بعد از اعتراضات آبان ماه که به کشته شدن تعداد زیادی از هموطنانمون منجر شد و جو ملتهبی که نسبت به نظام حاکم ایران شکل گرفت، یک اتفاق دیگه یعنی ترور سردار سلیمانی توسط آمریکا به نوعی باعث یک همبستگی ملی در زمینه محکوم کردن این حرکت توسط آمریکا به وجود اومد. تعداد زیادی از کاربران شبکههای اجتماعی (مخصوصا اینستاگرام و توییتر) شرایط پیش اومده رو به «سندروم استکهلم» شبیهسازی کردند. همین مساله دستمایه این شد که کمی در این مورد تحقیق و این مطلب رو منتشر کنم.
داستان «سندروم استکهلم» چه بود؟
در صبح روز 23 آگوست سال 1973، یک مجرم فراری به نام جان اولسن وارد بانک Sverings Kredithbanken در استکهلم سوئد شد، شروع به تیراندازی کرد و فریاد زد:
مهمونی تازه شروع شده!
اولسن به پلیسی که زنگ خطر بانک را به صدا در آورده بود شلیک کرد و چهار نفر از کارمندان بانک را گروگان گرفت و درخواست پول، ماشین و آزادی یکی از دوستانش به نام «کلارک اولافسون» از زندان را داد. تا چند ساعت بعد از این درخواست، پلیس دوست اولسن را از زندان آزاد و به بانک منتقل کرد، پول مورد درخواستش را آماده کرد و یک فورد موستانگ آبی برایش تهیه کرد و فقط با یک چیز مخالفت کرد: اینکه اولسن با گروگانها از بانک خارج و سوار ماشین شود. همین مساله باعث شد اولسن به گروگانگیری ادامه دهد
خبر در سراسر جهان پخش شد و تصاویر مربوط به آن در تلویزیون سوئد و در معابر عمومی پخش شد.
داستان به مدت 6 روز ادامه پیدا کرد و در طی این 6 روز ظاهرا رابطهای احساسی ایجاد شد. اولسن با گروگانها خوب رفتار کرده بود، به عنوان مثال کاپشن چرمیاش را روی دوش یکی از گروگانها که به شدت ترسیده بود انداخت. یکی از گروگانها را وقتی خواب بد دیده بود بیدار و آرام کرده بود و به یکی دیگر از گروگانها یک گلوله به عنوان یادگاری داده بود. وقتی گروگان دیگر نتوانسته بود از طریق تلفن با خانوادهاش تماس بگیرد دلداری داده بود و گفته بود:
«دوباره امتحان کن، تسلیم نشو!»
او به یکی از گروگانها که فوبیای محیط بسته داشت اجازه داد که گاوصندوق که گروگانها در آن نگهداری میشدند، خارج شود و مدتی در محوطه بانک قدم بزند.
او از روز دوم گروگانها را با نام کوچک صدا کرده بود و در همین روز بود که گروگانها بیشتر از آن که توسط اولسن مورد آزار و اذیت قرار بگیرند میترسیدند که توسط پلیس کشته شوند؛ یکی از گروگانها در تماس با نخستوزیر سوئد (اولاف پالم) اعلام کرده بود که حالشان خوب است ولی از پلیس بیشتر از اولسن میترسند!
گروگانها حتی وقتی تهدید به آسیب فیزیکی توسط اولسن شده بودند هم با او همدردی میکردند. اولسن به یکی از گروگانها گفته بود که برای ترساندن پلیس مجبور است یک تیر به پایش شلیک کند. این گروگان بعدها به نیویوکر گفت:
«با خودم فکر میکردم اولسن چقدر مهربان است که فقط میخواهد به پایم شلیک کند!»
و در همین حین یکی دیگر از گروگانها تلاش کرده بود او را متقاعد کند:
« اِسوِن قبول کن، فقط یک تیر در پاست!»
در نهایت اولسن و دوستش هیچ آسیبی به گروگانها نرساندند و در شب 28 آگوست و بعد از بیش از 130 ساعت، نیروهای پلیس با حفر سوراخ بزرگی به گاوصندوق بانک نزدیک شدند و با پرتاب گاز اشکآور به اوضاع مسلط شدند. پلیس خواست اول گروگانها بیرون بیایند، اما در کمال ناباوری آنها همراه با جان از محل حادثه از محل خارج شدند و دورش را گرفتند تا پلیس به او شلیک نکند!
در پایان ماجرا جان و گروگانها همدیگر را بغل کردند و بوسیدند و برای هم دست تکان دادند. وقتی پلیس دو گروگانگیر را دستگیر کردند، دو گروگان زن گریه کردند و فریاد زدند:
«به او کاری نداشته باشید، او به ما آسیب نزد»
و یکی دیگر از گروگانها به جان اولسن گفت:
«جان، به زودی دوباره میبینمت!»
رابطه گروگان و گروگانگیرها به حدی صمیمی بود که پلیس بعدها شک کرده بود یکی از گروگانها با جان اولسن و کلارک اولافسون همدست بوده است!
سندروم استکهلم یک مکانیسم بقای فراگیر بود؟
رفتاری که گروگانها و گروگانگیران بانک استکهلم از خود نشان دادند، دستمایه تحقیقات و پژوهشهای زیادی شد و محققان و روزنامهنگاران در تلاش بودند که بفهمند این اتفاق، یک حادثه منحصر به فرد بود و آیا میتوان در موقعیتهای مشابه انتظار رفتار مشابهی از گروگانها داشت. نتایج تحقیقات ثابت کرد این رفتار در میان افرادی که در موقعیتهای مشابه قرار میگیرند، معمول است. یک روانشناس سوئدی که درگیر این مساله بود آن را «سندروم استکهلم» نامید و روانشناس دیگری آن را برای FBI و اسکاتلندیارد توضیح داد تا بتوانند در موقعیتهای مشابه و در زمان مذاکره با گروگانگیرها با درک بهتری با مساله روبرو شوند.
عوامل ایجادکننده سندروم استکهلم
· این باور که فرد گروگانگیر به راحتی میتواند گروگان را بکشد، باعث میشود وقتی این اتفاق نمیافتد، گروگان احساس بهتری داشته باشد و حتی این حس خوب تبدیل به قدردانی شود
· طولانی شدن مدت گروگانگیری و محدود شدن روابط فرد گروگان به گروگانگیرها
· باور به این مساله که فرار کردن غیرممکن است
· رفتار مهربانانه مقطعی گروگانگیر با گروگانها
نشانههای بروز سندروم استکهلم
- فرد گروگان به مرور زمان احساس خوبی به گروگانگیر پیدا میکند.
- فرد گروگان به پلیس، قانون و یا هر فرد دیگری که تلاش در رهایی او داشته باشد احساس منفی پیدا میکند.
- فرد گروگان به مرور زمان به این درک میرسد که گروگانگیر هم انسان است و ارزشها و اهداف مشترک با او دارد.
نمونههای معروف سندروم استکهلم
· پتی هرست (Patty Hearst): یکی از معروفترین نمونههای سندروم استکهلم متعلق است به نوه روزنامهنگار و تاجر معروف ویلیام رندولف که در سال 1974 توسط ارتش آزادیخواه Symbionese (SLA) ربوده شد. پتی در زمان ربوده شدن از ارتباط با خانوادهاش امتناع کرد، یک نام جدید برای خودش انتخاب کرد و حتی در چند عملیات دزدی بانک با ارتش آزادیخواه Symbionese همکاری کرد. پتی هرست بعدها توسط پلیس دستگیر شد و در دفاعیاتش از «سندروم استکهلم» استفاده کرد ولی دفاعیاتش مورد قبول دادگاه واقع نشد و به 35 سال زندان محکوم شد.
· ناتاشا کامپوش (Natasha Kampusch): در سال 1988، ناتاشای 10 ساله در شهر وین اتریش ربوده شد و در یک زیرزمین تاریک نگهداری شد. رباینده او ولفگانگ پریکلوپیل او را به مدت 8 سال زندانی نگه داشت ولی در این مدت با او رفتار خوبی داشت ولی در عین حال چندین نوبت او را کتک زده و تهدید به قتل کرده بود. ناتاشا در این 8 سال چند نوبت میتوانست فرار کند ولی اینکار را نکرد. بعد از اینکه بالاخره ناتاشا فرار کرد، پریکلوپیل خود را جلوی قطار انداخت و خودکشی کرد. گزارشات خبری نشان داد ناتاشا بعد از خبر مرگ گروگانگیرش گریه کرده و شمع روشن کرده است.
· ماری مکالروی (Mary McElroy): در سال 1933، 4 مرد، ماری 25 ساله را با تهدید اسلحه ربودند و در یک مزرعه متروکه به دیوار بستند و از خوانوادهاش تقاضای پول کردند. وی بعد از آزادیاش و در دادگاه نام ربایندگانش را به زبان نیاورد و از دستگیری آنها ابراز تاسف کرد.
نکته جالب اینه که در سال 2019 یک فیلم به نام «استکهلم» با محوریت همین موضوع با بازی اتان هاوک ساخته میشه که من بعد نوشتن این مطلب فیلم رو دیدم (و بعد این بخش رو به متن اضافه کردم) که کاملا به موضوع و حتی دیالوگهاش وفاداره و فیلم بسیار خوشساختیه، پیشنهاد میکنم برای درک بهتر موضوع حتما ببینیدش.
خب حالا که با اصل ماجرا آشنا شدید، تشبیه شرایط ما ایرانیها به سندروم استکهلم درست هست؟