدش هم جسدش در رودخونه رها بشه و هیچوقت هم پیدا نشه و پادشاه بدنامی باقی بمونه.

سر لارنس اولیویر در نقش ریچارد سوم با اقتباس از نمایشنامه ریچارد شکسپیر
سر لارنس اولیویر در نقش ریچارد سوم با اقتباس از نمایشنامه ریچارد شکسپیر


من تو جستجویی که تو محتوای فارسی این موضوع داشتم هم اغلب روایت‌ها همین برداشت‌ها از این شخصیت بوده. خیلی داده‌ی تاریخی‌ای به زبان فارسی پیدا نکردم. اکثراً اقتباس از نمایشنامه‌ی شکسپیر بوده. خود تئاتر هم بارها تو تئاترهای تهران روی صحنه رفته.

اینطور میشه که سال‌ها هیچکس از قبر ریچارد خبر نداشت. مورخ‌ها بعدها مخصوصاً در قرن بیستم سعی کردند این روایت رو اصلاح کنند. طرفدارهایی هم تو این راه جذب می‌کنند. حتا این طرفدارها انجمن تشکیل میدن؛ انجمن ریکاردین‌ها، یا انجمن ریچارد سوم. یه گروه تاریخ‌دوست‌هایی بودند که دنبال این بودند وجهه‌ی بد این پادشاه رو پاک کنند.

حالا، قصه‌ی ما راجع به کنجکاوی یکی از این ریکاردین‌هاست. یه خانوم بریتانیایی به نام «فیلیپا لنگلی». ایشون چه کاره بوده؟ یه کارمند معمولی حوزه‌ی بازاریابی در اسکاتلند. دبیر شاخه‌ی بریتانیای انجمن ریکاردین‌ها میشه. انجمن ریکاردین‌ها قدیمیه. تأسیس سال 1924ئه. امسال صد ساله میشه. این خانوم فیلیپا هم عاشق تاریخ بوده. بابت این عشقش از کارش تو اسکاتلند استعفا میده. ایشون داشته زندگی‌نامه‌ی ریچارد سوم رو از قول «پل مارِی کندال» تاریخ‌نگار آمریکایی رو می‌خونده. اونجا کنجکاو میشه که بگرده دنبال قبر گمشده‌ی ریچارد. پارسال هم تو یه مصاحبه گفت که براش شگفت‌انگیز بود که یه پادشاهی همچین قصه‌ی عجیبی داشته باشه و هیچ‌وقت قصه‌اش تو سینما و تلویزیون معروف نشده باشه و خودش می‌گفت که همین انگیزه‌اش شده که از روی سرگذشت ریچارد فیلمنامه بنویسه. که آخرش هم می‌نویسه، به اونجا هم می‌رسیم.

فیلیپا لنگلی
فیلیپا لنگلی

خلاصه، فیلیپا لنگلی از روی کتاب‌ها و داده‌های تاریخی یه سری حدس و گمان‌هایی داشته. تقریباً مطمئن بود که ریچارد سوم رو تو رودخونه ننداختند. گوژپشت بودن پادشاه رو رد می‌کرده. و این که جویا میشه که بدونه اگر اون کلیسای گری‌فرایرز در قرن 21 پابرجا بود کجای شهر لستر قرار می‌گرفت. بعد از سه سال و نیم دوندگی موفق میشه سه تا جایی که به پارکینگ عمومی شهر تبدیل شده بود رو لیست کنه و با کلی پیگیری بیشتر از شورای شهر لستر اجازه‌ی حفاری بگیره. برای حفاری به تیم باستان‌شناسی دانشگاه لستر مراجعه می‌کنه، اونا اول قبول نمی‌کنند. میگن نمیشه. نمی‌صرفه‌. هزینه‌اش زیاده. شما چی میخوای پیدا کنه؟ اسکلت. تازه اگه پیدا بشه. اسکلت که ارزش نداره. این پروژه اصلاً منطقی نیست.

خانوم لنگلی اینجا زرنگی می‌کنه و با زدن یه لینک حمایت مالی یا همون گلریزون پول برای این کار جمع می‌کنه. برای دو هفته حفاری، در پارکینگ عمومی شورای شهر لستر در مرکز شهر. قبلاً هم مطالعه کرده بوده روی منطقه. اصلاً نشون گذاشته بوده روی پارکینگ. از همون نشون شروع می‌کنند به حفاری.

درست نیم ساعت بعد زدن اولین ضربه‌ی بیل مکانیکی، یه اسکلت پیدا میشه. اسکلت کهنه شده که از روی بافت استخوان‌های می‌شد تشخیص داد اسکلت یه مرد بوده. رنگ استخوان‌ها به زرد و نارنجی میزد. نتیجه براشون باورنکردنی بود؛ مخصوصاً اینش که دقیقاً زیر همون نشون فیلیپا به اون اسکلت رسیده بودند. تیم باستان‌شناسی استخون‌ها رو کنار هم قرار داد و برای تحقیقات بیشتر به دانشگاه برد.

کشف استخوانها در پارکینگ عمومی شهر لستر
کشف استخوانها در پارکینگ عمومی شهر لستر


از روز حفاری تا رسیدن آخرین نتیجه‌ی تحقیقات هشت ماه طول کشید. چه چیزهایی باید ثابت می‌شد؟ این که اصلاً عمر این اسکلت چقدره؟ چه داده‌هایی میشه از استخوان‌ها تشخیص داد؟ مثلاً میشه عمرش رو تشخیص داد؟ دی‌ان‌ای باقی‌مونده رو میشه اصلاً از توش کد ژنتیکی استخراج کرد یا نه؟ اگر میشه کسی از اون نسل باقی مونده که بشه باهاش این رو تطبیق داد یا نه؟ از این جور سوال‌ها.

تیم باستان‌شناسی دانشگاه لستر استخون‌ها رو کامل جمع‌آوری کرد و پیش دفتر خودش برد. کنار هم تطبیق داد و از روی شاکله‌ی اصلی اسکلت، یه سری فرضیه برای هیکل شخص مدفون در پارکینگ ارائه داد. فرضیه‌ها چی بودند؟ این که وقتی ستون فقرات رو کنار هم به ترتیب قرار دادند، دیدند یه خرده دفرمه‌ست. این ستون فقرات انحراف داره. صاف نیست. نشونه‌ی بیماری‌ای بوده که پزشک‌ها بهش «اسکولیوزیز» (Scoliosis) میگن. اسکولیوزیز چیکار می‌کنه؟ باعث افتادگی شونه میشه. یعنی شونه‌های طرف به اصطلاح «یه وری» میشه. از یه سمت افتادگی داره. در واقع یه جور گوژپشتیه خودش، ولی گوژپشتی لزوماً قوز کتف و کمر نیست، انحراف هم هست. اگر فیلم «فارست گامپ» رو دیده باشین، خود فارست گامپ این مشکل مادرزادی رو داشت که پاهاش رو چند سال با آتل و آهن و اینها بستند که بتونه این مشکل رو حل کنه. محقق‌ها اومدند این رو با نقاشی‌هایی که از ریچارد سوم به جا مونده بود مقایسه کردند، دیدند «عه، آره! این بابا تو نقاشی‌های دوش سمت چپش از سمت راستیه پایین‌تر افتاده». انگار که منظورشون از گوژپشتی همون قصه‌ی افتادگی شانه بوده، قوز پشت نبوده. هرچند این نتیجه‌گیری به مذاق فیلیپا خوش نمیاد. از این که فکر می‌کرده گوژپشت بودن پادشاه هم یه قصّه‌ای بوده که تودورها سرهمش کردند، ولی اینطور نبوده. واقعاً این آدم مشکل فیزیولوژیک داشته، مشکل حرکتی داشته. با همون کتف و شانه‌ی افتاده سپر تن می‌کرده و می‌رفته به جنگ. حتی ویلیام شکسپیر در وصف دستان پادشاه می‌گفت که یک دستش ناقص بوده، در حالی که تو بررسی‌ها اینطور به نظر نمی‌اومده. در هر حال، یه خرده تصویری که از ریچارد داشتند، کامل‌تر شد.

اسکلت رو برای تست رادیوکربن هم بردند. تست رادیوکربن چیه؟ دانشمندها با این تست می‌تونن قدمت یک چیز ارگانیک، مثل یه تیکه چوب، مثل استخوان، و در کل بقایای یه موجود زنده رو تا طول شصت‌‌هزار سال تخمین بزنند. متخصص‌های دانشگاه لستر با این آزمایش طول عمر اسکلت رو می‌تونستند تخمین بزنند. تخمین و تقریب. تشخیص دقیق نه. ولی از روش متوجه شدند که این اسکلت کمتر از 450 سال و بیشتر از 600 سال عمر نداره. یا یه چیز جالب: از روی نوع پروتئین‌های باقی‌مونده رو استخون‌ها فهمیدند رژیم غذایی ایشون پر از پروتئین‌های حیوانی بوده، یعنی یه چیزهایی مثل گوشت پرندگان وحشی و غذای دریایی. نکته چیه اینجا؟ نکته اینه که شهر لستر اصلاً فرسنگ‌ها با دریا فاصله داشته. با توجه به جامعه‌ی فئودالی اون موقع انگلستان هم ماهی و غذای دریایی و هم گوشت پرنده‌های وحشی خاص خیلی برای رعیت غذای ساده‌ای نبوده. پس حدس محقق‌ها چی بوده؛ این بوده که این اسکلت متعلق به یکی از اشراف اون منطقه بوده که امکان دسترسی به این مدل گوشت‌ها رو داشته. فیلیپا و تیم دانشگاه لستر بیشتر امیدوار شدند که این اسکلت ریچارد باشه.

فیلیپا لنگلی برای قصه‌ی آزمایش ژنتیک و DNA قبلاً با یه ریکاردینی ارتباط گرفته بود و جوابی برای این سوال داشت. سوال آخر چی بود؟ این که از نسل ریچارد کسی باقی مونده یا نه؟ اما فرزندهای ریچارد همه بعد جنگ کشته شده بودند. اون نوه‌ای نداشت. به هر حال فقط موقع مرگ 33 سالش بود. جواب این سوال دست کی بود؟ دکتر جان اشداون‌هیل. یه آقای اهل انگلیس که دکترای تاریخ داشت ولی مستقل بود و هیئت علمی جایی نبود. اون هم مثل فیلیپا خیلی به بحث ریچارد سوم و سرنوشتش علاقمند بود. اشداون‌هیل از روی نسل مارگارت، خواهر ریچارد سوم که عروس یه اشراف‌زاده‌ی بلژیکی شده بود تونست آمار دربیاره و از روی اون چیزی که ما بهش میگیم «شجره‌نامه» یه خانومی رو تو کانادا پیدا کنه که با اختلاف 16 نسل به مارگارت منسوب می‌شد. اسم اون خانوم، «جوی ایبسن» بود و در شهر لندن استان انتاریوی کانادا زندگی می‌کرد. جوی با 16 واسطه خواهرزاده‌ی ریچارد سوم می‌شد.

اما یه اتفاقی در حین این پیگیری‌های چند ساله‌ی فیلیپا و دکتر اشداون‌هیل اتفاق می‌افته. این که خانوم جوی ایبسن از دنیا میره. و وقتی که اسکلت از زیر پارکینگ بیرون میاد دیگه ایشون در قید حیات نبوده. امیدواری تیم این بوده که کد ژنتیکی در سه فرزند خانوم ایبسن با دی‌ان‌ای باقی‌مونده در استخون‌های اون اسکلت هم‌خوانی داشته باشند. از پسر خانوم ایبسن، مایکل، که در همون کانادا شغل نجاری داشته و کار کابینت‌سازی انجام می‌داده دعوت کردند که برای تست DNA ازش نمونه‌برداری بشه. نتیجه چند ماه طول کشید. هرچند جواب آزمایش در انتها «مثبت» بود. یعنی DNA باقی‌مونده رو استخون‌های اسکلت کدهای مشترکی با کد ژنتیکی آقای مایکل ایبسن داشت و این ثابت می‌کرد که ایشون از نسل خاندان سلطنتی پلانتاژنات باشه.

مایکل ایبسن، کابینت‌سازی از خون و تبار خاندان سلطنتی مخلوع انگلستان
مایکل ایبسن، کابینت‌سازی از خون و تبار خاندان سلطنتی مخلوع انگلستان


حالا دیگه مشخص بود اون اسکلت متعلق به پادشاهه. به پادشاه بدنامی که انگار اون قدری که درباره‌اش قصه گفتند هم آدم بدذاتی نبوده. شاید هم بوده. ولی بار ضدتبلیغاتی بودن این قصه‌ها انگار یه کم بیشتر بوده. بگذریم.

دیگه از اسکلت چی کشف کردند؟ اومدند جای شکستگی‌ها رو بررسی کردند. دیدند پشت جمجمه‌اش، بیرون جایی که بهش میگن مخچه، جای شکستگی بزرگی وجود داره. انگار با سرنیزه کوبیدند و اونجا رو شکستند. شدت شکستگی به حدی بوده که انگار مغزش از اون سمت می‌تونسته بیرون زده باشه. وسط جمجمه‌اش یه سوراخ، یه حفره‌ی خیلی کوچیکی وجود داره که انگار سر پادشاه رو با خنجری که تیغه‌ی‎ ‌نازکی داشته شکافتند. استخون‌های گونه و چونه لب‌پر شده بود. انگار که به صورتش ضربه‌های زیادی وارد شده بود. دیدند پاهاش شکستگی داره. استخوان لگن، استخوان لگن پادشاه داغون بوده، جای شکستگی‌ها و لب‌پر شدن‌های متعدد. طوری که نتیجه‌گیری کردند انگار بعد زمین‌گیر شدن ریچارد در جنگ، این سربازهای حریف به جان باسن پادشاه افتادند و با ضربات اشیای تیز شرحه‌شرحه‌اش کردند. یا یه فرضیه‌ی دیگه‌ای که ارائه دادند این بود که وقتی زره از تن پادشاه برداشتند و جسدش رو برهنه کردند و از اسب آویزون کردند و جای‌جای شهر گردوندند، اون آسیب‌ها به استخون‌های لگنش وارد شده باشه. تو افسانه‌ها گفته بودند یه شوالیه‌ی ولزی از یاران هنری تودور به نام «سر رایس آپ توماس» اون گراز وحشی تاج‌برسر رو با ضربات نیزه‌اش سربه‌نیست کرده بود. اما کالبدشکاف‌ها متوجه شدند که سر از مهره‌های گردن جدا نشده بوده و احتمالاً منظور افسانه‌سراها از سربه‌نیست کردن، شدت ضرباتی بوده که جمجمه‌ی ریچارد متحمل شده بوده و به خاطر اونها کشته شده. در هر صورت، تصویر یه خرده کامل‌تر شد. هرچند یه کم دارک و سیاه و تلخ، ولی باز هم روشن‌تر شد.

بقایای کشف شده در پارکینگ عمومی شورای شهر لستر
بقایای کشف شده در پارکینگ عمومی شورای شهر لستر


از اون سمت بعد از اتمام تحقیقات روی استخون‌ها، ‌یکی از تیم‌های چهره‌نگاری برتر بریتانیا به سرپرستی پروفسور «کرولاین ویلکینسون» استاد دانشگاه دندی اسکاتلند مأموریتی رو شروع کردند که طی اون از روی مشخصات جمجمه‌ی ریچارد، چهره‌اش رو بازسازی کردند. چهره‌ای که شبیه به نقاشی‌های قدیمی پادشاه شده بود. مردی با صورت مربعی و چانه‌ی برآمده و گونه‌های درشت سرخ. با موهای بلند مشکی و کلاه کج سیاه. با چشمان تیره رنگ و پیشونی نه‌چندان بلند.

چهره‌ی بازسازی شده از ریچارد سوم
چهره‌ی بازسازی شده از ریچارد سوم

تلاش‌های فیلیپا و دانشگاه لستر بالاخره به نتیجه رسیده بود.

روز چهارم فوریه سال 2014، تیم باستان‌شناسی دانشگاه یه مصاحبه خبری برگزار کردند و تو اون مراسم به طور رسمی اعلام کردند که در پارکینگ عمومی بقایای کسی کشف شده که بدون شک آخرین پادشاه گمشده‌ی انگلستان، یعنی ریچارد سوم بوده. موجی از اخبار روزنامه‌ها و رسانه‌های تلویزیونی بریتانیا رو فرا گرفت. و دیگه فیلیپا و دوستانش دنبال پیگیری مجوزهایی شدند که بتونند پادشاه رو دوباره، این بار با تشریفات رسمی خاکسپاری کنند. یه مدتی هم بحث داشتند که استخون‌ها کجا دفن بشن بهتره. یه عده می‌گفتند باید تو کلیسای وست‌مینستر لندن دفن بشه. بعضی‌ها همون کلیسای جامع شهر لستر رو پیشنهاد داده بودند. بعضی‌ها هم کلیسای جامع یورک رو جای مناسب‌تری برای دفن دونستند. نهایتاً کلیسای جامع لستر (Leicester Cathedral) انتخاب شد و مراسم تدفین مجدد برای ابتدای سال بعدش برنامه‌ریزی شد.

کلیسای جامع شهر لستر
کلیسای جامع شهر لستر


و توی همون تاریخی که اول پادکست گفتم، 26 مارس 2015، یعنی 5 فروردین 1393، ریچارد سوم، در کلیسای جامع شهر لستر، با حضور اسقف اعظم کلیسای مرکزی انگلیس تشییع شد. «بندیکت کامبربچ»، بازیگر معروف انگلیسی که با نقش شرلوک و دکتر استرنج می‌شناسیمش، اومد و در کلیسا برای قصه‌ی کشف ریچارد شعری خوند. شعری که «کارول‌آن دفی» ملک‌الشعرای دربار بریتانیا اون رو سروده بود. اسم شعرش هم گذاشته بود «ریچارد». مردم عادی مخصوصاً ریکاردین‌ها، همون انجمن هواداران ریچارد سوم، از سرتاسر جهان جمع شده بودند که دفن مجدد کسی رو ببینند که وقتی از خاک بیرون اومد کلی افسانه‌ی سیاه و ترسناک درباره‌اش گفته بودند، ولی الان با وجهه‌ای به نسبت پاک و مظلوم‌ داشت دوباره به آغوش خاک برمی‌گشت. صحّت داده‌های علمی بر افسانه‌ها غلبه کرده بود، و انسانی که سال‌ها در خاک سرد و نمور شهر لستر فراموش شده بود، حالا با عزّت و احترام در یه تابوت نفیس داشت به پهلوی همون خاک سرد برمی‌گشت. ریچارد سوم 530 سال بود که از موجودیت ساقط شده بود، اما با چند ماه تحقیق و آزمایش هویت و تصویری که ازش باقی مونده بود به کلی عوض شده بود. تصویر یک پادشاه ستمگر، حالا بیش از پیش شکل یک توهم و ضدتبلیغات شده بود و همه به این فکر می‌کردند که آیا واقعاً این مرد سزاوار این همه تصویر مخدوش‌شده بود؟

تابوت جدید ریچارد سوم در راه تدفین مجدد در کلیسای جامع شهر لستر
تابوت جدید ریچارد سوم در راه تدفین مجدد در کلیسای جامع شهر لستر


شاید هیچ پادشاهی در تاریخ هزار ساله‌ی انگلیس به اندازه‌ی ریچارد سوم درباره‌اش نظرهای متضاد و متناقض نبوده.

یه قصه‌ای که حتی بعد کشف جسدش هم در هاله‌ای از ابهام قرار داره، قصه‌ی برادرزاده‌هاشه. برادر فقید ریچارد، ادوارد چهارم، دو پسر داشت. ادوارد و ریچارد، معروف به Princes in the Tower یا «شاهزادگان برج لندن». تو نمایشنامه‌ی شکسپیر اومده که ریچارد سوم، سلطنت رو از ادوارد پسر غصب کرد و اونها رو کشت. اما ریکاردین‌ها اعتقاد داشتند که به خاطر شرایط جنگ داخلی و امکان توطئه‌ی تودورها، ریچارد خودش سلطنت رو به عهده گرفت و اون دو پسر رو فراری داد که در خارج از قصر سلطنت، زندگی بدون حاشیه‌ای برای خودشون پیدا کنند. هرچند که از روی کشف جسدش هم نمیشه برای این مسئله، جوابی پیدا کرد. به خاطر همین هنوز نمیشه با قطعیت گفت که آیا ریچارد اون دو طفل رو کشته یا نه. و همین قصه‌ی پررمزوراز ریچارد رو رازآلود نگه می‌داره. الان اون خانوم فیلیپا لنگلی درگیر پروژه‌ای هست به نام پروژه‌ی «شاهزادگان گمشده». که ببینه عاقبت این پسرها چی شد. یه مستندی هم از روش ساختند. منتها شواهد واقعاً اون طوری نبود که بتونه فرضیه‌ای رو تأیید کنه. حالا چه فرضیه‌ی قتل شاهزاده‌ها توسط ریچارد، چه فرضیه‌های دیگه.

نگاره‌ای الهام گرفته از ادوارد و ریچارد، شاهزادگان مفقود شده در برج لندن
نگاره‌ای الهام گرفته از ادوارد و ریچارد، شاهزادگان مفقود شده در برج لندن

خلاصه، ریچارد سوم، اولین شخصیت جهان قدیمه که کد ژنتیکیش رو تونستند تا جهان امروز ردگیری کنند. قصه‌ی کشف شدن استخون‌هاش تو پارکینگ شورای شهر لستر الهام‌بخش ساخت یه فیلمی هم شد. در واقع فیلیپا لنگلی راهی که طی کرد رو اول به یه کتاب تبدیل کرد و حق ساخت فیلم از روی کتاب خودش رو به «استیو کوگان» بازیگر و نویسنده‌ی مشهور انگلیسی فروخت، ایشون هم سال 2022 فیلم «پادشاه گمشده» یا the lost king رو از روی قصه‌ی فیلیپا و ریچارد ساخت. تو فیلمش هم سالی هاوکینز و هری لوید و خود استیو کوگان بازی کردند. فیلمه خیلی نترکوند. اما منتقدها نظر نسبتاً خوبی بهش نشون دادند. مخصوصاً به بازی سالی هاوکینز. سالی هاوکینز رو شاید از فیلم shape of water گییرمو دل‌تورو یادتون باشه. منتها این فیلمه این‌طور قصه رو تعریف کرد که حین اکتشافات، دانشگاه لستر فیلیپا لنگلی رو به حاشیه برد و نذاشت خیلی پیگیر موضوع کشف ریچارد سوم بشه. دانشگاه لستر به فیلم اعتراض کرد و گفت که اینها قصه رو درست تعریف نکردند و حقیقت چیز دیگه‌ای بود و از اینجور صحبتا. خانوم لنگلی هم پشت‌بندش بیانیه داد که نه اینطور نبوده و اینها تو دانشگاه خودسری کردند و اول اصلاً ناز می‌کردند و بیان پای کار، بعد که دیدند براشون اومد داره، من رو کنار گذاشتند و نذاشتند نقش من پررنگ دیده بشه در این موضوع و خلاصه که هر سمت می‌گفت ما بهتر و بیشتر عمل کردیم. یه همچین چیزی.

پوستر فیلم پادشاه گمشده
پوستر فیلم پادشاه گمشده


منتها کار نداریم، تهش خانوم فیلیپا لنگلی به خاطر این تلاش‌های خودش از دربار ملکه هم نشان عضویت دربار دریافت کرد و به خاطر این کار در سطح کشور خودش آدم شناخته‌شده‌ای شد. جان‌ اشداون‌هیل، اون تاریخدان و محققی که تو قضیه‌ی پیدا کردن جوی ایبسن و مایکل ایبسن به پروژه کمک کرده بود هم همراه خانوم لنگلی نشان دربار رو دریافت می‌کنه. منتها ایشون به بیماری ALS دچار بوده – همون بیماری استیون هاوکینگ – و کم کم دچار نقص حرکتی میشه و سال 2018 از دنیا میره.

جان اشداون‌هیل و فیلیپا لنگلی با نشان سلطنتی دربار بریتانیا
جان اشداون‌هیل و فیلیپا لنگلی با نشان سلطنتی دربار بریتانیا


قصه‌ی ریچارد هم از سر خوش‌شانسی یا پیگیری‌های فیلیپا یا هر عامل دیگه‌ای قصه‌ی جالبی میشه.

من خودم قصه‌ی دفن پادشاه رو در حد یه خبر کوتاه همون سال قهرمانی لسترسیتی شنیده بودم. ولی واقعاً نمی‌دونستم چه تاریخ عجیبی پشتشه. چقدر پشت این داستان محتوای ادبی و تاریخی نهفته‌ست. من حتی نمی‌دونستم تو صحنه‌ی تئاتر ایران هم نمایشنامه‌ی ریچارد سوم شکسپیر بارها روی صحنه رفته. بارها و بارها در تئاترهای تهران، این نمایشنامه‌ی معروف و البته مفصل و طولانی شکسپیر اجرا شده. یه جا می‌گفت این سناریو، پرشخصیت‌ترین داستان شکسپیره. تم نمایشنامه‌اش هم اینه که ریچارد فکر می‌کنه طبیعت حقش رو خورده و اون رو ناقص‌الخلقه به دنیا اورده پس باید انتقامش رو از برادرش و مردم کشورش بگیره. همچین چیزی. این قصه شاید غلبه‌ی علم بر تاریخ و ادبیاتی بود که سینه به سینه، نسل به نسل در مردم انگلیس چرخید، اما انگار با واقعیت همخوانی نداشت. کامل نمیشه نقضش کرد. ولی میشه گفت که دیگه صحت اون تاریخ تودورها و اون ادبیات شکسپیری هم زیر سوال رفت.

ویلیام شکسپیر، شاعر و نمایشنامه‌نویس و پدر ادبیات انگلیسی
ویلیام شکسپیر، شاعر و نمایشنامه‌نویس و پدر ادبیات انگلیسی


این قسمت دوم از پادکست پدیاگویی بود. من امین‌پدیا هستم. خوش‌حالم که بعد از چند هفته دوری تونستم قصه‌ی دیگه‌ای براتون اینجا تعریف کنم. امیدوارم پسندتون بوده باشه. این اپیزود پدیاگویی رو می‌تونین تو بسترهای شنیداری پادکست مثل کست‌باکس، اسپاتیفای، پادبین و گوگل پادکست بشنوین. نسخه‌ی نوشتاریش رو تو کانال تلگرام و صفحه‌ی ویرگولم گذاشتم. اونجا هم می‌تونین مطالعه بفرمایین. پیج اینستاگراممون هم توی توضیحات پادکست هست. به اون هم می‌تونین سر بزنین.

ممنونم از وقتی که برای شنیدن این قسمت گذاشتید. تا اپیزود بعد، بدرود.

پادکست فارسیتاریخانگلیسپادشاهپادکست
اینفوگیک و محتوانویس و اینجور چیزها...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید