داشتم با خودم نسبت به ایجاد یک محصول جدید برای شروع یک کسب و کار فکر میکردم در کمال ناامیدی به این نتیجه عجیب رسیدم که عرضه به ماورای تقاضا رسیده و عملا به دنبال براورده کردن نیازهای جامعه نیست درعوض بیشتر به دنبال ایجاد نیازهای جدید در ذهن افراد است.
یک مثال برای توضیح بهتر: فرض اول اینکه شما نیاز به یک جلد کتاب در حوزه تولید محتوا برای فعالیت در سایت ویرگول دارید و با همین نقطه نظر وارد کتاب فروشی و به سمت قفسه کتاب های خودآموز و مهارت محور میرید. در بین همین گشت و گذار چشمتون به کتاب تازه منتشر شده ماه که حداقل 100 جلد از اون در محدوده دید شماست میخوره، حال آنکه تنها چند ثانیه برای جادوگری به اسم تبلیغات نیاز است. بله شما مجذوب شدید در کمال ناباوری بدون نیاز به اون کتاب احساس میکنید باید اون رو در ردیف خاکخورنده های کتابخانه قرار بدید.
فرض دوم (سخت تر اما ملموس تر) اینکه شما در طول سال برای صبحانه از مواد غذایی مشخصی استفاده میکنید که احتمالا آب پرتقال جزوشون نیست، با این حال به هنگام سفر در سلف سرویس صبحانه هتل 2 لیوان آب پرتقال میخورید و احتمالا مشکلات سوءهاضمه رو در تغییر آب و هوا تعبیر میکنید.
دقت و باز هم دقت که چرا روتین 1 ساله شکسته میشود، در کنار هزاران دلیل روانشناختانه این یک نیاز تحمیل شده است.
احتمالا کلمه ای به اسم kpi را شنیده اید به هر حال تعریف: یک شاخص قابل اندازهگیری برای نشان دادن سطح عملکرد سازمان که معمولا با میزان فروش و سطح درآمدی ارتباط مستقیم دارد.
این شاخص فروشنده هارو مجاب میکنه تا در فروش تقاضا را در نظر نگیرند و ورای هر نیاز موجودی یک نیاز جدید برای هر فرد ایجاد کنند.
یک سیستم پر از نبوغ برای خلق نیاز در عین داشتن ادعای رفع نیاز از افراد به طوری که نه فروشنده و نه خریدار نتوانند در آن دخیل شوند. ساید فروش در بالاترین حد ظرفیت خود برای برآوردهسازی kpi و خریدار در حال موج سواری در امواج نیازهای تحمیل شده.
در نهایت میتونم بگم وظیفه متخصص های این حوزه است یک دستی به روی سیستم های فروش و شاخص های اندازهگیری اون بندازن و مدیرهای کسب و کار به جای تحمیل نیاز، محصولاتی رو طراحی کنند که نیاز های قبلی رو راحت تر برطرف کنند.