ویرگول
ورودثبت نام
Amin Taheri
Amin Taheriamintaheri23.github.io
Amin Taheri
Amin Taheri
خواندن ۳ دقیقه·۸ ماه پیش

ایرانی هستم؟

در باب ترکیب ملیتی و اینکه این انسانِ عجیبِ حیرت‌زده در میان این کره‌ی خاکی از چه اقوامی ریشه دارد، آنقدر حرف و حدیث هست که گاه آدم از خودش هم ناامید می‌شود! یعنی می‌شود منِ ایرانیِ سراپا غرور و غیرت، همین‌طور که نشسته‌ام و چای تلخِ نیمه‌سردم را مزمزه می‌کنم، ریشه‌هایم را در میان قبایلی در اسکاندیناوی، عشایری در آفریقا یا شاید جنگجویانی در مغولستان بجویم؟ تصورش را بکنید که همین لحظه، این سیبیل اصیلِ ایرانی که با هزار زحمت و مشقت، همچون باغی از احساسات شرقی پرورش داده‌ام، رگه‌هایی از وایکینگ‌های خشن یا سرخ‌پوستان دلیر آمریکایی در خونش جریان داشته باشد!

تا پیش از این، همه‌ی ما در خیالمان، خود را از تبار کوروش می‌دیدیم و داریوش را هم عموزاده‌ای دور تصور می‌کردیم. اما امروز، به مدد آزمایش تبارشناسی AncestryX، دیگر واقعاً می‌توانیم در آینه به خودمان زل بزنیم و بگوییم: "ای ناقلا! تو کجا، تبار یونانی و ژاپنی کجا؟!" این دیگر ضربه‌ای است اساسی به همه‌ی داستان‌هایی که پدر بزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها درباره‌ی بزرگی خاندان و اشرافیت ایل و تبارمان برایمان تعریف می‌کردند.

همین دیروز بود که در مجلس خانوادگی، با اقتدار اعلام کردم که ممکن است یک سوم خون من از آسیای میانه باشد؛ شاید جد بزرگم تاجری بوده از جاده ابریشم که راهش را گم کرده و در کویر لوت گیر افتاده و حالا من نتیجه‌ی آن گمگشتگی باشم! آن‌وقت عمویم چنان نگاه غضبناکی به من انداخت که گویی شخصاً با چنگیزخان مغول در جنگ بوده و خاطرات تلخی دارد.

از شوخی گذشته، واقعاً اگر ایرانی نبودم، شاید ترجیح می‌دادم ایتالیایی باشم؛ مردمانی که حتی وقتی دعوا می‌کنند، شعر می‌گویند و هنگام عصبانیت دست‌هایشان بیشتر از زبانشان حرف می‌زند. یا شاید می‌رفتم سراغ ایرلندی‌ها که تا حرفی می‌زنی بهانه‌ای می‌شود برای آواز و شادی و البته ماجراجویی‌های عجیب و غریبشان. شاید هم به سرم می‌زد و تصمیم می‌گرفتم فرانسوی باشم؛ سرزمین شاعرانی که ظرافت کلماتشان مثل لطافت پنیرهایشان معروف است و حتی اگر نخواهند هم با جملاتشان دلبری می‌کنند. یا نه اصلاً، شاید برزیلی می‌شدم و ریتم زندگی‌ام با فوتبال و سامبا چنان عجین می‌شد که حتی راه رفتنم هم به نوعی رقص شباهت پیدا می‌کرد. حتی ممکن بود به استرالیا فکر کنم؛ جایی که کانگوروها و کوالاها بخشی از زندگی روزمره‌ام می‌شدند و صبحانه‌هایم را در ساحل زیبای اقیانوس آرام میل می‌کردم. یا شاید به فکر زندگی در هند می‌افتادم؛ سرزمینی که هر لحظه‌اش پر است از رنگ‌ها، عطرها و داستان‌های هزار و یک شب.

ولی چه کنم که ایران است و هوایش و آبش و خاکش و این قورمه‌سبزی مقدسش که هر جای دنیا هم باشی، ته دلت دنبال عطرِ جعفری و شنبلیله‌ی سرخ شده‌اش می‌گردی.

باری، در این دنیای عجیب و غریب، بد نیست که یک‌بار هم که شده دل به دریا بزنی و ریشه‌هایت را کاوش کنی و شاید آن‌وقت فهمیدی که اصلاً ما همه‌مان شهروند جهانی هستیم و خاک و مرزها، فقط خط‌هایی‌اند که روی نقشه‌ها کشیده‌اند تا یک عده‌ای کار و کاسبی‌شان رونق بگیرد. این مرزها که می‌گویند، بیشتر به درد سیاست‌مدارانی می‌خورند که برای گرم نگه داشتن تنور منافع‌شان، هر روز آن‌ها را پررنگ‌تر می‌کنند. شاید روزی برسد که همه‌ی مردم بفهمند ملیت و مرزبندی، بازی قدیمی قدرتمندان است که ما را از یکدیگر دور نگه دارد و در انزوا قرار دهد تا راحت‌تر حکومت کنند.

خلاصه آنکه بگردیم ببینیم تبارمان از کجاست؛ شاید هم همه‌مان سرانجام به آدم و حوّا برسیم، و آن وقت دیگر این همه تعصب برای ملیت و قومیت، می‌شود شوخیِ تاریخی بزرگی که هزاران سال است ادامه دارد. شاید آن‌وقت بتوانیم کمی راحت‌تر نفس بکشیم، با هم مهربان‌تر باشیم و بدانیم که در نهایت همه‌ی ما مسافران یک سفر مشترکیم؛ سفری که در آن اصلاً مهم نیست گذرنامه‌مان کجایی باشد، بلکه مهم آن است که چه ردپایی از مهربانی و انسانیت به‌جا می‌گذاریم.

#مای_اسمارت_ژن

عجیب غریبایرانیمای اسمارت ژن
۸
۰
Amin Taheri
Amin Taheri
amintaheri23.github.io
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید