Amirreza·۳ ماه پیشذهنیت برترکتاب ذهنیت برتر رو از دی سال پیش خریدم و توی بهمن شروعش کردم. دست و پا شکسته می خونمش. کتاب ترجمۀ یه سری مقاله های جیمز کلییر هست. شاید...
Amirreza·۶ ماه پیشمرگ خورشید-ق4از دمنوش هایی که داخل قوطی فلزی بود در آب جوش ریختم؛ کمی صبر کردم که دم بکشد. فنجانی که پدرم همیشه در آن چای می خورد را همراه نعلبکی برداشت…
Amirreza·۶ ماه پیشبوی نرگس-ق3کوچه تاریک بود. آرام و نرم روی شن ها حرکت می کردم. خانه انتهای کوچه بود. به آسمان شب نگاه کردم؛ ستاره هل مثل پولک های ماهی می درخشیدند...
Amirreza·۶ ماه پیشکاشی-ق2بی انگه بگذارم حرفی بزند؛ گفتم "کلید خانۀ مادرم دست شماست؟ برادرم گفت قبل از رفتن تحویل شما داده". مات مانده بود...
Amirreza·۶ ماه پیشدر بسته-ق1چقدر دوست دارم خودم را درآغوش بگیرم. جسمی که عریان در سرمای زمستان زیر نور بی روح و زرد چراغ خیابان، در خود مچاله شده است. کفش هایم....
Amirreza·۷ ماه پیشblue valentine -ولنتاین غمگینروایتی از طلوع و غروب عشق به طور هم زمان!... (*حاوی اسپویل)
Amirreza·۸ ماه پیشپیانیستتوی جنگ، همه چیز واقعیه. روحیۀ بی رحم و وحشی انسان ها رو می بینی. ظلم، فقر، قحطی، اشک...