سریال After life که ترجمهاش میشه «بعد از مرگ»، اثری ساخته شده از ریکی گروِیس (که امیدوارم درست نوشته باشم) هست. این مینیسریال توسط سرویس پخش فیلم نتفلیکس پخش میشده.
این مینی سریال ۳ فصل داره که هر فصل شامل ۶ قسمته. شاید به طور کلی بتونم بگم که کل مدت زمان این مینی سریال ۶ ساعته.
- اجازه بدین در ادامه «سریال» خطابش کنم.
- اینکه متن پست خطر اسپویل نداره و ویدیوها رو هم با خیال راحت تماشا و گوش کنین :)
- مواردی که داخل کادر هستن از سخنانی هست که کارکترهای سریال گفتن.
چی شد که رفتم سراغ این سریال؟
نمیدونم. خیلی همینطوری یکی از وبلاگهای یکی از دوستانم رو میخوندم و توی یکی از پستهاش در ارتباط با ریکی گرویس به عنوان معلمش اشاره کرده بود و بعد از اون هم آدرس وبسایت رسمی این کمدین رو گذاشته بود و من هم رفتم وارد وبسایتش شدم و اولین پستی که دیدم مربوط به سال ۲۰۱۹، با مضمون همین سریال بود و به بعضی از سوالات در رابطه با این سریال جواب داده بود. من هم که هیچ کجا از این سریال تعریفش رو نشنیده بودم، یک سرچی داخل گوگل زدم. نمرهاش (۸/۴) و ژانر سریال (کمدی دارک) بود و آخرین اثری که با ژانر مشابه تماشا کرده بودم، Fleabag بود و من هم که عاشق آثار کمدی دارک ?. البته این رو هم بگم که «کمدی دارک» داریم تا «کمدی دارک». after life یک اثر «خیلی کمدی خیلی دارک» بود. البته برای من.
صادقانه بگم. بازیگراش رو (هیچ کدوم!) نمیشناختم. با خود ریکی هم آشنایی خیلی کمی داشتم. در این حد بگم که فقط یک بار داخل شبکهی نمایش داخل یکی از فیلمها چهرهاش رو دیدم و با خودم میگفتم که این بازیگر احتمالا کمدینی چیزی هست و الان که نگاه میکنم، متوجه میشم که یکی از برترین کمدینهای دنیاست و خیلی از مردم حتی طرفدارش هستن ? از یک طرف دیگه، این سریال رو به عنوان یک چالش میدیدم. قبل از این سریال، تمام سریالهایی که تماشا کرده بودم با توصیهها و تعریف دیگران بود و من تعریف این سریال رو جایی ندیده و نشنیده بودم. عدم آشنایی با بازیگرای سریال و تجربهی یک چالش جدید یک حس جالبی برام داشت که بهم میگفت «بیا و امتحانش کنیم» و منم امتحان کردم.
خلاصهی سریال:
تونی(با بازی ریکی گرویس) روزنامهنگاری هست که نزدیک به ۶۰ سال سن داره و باید با مرگ همسرش، لیزا، که مبتلا به سرطان سینه شده بود دست و پنجه نرم کنه و کل دنیا رو به خاطر این مرگ مقصر میدونه و قصد مجازات مردم دنیا رو با حرفهاش داره و ...
+خلاصهی سریال یک مقدار حالت جنایی به خودش گرفته. هیچ جنایتی در کار نیست. مجازات کردن مردم فقط با تیکه و کنایه هست.
چند تا مورد از سریال رو داخل زندگی شخصیم دیدم و به نظرم جالب بود که باید یک جا یادداشتش میکردم و فکر کنم اینجا میتونه جای خوبی باشه. هر چند که جای کاملی نیست. چون نمیشه ویدیو و موزیک بارگذاری کرد (به نظر)
«هر کسی لیاقت این رو داره که اسمش یک بار داخل روزنامه بره»
تونی جانسون - پس از مرگ
-چندین سال قبل، زمانی که کلاس دهم (دوم دبیرستان قدیم) بودم، یک وبلاگ مربوط به یک دانشجوی ترم اولی پزشکی توی یکی از شهرهای شلوغ کشورمون رو میخوندم. رشتهی خودم تجربی بود و طبیعتا خوندن خاطرات یک دانشجوی رشتهی پزشکی که رسیدن بهش اون موقع اصلیترین هدف زندگیم بود، برام جذابیت داشت. اون اوایل، این بلاگر خیلی پستهای فان و بامزهای میذاشت ولی بعد یک مدت نمیدونم چی شد. همه چی تغییر کرد و وبلاگش پر شده بود از غم و غصه در رابطه با همه چی و وضعیتش طوری شده بود که کارش به افسردگی و مراجعه به روانشناس هم کشید. من مدام با خودم میگفتم:« لعنتی تو دانشجوی پزشکی هستی. چیزی که خیلیا آرزوش رو دارن. بهترین زندگی و تازه اینکه از جنبههای خندهداری به اتفاقات نگاه میکنی و ...» تا اینکه سال قبل متوجه شدم که رشتهی ایشون باعث همهی این اتفاقات شده بود. در واقع خود رشته نه! ساختاری که دانشجوهای این رشته رو هدایت میکرد. خیلی کاری به این موضوع ندارم. نه تنها ایشون بلکه تمام بلاگرهایی که روزمره نویسی میکردن این احساس رو برام داشت. اول فکر میکردم که توی یک دنیای شاد و فوقالعاده زندگی میکنن اما بعد یک مدت که پستهای غمانگیزشون رو خوندم متوجه شدم که این منم که بقیه رو توی یک دنیای دیگه تصور میکنم.
-یک روز با دوستام نشستیم در رابطه با خانوادههامون صحبت میکردیم. پیشزمینهی همهمون این بود که هر کدوم از ما توی بدترین خانوادهی دنیا چشم به جهان گشودیم، اما وقتی زندگی هر کدوم از دوستام رو شنیدم که هر خانواده یک سری نقاط ضعف وحشتناک داره و دوست نداشتم دیگه خانوادهام رو تغییر بدم.
-داخل سریال هم یکی از موضوعات اصلی اینه. تونی با اینکه همسرش مُرده. اما اون تنها آدم مشکل دار روی زمین نیست. همهی افرادی که اطرافش زندگی میکنن مشکلات خاص خودشون رو دارن. یک نفر نمیتونه برای زندگی مشترکش کسی رو انتخاب کنه، یکی مشکل جسمی داره، یکی تازه رابطهاش رو شروع کرده، یکی هم در معرض جدایی از شریک زندگیاش هست و ...
از یک طرف دیگه تونی روزنامهنگاره و با آدمای مختلف دیدار میکنه و توی هر کدوم از دیدارهاش و مصاحبهای که میکنه متوجه این میشه که «آره! هر کسی یک مشکلی داره و به یک دلیلی دوست داره که دیده بشه»
-موقعی که سوار اتوبوس هستی، مترو و یا حتی بیرون از خونه در هر جایی از شهر و یا روستات قدم میزنی، سرت رو از روی گوشی و یا کتابت بردار، هندزفری رو از گوشات بیار بیرون و به آدمای اطراف نگاه کن. همهی افراد توی خودشون هستن. یکی داره حساب خریدای ظهرش رو انجام میده. یکی از این طرف شهر میره اون طرف شهر تا داروی کمیابی که برای بیماری فرزندش هست رو بخره ، یکی میخواد بهونهای برای اینکه فردا سر کار نره رو جور کنه و ...
«اگه برمیگشتم به زمان قبل و یه چیز بد رو اصلاح میکردم، شاید چیزیو از دست میدادم که اون چیز بد در نهایت باعثش میشد. از هیچ چیزی که انجام دادی پشیمون نباش، این فکر رو نکن که «اگه میشد، اینو عوض میکردم و اون کار رو میکردم» (منظور اینه که اگه کسی که دوستش داشتم به خاطر اون ویژگی بدم باهام ازدواج میکرد و اون ویژگی بدم رو اصلاح میکردم، شاید اصلا با اون شخص که دوستش داشتم ازدواج نمیکردم)»
آنه - after life
فکر کنم گفتهی بالا کافی باشه. فقط چند تا نکتهی کوچیک بگم.
-حدود دو ماه قبل من ماشینی که داشتم رو جای بدی پارک کرده بودم. دقیقا جلوی در ورود ماشین یک خونهی ویلایی و به مدت ۱۸ ساعت اون ماشین همونجا مونده بود. روز بعدش دعوا و جنجالی رخ داد و طبیعی هم بود. من عذرخواهی میکردم و افراد صاحب اون خونه ویلایی موضع خودشون رو بالاتر میبردن. بعدش تا یک مدت کلا وقتی از کنار اون خونه رد میشدم تپش قلب شدیدی میگرفتم. میتونستم حتی با دعوا و درگیری فیزیکی قدرت خودم رو نشون بدم اما این کار رو نکردم. بعدش متوجه شدم که عذرخواهی کار درستی نبود(توی اون موقعیت). در کمال سکوت باید ماشین رو جا به جا میکردم و بعدش هم میرفتم پی کارم. بدون توجه به حرف اون افراد و گوش دادن به اینکه چی میگن و همین چند هفته قبل بود که دوباره یک همچین اتفاقی در یک مکان دیگه افتاد. یک خانواده از جایی که ما ماشین رو پارک کرده بودیم گله کرده بود. البته ماشین ما جای درستی بود اما طرف مقابل میخواست قلدری کنه و ماشین خودش رو اونجا بذاره و بهمون ناسزا هم میگفت. من هم با توجه به گذشتهای که ازش درس گرفتم و دیدم آدمی که داره قلدری میکنه ممکنه دست به هر کاری بزنه، ماشین رو بدون هیچ سر و صدایی جا به جا کردم و جلوی یک دعوای فیزیکی رو هم گرفتم. در حالیکه اگه دو ماه قبل این اتفاق میافتاد من هم به استقبال اون دعوا میرفتم.
-دو هفتهی قبل بود که اولین مصاحبهی کاریم رو انجام دادم. همینطوری رفتم سراغ ملاقات با شخص کارفرما و فقط یک دفترچه و خودکار با خودم بردم که سریع صحبت کنیم و توافقات مالی رو انجام بدیم. در حالیکه اصلا اول باید اون شخص کارفرما از من راضی باشه که بعدش بتونم براش کاری انجام بدم. کارفرما از من رزومه خواست و من هم هیچی همراهم نداشتم و سریع خداحافظی کردیم. وقتی اومدم بیرون فقط یک لبخند بر لب داشتم و به اینکه چقدر احمقانه برای خودم رویا پردازی کرده بودم ?♂️? و تصمیم گرفتم که از این به بعد برای هر مصاحبهی کاری برم، حتما حتما یک رزومه داشته باشم :)
-در رابطه با گذشته، اگه من تا الان ویژگی مثبت و یا موفقیتی رو کسب کردم، دلیلش این نبوده که باعث و بانیش اون ویژگیهای مثبت بوده. بلکه شاید ویژگی منفی رو داشتم که باعث این موفقیت شده پس دیگه بابت این که اتفاقی در گذشته افتاده دیگه سعی نمیکنم بهش فکر کنم که «ای کاش این کار رو میکردم/نمیکردم.» چون ممکن بود اتفاقات بدتری به سراغم میومد. (ارجاعتون میدم به همون گفتهی اول مورد دو توسط آنه)
«یک جامعه زمانی به خوبی رشد میکنه که پیرمردها درخت بکارن. سایهی درختی که میدونن هیچوقت قرار نیست زیرش بشینن. آدم های خوب واسه بقیه کار انجام میدن»
آنه - after life
«خوشبختی فوقالعاده است. به قدری که مهم نیست مال تو باشه یا نه»
آنه - after life
ما آدمها هر چقدر هم که از همدیگه بدمون بیاد، باز هم به وجود همدیگه نیاز داریم. توی فلیبگ یک جملهای هست که میگه:«آدمها بدترین چیزی هستن که هر کسی میتونه داشته باشه اما تنها داراییمون هستن.»
فرض کنیم که اگه من معلم یک کلاس ۳۰ نفره ابتدایی باشم و با این تفکر که زندگی من برای کسی مفید نیست خودکشی کنم. صرف نظر از اینکه خانوادهام ممکنه دچار فروپاشی بشه سراغ همکاران داخل مدرسه، سازمان آموزش و پرورش میریم که واکنششون چیه و این خودکشی اگه رسانهای بشه روی دانشآموزا هم تأثیر زیادی داره. چیزی که میتونیم توی فیلم «آقای لازار» هم ببینیم. هر کدوم از دانشآموزا ممکنه دچار مشکلات عاطفی و روانی خاصی بشن و یا حتی خودشون رو توی این صانحه مقصر بدونن. به نظرم این مورد (اینکه زندگیمون به همدیگه گره خورده) برای همهی افراد جامعه صدق میکنه. برای منی که خودکشی یک دانشجوی از دانشگاه تهران که سال قبل انجام داده بود و هیچ ارتباطی خونی، فامیلی، رشتهای باهام نداشت و حتی دوستِ دوستِ دوستم هم نبود، انقدر دردناک بود که تا چند روز عذاب وجدان این رو داشتم که چرا براش کاری انجام نمیدادم و ای کاش اون لحظه که خودکشی میکرد من اونجا بودم.
داخل فیلم هم میبینیم که تونی به عنوان یک عضو از جامعه سعی بر درست کردن اوضاع روحی و اجتماعی افراد اطرافش رو داره و لیزا هم داخل فیلمهایی که برای تونی ضبط کرده بود به این نکته اشاره کرده.
-همینطور بامزه بمون. توی مهمونی بعد از خاک سپاری من جوک تعریف کن و همه رو بخندون و ... فقط همینطور بامزه بمون و بقیه رو بخندون.(لیزا)
حتما از این ویدیوها دیدین که طرف از هر هفته از زندگیش فیلم گرفته و بعد از چند سال اون قطعه فیلمهایی که گرفته رو کنار همدیگه گذاشته و روند بزرگ شدن خودش رو داخل یوتیوب و هر سرویس اشتراک ویدیو، بارگذاری کرده و به نظر جذابه.
چیزی که برای من جالب بود این بود که معمولا شوخیهایی که تونی با لیزا انجام میداد رو فیلم میگرفت و به نظرم بعدا همراه با همدیگه اون ویدیوها رو تماشا میکردن و میخندیدن.
وبلاگ، دفترچهی خاطرات، پلنرها، ویدیو، عکسها و حتی نمونه کارها میتونن جزئی از خاطرات باشن و این نکته رو از من داشته باشین که هر خاطرهای رو میخواین ثبت کنین، تاریخ اون خاطره رو ذکر کنین و یا بنویسین و در نهایت هم دلیل خوشحالی و یا ناراحتیتون از یک اتفاق رو دقیق بیان کنین. صرفا ننویسین «روز بدی داشتین» دلیل اینکه روز بدی داشتین رو هم بگین.
زندگی مثل وسایل بازی توی پارکه هیجان انگیز، ترسناک و سریع ... و تو فقط میتونی یک دور سوار شی و بهترین زمان رو داری. تا اینکه دیگه نمیتونی زمانی داشته باشی چون بعدش سرعتش کم میشه و میبینی که یک نفر دیگه منتظره سوار بشه و جات رو بگیره.
پدر تونی - after life
کلاس دهم بودم (دوم دبیرستان نظام قدیم). رشتهی تجربی. روز دوم مدرسهها. زنگ اول بود و معلم اومد داخل کلاس. اول از همه از اهمیت ۱۵ سالگی گفت و بعدش رفت سراغ موضوع اصلی. رفت پای تخته و ماژیک رو برداشت. عدد «۱۰۰۰» رو نوشت و نشست سر جاش و گفت ۱۰۰۰ روز دیگه باید برید کنکور بدید. کنکوری که ممکنه زندگیتون رو تحت تأثیر قرار بده و سرنوشتون رو تعیین کنه و خیلی سریع میگذره. کمتر از ۱۰۰۰ روز. ۹۰۰ و خوردهای روز و وقتی که به کنکور نزدیک میشین یاد حرف من میفتین که اول سال دهم بهتون گفتم کمتر از ۱۰۰۰ روز به کنکور مونده اما شما بهم میخندیدین ... وقتی به پیشدانشگاهی رسیدم به همهی همکلاسیهام این موضوع رو یادآوری کردم و همهشون یک لبخند تلخی داشتن و میگفتن :«آره. راست میگفت خیلی سریع تموم شد همه چی ...» و الان ۱۰۰۰ روز که هیچی. دو تا هزار روز از اون موقع گذشته و فکر کنم باید یک ۳۵۶ روز دیگه هم بهش اضافه کنیم و من هنوز هم یاد حرفش میفتم که چقدر سریع همهچی میگذره.
شما به دنیا میاید، حرف زدن یاد میگیرید، راه میرید، مدرسه، بلوغ، دانشگاه، شغل و وارد دهههای بعدی زندگی میشین و بعدش هم میمیرین. توی این مدت هم ممکنه آدمای زیادی رو از دست بدین. از پدر و مادر گرفته تا خواهر و برادر و نزدیکترین دوستان و حتی همسر و فرزند. میتونیم این موضوع رو به حیوانات هم تعمیم بدیم. چون بعضی از افراد حیوون خونگی دارن و اونها هم یک روزی میمیرن.
گذر عمر و در نهایت مردن. یک حقیقت تلخه و برای همه پیش میاد و هیچ استثنایی در این زمینه نداریم. از مقدسترین آدمی که توی زندگیتون میشناسید گرفته تا خودتون ... و بذارین حقیقت تلختر رو بگم و اون هم اینه که نمیشه جلوی گذر عمر و مردن رو گرفت. اگه میخواین گذر عمر رو به چشم خودتون ببینین، میتونین یک پست از چند سال قبلتون رو مطالعه کنین، اولین طرحهایی که دیزاین میکردید رو ببینید یا حتی نحوهی پوشش و مد هر سال. متوجه این موضوع میشین. گاهی اوقات باعث خنده میشن. من هم پستهای چند سال قبلم رو میخونم، متوجه میشم که چه انسان تباهی بودم ? و فکر کنم این احساس به شما هم دست میده و تغییر شخصیتتون رو حس میکنید.
گذر عمر دقیقا چیزیه که داخل سریال بهش اشاره میشه. اصلیترین موضوع و بعدش هم مرگ. چیزی که من داخل سریال حسش کردم و بعد از اتمام سریال و واقف شدن بر این موضوع ناخودآگاه نشستم گریه کردم چون تمام چیزایی که از آیندهام داشتم و تمام افرادی که از دست میدادم رو برای خودم تصور کردم. از رابطههایی که قراره در آینده کمرنگ و کمرنگ تر بشه و دوستیهایی که بالاخره یک جایی قطع میشه و از دست دادن افرادی که دوستشون داشتیم. با دوستم در این مورد صحبت کردم و میخواستم ببینم شاید اون راهحلی چیزی داشته باشه و بعد از بحث و گفتوگویی که داشتیم جفتمون به این نتیجه رسیدیم که نه! هیچ راهحلی وجود نداره و قطعا یک روزی رابطهی ما دو نفر هم میتونه قطع بشه.
خب پس فایدهی زندگی چیه؟ اینجا با دو نوع دسته آدم سر و کار داریم.
-دستهی اول: آدمایی که به زندگی پس از مرگ (after life) اعتقاد دارن
-دستهی دوم: آدمایی که اعتقاد ندارن. این موضوع رو هم بگم که تونی، شخصیت اصلی داستان، فردی بود که به زندگی پس از مرگ و خدا اعتقاد نداشت.
برای دستهی اول:
دو تا اتفاق ممکنه به وجود بیاد:
۱-طبیعتا وقتی به زندگی بعد از مرگ اعتقاد داشته باشید، به خدا هم اعتقاد دارید توی هر دینی به نیکوکاری اشاره شده. پس سعی کنید آدم خوبی باشید تا توی اون دنیا رستگار باشین.
«آدمای خوب، همیشه کارای خوب رو انجام میدن»
تونی، after life
۲-ممکنه در این مسیر به هر دلیلی اعتقادتون رو به وجود خدا و در نتیجه به وجود دنیایی بعد از مرگ از دست بدین که باید وارد دستهی دو بشین.
دستهی دوم:
دو تا اتفاق ممکنه براتون بیفته.
۱-یک دفعگی ممکنه به وجود خدا ایمان بیارید و وارد دستهی اول بشین.
۲-توی گفتههای داخل سریال مواردش توضیح داده شده.
«یک روز آخرین غذات رو میخوری آخرین گلت رو بو میکنی دوستتو برای آخرین بار بغل میکنی و شاید ندونی که آخرین باری هست که این کارها رو انجام میدی ... برای همین باید همه کاری رو با عشق و علاقه انجام بدی خب؟ قدر چند سالی که داری رو بدون چون ... همینه که هست.»
تونی- after life
«زندگی قشنگیش به همینه که نمیشه دوباره دیدش. اگه فکر میکنی اعتقاد به آخرت باعث میشه تا حس بهتری داشته باشی، اعتقاد داشته باش ولی این دلیل نمیشه که این (آخرت) حقیقت داشته باشه اما به نظرم این که بدونی قرار نیست تا ابد باشی ... همینه که زندگی رو قشنگ میکنه.»
تونی - after life
«جوری زندگی کن که انگار فردایی وجود نداره و اگه فردا هم زنده موندی همین کار رو دوباره انجام بده»
آنه - after life
در واقع دستهی دوم باید با عشق زندگیشون رو بکنن. اگه چیزی رو از دست دادن باید دنبال یک چیزی برای جایگزینی بگردن.
به طور کلی برای هر دو دسته میتونیم بگیم که خوشبختی و خوشحالی نصیبت میشه به شرطی که به روش درست و شور و شوق زندگی کنی. و کل گفتهی داستان همینه. مهم نیست جه اعتقادی داری، فقط با وجود تمام سختیهایی که هست زندگیات رو بکن از زندگی لذت ببر. اگه جایی سختی میبینی و فکر میکنی که با کارت راحت نیستی، اون کار رو ول کن. اگه میبینی از بودن در کنار شخص دیگه از ته دل راضی نیستی، ازش جدا شو و رابطهات رو قطع کن، اگه دیدی که دیگه اون شخصی که دوستش داری برات ارزشی قائل نیست، برای به دست آوردن دلش تلاش کن ولی وقتی دیدی که فایدهای نداره، اون شخص رو رها کن. اگه از چهرهات راضی نیستی، برو دکتر و حتی اگه لازم شد جراحی رو هم انجام بده که خوشگلتر بشی (اما این نکته رو هم توجه کن که جراحی ممکنه عوارض داشته باشه!)، اگه از رشتهات راضی نیستی، به هر طریقی شده رشتهات رو به سمت چیزایی که بهشون علاقه داری بکشون و یا اینکه دیدی راهحلی نیست انصراف بده و زندگیات رو صرف مطالعهی رشتهی مورد علاقهات بکن. زندگی همینه. بیایم سادهتر فکر کنیم. اگه پوشیدن کت ۱۰ میلیونی جزئی از فانتزیام باشه، حتی با وجود اینکه نمیتونم بخرمش، اما یک بار پرو میتونم بکنم و لباس رو امتحان کنم. حداقلش اینه که لباس رو پوشیدم.
نمیدونم چقدر این دیدگاه درسته ولی شخصا و در حال حاضر واقعا توی این مود هستم که هر چی ازش راضی هستم ازش استفاده میکنم و موقعیت کاریم رو تغییر دادم چون با کار قبلیم اصلا حال نمیکردم و احساس میکردم که دارم عذاب میکشم.
پنجشنبهی هفتهی قبل بود که میتونستم ۴۵ هزار تومن برای یک پروژهی خیلی ساده کار بکنم، اما پیشنهاد رو رد کردم و عوضش نشستم بازی فوتبال منتخب ریاض و پاریسن ژرمن رو تماشا کردم. چون میدونستم که احتمالا این آخرین دیدار دو تا اسطورهی زیبایی فوتبال (رونالدو و مسی)خواهد بود.
عوض اینکه دیگه موهام رو از ته بتراشم، میرم پیرایشگاه و یک مقدار هم مدلدار میزنم اینطوری دل خودم راضیتره وقتی چهرهی خودم رو بعد از پیرایشگاه میبینم، کلی به اعتماد به نفسم اضافه میکنه.
یکی دیگه از چیزایی که دلم رو شدید خوشحال میکنه، خوشحال کردن دیگرانه. اصلا فکر میکنم من برای این کار ساخته شدم، سعی میکنم حال و احوال از همه بپرسم، کم و بیش. سوار اتوبوس میشم سعی میکنم جام رو برای فردی که به هر دلیلی براش ایستادن سخته عوض کنم، وقتی با بچههای کوچولو چشم تو چشم میشم براشون ادا درمیارم و موقع رانندگی هم اگه دیدم پشتم ماشینی نیست، برای ماشین و یا عابر پیاده روبهروم میایستم تا اون رد بشه و یک لبخند میزنم و توی فکر این هستم که این خوشحال کردنها رو بیشتر و بیشتر کنم چون حال دل خودم بهتر میشه.
توی دل خودتون بگردین. چه چیزایی دل خودتون رو خوشحال میکنه و همونا رو امتحان کنین. به نظرم که خیلی جوابگو خواهد بود.
توی کل سه فصل سریال یاد آهنگ «both sides now» میافتادم و مدام با خودم مرورش میکردم.
اگه به هر دلیلی موزیک بالا اجرا نشد میتونین از طریق لینک گوش بدید.
داخل آهنگ « Both sides now » که اولین بار توسط جونی میشل خونده شده، میاد به طرز قشنگی این مورد رو بیان میکنه. اول ابر رو به دو حالت توصیف میکنه: قلعههای زیبای بستنی، چیزایی که باعث میشن از کارهامون عقب بیفتیم (مثلا بارون بیاد و تو نمیتونی توی این هوا بری با یک فرزندت در بیرون بازی کنی.) دوم عشق: احساس خوشبختی و عاشقانهای که با شریکت داری و در افسانهها هست و تجربهاش میکنی، لحظهای که از شریکت جدا میشی و همهی رویا به هم میریزه و نباید احساس ضعف کنی و بروزش بدی. سومین مورد «زندگی» هست: توی زندگی که تا الان داشتیم احساس عشق و پیروزی زیادی داشتیم و الان هم بهشون افتخار میکنیم. اما اینکه به واقعیت برمیگردیم متوجه میشیم که همهی اون احساسات تموم شدن. ممکنه شریک زندگیات رو از دست داده باشی و چیزی باقی نمونده باشه ولی هیچ دلیلی وجود نداره که اون گذشتهی باشکوه رو فراموش بکنیم و بهش افتخار نکنیم.
به طور کلی این انتخاب دست ماست که بخوایم عاشقانه و یا واقعبینانه به زندگی نگاه بکنیم، به اینکه مدام حسرت گذشته رو بخوریم و یا برای تلاش برای احیای گذشته به زندگی برگردیم.
نظر خودم در رابطه با سریال:
من یک عدد نامتخصص در سینما هستم ولی واقعا با این سریال حال کردم. به طرز عجیبی دوستش داشتم و مطمئنم سریالهای خیلی قشنگتری هم نسبت به این سریال هست که نتونم به این اثر برچسب شاهکار بزنم ولی فکر کنم تنها سریالی هست که انقدر خوب به اتفاق «سوگواری برای دوستداشتنیترین شخص زندگی» میپردازه.
خیلی جاها بود که با شخصیت اصلی داستان و گاهی اوقات بقیه شخصیتها همذات پنداری میکردم. یک جاهایی هم بود که چشمم پر از اشک میشد ولی جلوی خودم رو میگرفتم اما توی فصل سه دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و یک جاهایی گریه میکردم.
به عنوان مثال توی این صحنه:
میگفتم:« منم همینطور تونی، منم همینطور :( »
سریال لحظات فان زیادی هم داره اما ممکنه یک ثانیه بخندی و دقیقا ثانیهی بعدش ناراحت بشی و یا حتی گریه کنی.
سریال یک سری عیب و ایرادات داره اگه میخواید توی ذوقتون نخوره بهتره همون فصل اول و یا فصل دو تموم بکنیدش و سمتش نرید. وجود کرونا توی این سریال هم اثرش رو گذاشت متأسفانه ...
به چه کسایی توصیه میشه:
فکر نکنم سریال عامه پسندی باشه ولی فکر میکنم برای کسایی که در مراحل سوگواری هستن و به پوچی رسیدن این سریال میتونه گزینهی خوبی باشه هر چند که مطمئن نیستم. سلیقهی من کلا یک سلیقهی خاصی هست و نمیتونم برای کسی تعیین کنم که چه چیزی خوبه یا نه. اما از طرف منی که توی سینما دانش زیادی ندارم، سریال خوبی بود هر چند که به نهایت ۱۰۰ درصد پتانسیلش نرسید اما برام ارزشمند بود و هیچوقت فراموشش نمیکنم.
البته برای اون دسته از عزیزان فیلمبازی که دوست دارن پیج اینستا و یا کانالهای فیلمشون رو پر از کلیپ و پستهای مختلف در رابطه با گفت و گوها بکنن، این سریال یکی از بهترین سریالهاست. داخل پست، یک عالمه از سخن کارکترها استفاده کردم. این ویدیوی زیر هم که دیگه گل سرسبد تمام گفتههاست و میتونه توی هر پست اینستاگرام و کانال تلگرامی بره.
I'd rather to be nowhere with her than somewhere without her?
ترجمه:ترجیح میدم که با اون توی هیچ جا باشم تا اینکه بدون اون توی جایی باشم.
یا حتی این جمله:
«مردم فکر میکنن همهی اون کارایی که دلم تنگ شده با لیزا انجامشون بدم به هر حال میتونستم فقط انجامش بدم و باعث میشه احساس بهتری داشته باشه ولی نکته مهمی رو در نظر نگرفتن من دلم برای انجام دادن کاری با لیزا تنگ نشده. من دلم برای انجام دادن هیچ کاری با لیزا تنگ شده. میدونی، فقط تو خونه نشستن حتی مجبور نباشیم بریم بیرون یا کاری کنیم یا حتی صحبت کنیم میدونی، فقط اونجا نشستن و دونستن اینکه اون اینجاست.»
تونی - after life
برای دانلود بدون سانسور این لینکها هستن که دوتای اول باید اشتراک داشته باشین.
لینک ۱ - لینک ۲ - لینک ۳(فعلا بدون نیاز به اشتراک)
و سانسور شده (که پیشنهاد نمیکنم)
سریال صحنهی سانسور دار خیلی کم داره اما حرفهایی که داخلش زده میشه و دو سه تا شخصیت داره که این مدلی زیاد حرف میزنن. به نظرم ممکنه بعضیا خوششون نیاد.
امیدوارم این پست طولانی به درد کسی خورده باشه :)