
وقتی در مسیر شغلی با بحران روبهرو میشیم، اولین واکنش ذهن اغلب ما پیدا کردن یک مقصر است:
مدیر بیانصاف، همکار بیمسئولیت، شرایط اقتصادی یا حتی خودمان.
اما حقیقت این است که این رویکرد، فقط انرژی ما را میگیرد و راه به جایی نمیبرد.
در جلسات کوچینگ بارها دیدهام که بسیاری از افراد، بدون آنکه متوجه باشند، در حال تقلید از دیگران هستند؛
از نحوه لباس پوشیدن گرفته تا سبک تصمیمگیری و حتی انتخاب مسیر شغلی و سرمایهگذاری.
همین رفتار ناخودآگاه، در بلندمدت باعث میشود از خودمان فاصله بگیریم و به نقطهای برسیم که یک سؤال کلیدی در ذهنمان شکل بگیرد:
«من کی هستم؟» – Who am I
برای اینکه در این چرخه گیر نکنید، میخواهم یک راهکار ۴ مرحلهای به شما معرفی کنم.
این مراحل هم در جلسات کوچینگم کاربرد داشته و هم مطمئن هستم در مدیریت بحرانهای زندگی به شما کمک خواهد کرد.
برای ملموستر شدن این مفهوم، از داستان انیمیشن Rango الهام میگیرم.
هیچ تغییری بدون پذیرش واقعیت شروع نمیشود.
شاید مدیرتان تغییر کرده باشد، شاید پروژهای که دوست داشتید لغو شده باشد یا شرکت وارد شرایط مالی دشوار شده باشد، تا وقتی به خودتان بگویید "همونطور که تا به حال حل کردم، بازم از همون روش ها حلش می کنم"، فرصت سازگاری را از خودتان میگیرید.
📌 مثال کاری:
یکی از مراجعانم بعد از ۷ سال کار در یک شرکت فناوری، با تغییر مدیریت روبهرو شد.
به جای انکار شرایط، پذیرفت که فضای کاری دیگر مثل گذشته نیست و باید مسیر تازهای انتخاب کند.
📌 مثال در انیمیشن رنگو:
در طول داستان، رنگو با تکیه بر داستانپردازی و نقشی که از ابتدای فیلم برای خودش ساخته بود («تو میتوانی هر کسی که میخواهی باشی») در شهر بهعنوان کلانتر زندگی میکرد.
اما در صحنه پایانی، وقتی با مار روبهرو شد، دیگر امکان نقشبازیکردن وجود نداشت.

او مجبور شد خود واقعیاش – فردی ترسو که تاکنون برای شهروندان نقش بازی کرده بود – را نشان دهد و به حقیقت اعتراف کند.
این همان نقطهای بود که مرحله اول، یعنی پذیرش واقعیت، برای رنگو آغاز شد؛ او جلوی همه اعتراف کرد و شهر را ترک نمود.
دایت آیزنهاور (Dwight D. Eisenhower) رئیسجمهور پیشین آمریکا، معتقد بود که همه کارها فوریت و اهمیت یکسانی ندارند.
او روشی را معرفی کرد که به «ماتریس آیزنهاور» معروف شد و کمک میکند بین کارهای مهم و فوری، مهم و غیرفوری، فوری و غیرمهم، و نه مهم و نه فوری تفاوت بگذاریم.
📌 مثال کاری:
اگر همزمان از شغلتان ناراضی هستید، فشار مالی دارید و با همکارتان دچار تنش شدهاید،
شاید اولویت اول، پیدا کردن یک منبع درآمد پایدار باشد، نه حل همه مشکلات یکجا.
📌 مثال در انیمیشن رنگو:
پس از ترک شهر، فشار زیادی روی "رنگو" بود.
او برای دومین بار (اینبار عمیقتر و واقعیتر) با پرسش «من کیستم؟» روبهرو شد. همزمان تهدید مار را در شهر داشت و به مردم قول داده بود که آب را به شهرشان برگرداند. در این میان، کشف کرد که شهردار خود در بحران آب دست دارد.
با وجود تمام این چالشها، "رنگو" تصمیم گرفت روی مسئله آب متمرکز شود. او فهمید اگر آب نباشد، هیچ چیز دیگری معنا ندارد. این همان لحظهای بود که اولویت اصلیاش را مشخص کرد و تمام انرژیاش را روی یافتن منبع آب گذاشت.

استفان کاوی میگوید: «بین محرک و پاسخ، فاصلهای وجود دارد و در این فاصله، قدرت انتخاب ماست.»
انتخاب آگاهانه یعنی دقیقاً همین: متوقف شدن، سنجیدن گزینهها، و انتخاب رفتاری که با ارزشها و هدفهایمان همسو باشد؛ نه صرفاً واکنش به شرایط.
📌 مثال کاری:
یکی از مراجعانم که در میانه یک پروژه مهم با کاهش ناگهانی بودجه روبهرو شده بود، ابتدا قصد داشت بهسرعت پروژه را نیمهکاره رها کند تا فشار مالی را کم کند. اما وقتی با هم شرایط را بررسی کردیم، فهمید که این تصمیم از ترس گرفته شده، نه از ارزشهای کاریاش.
او به جای انصراف کامل، پروژه را بازطراحی کرد تا با بودجه کمتر هم بتواند نتیجهای باکیفیت ارائه دهد. همین انتخاب باعث شد اعتماد کارفرما به او بیشتر شود.
📌 مثال در انیمیشن رنگو:
بعد از ترک شهر و روبهرو شدن با بحران هویت، رنگو میتوانست برای همیشه برود و خودش را نجات بدهد، یا برگردد و با خطر مار و شهردار فاسد مقابله کند.
او آگاهانه مسیر دوم را انتخاب کرد، چون فهمید این تصمیم با ارزشهای واقعیاش همخوان است: محافظت از دیگران و بازگرداندن آب به شهر.
از این لحظه به بعد، او دیگر نقشبازی نمیکرد؛ بلکه با انتخاب خودش، قدم در میدان گذاشت.

گاهی محدودیتها بهترین بستر برای نوآوری هستند. روانشناس آدام گرانت در کتاب Originals میگوید: «خلاقیت اغلب از تضاد بین منابع محدود و انگیزههای بزرگ متولد میشود.»
وقتی همهچیز فراهم باشد، معمولاً مسیرهای تکراری را میرویم؛ اما محدودیت، ما را مجبور میکند زاویه تازهای پیدا کنیم.
📌 مثال کاری:
یکی از مدیران بازاریابی که با کاهش شدید بودجه تبلیغاتی مواجه شده بود، به جای توقف کمپینها، تمرکز خود را روی بازاریابی دهانبهدهان و تولید محتوای کاربرمحور گذاشت.
با همین تغییر مسیر، بدون هزینههای سنگین، بیشترین نرخ تعامل سال را ثبت کرد.
📌 مثال در انیمیشن رنگو:
رنگو میدانست از نظر قدرت بدنی یا تعداد نیروها توان مقابله مستقیم با مار را ندارد.
پس از همان چیزی که در اختیار داشت استفاده کرد: هوش، مهارت در داستانپردازی، و شناخت دقیق از محیط شهر.
با طراحی یک تله خلاقانه و هماهنگکردن اهالی شهر، توانست مار را زمینگیر کند و جریان آب را برگرداند.
این اقدام نشان داد که برای عبور از بحران، همیشه به منابع بیشتر نیاز نداریم؛ بلکه به زاویه دید تازه و شجاعت اجرای آن احتیاج داریم.

جمعبندی
بحرانها بخشی از مسیر شغلی ما هستند، اما واکنش ما تعیین میکند که در نهایت به رضایت شغلی برسیم یا نه.
با پذیرش واقعیت، تعیین اولویت، تصمیم آگاهانه و اقدام خلاقانه، میتوانید نهتنها بحران را پشت سر بگذارید، بلکه مسیر شغلی بهتری بسازید.
✍️ امیر کوشآبادی
کوچ افزایش رضایت شغلی