چند سال پیش با فکر مهاجرت و رفتن از ایران دوره آمادگی IELTS را گذراندم و در آزمون شرکت کردم و نمره ۷.۰ کسب کردم که که نه تنها کافی که بیشتر از حد مورد نیاز بود. با این حال چند روز قبل از آزمون، قوانین مهاجرت تغییر کرد و دیگر شامل حال من نمیشد. با این حال کوتاه نیامدم و شروع به کار تخصصی در شرکتی کردم که امیدوار بودم کمک کند تا پس از دو سه سال به عنوان نیروی متخصص بتوانم اقدام به مهاجرت کنم. از آن زمان نزدیک ۱۰ سال میگذرد و من چند سالی است که فکر مهاجرت را - حداقل بطور موقت - از سر خارج کردهام. دلیلش بماند که خود بحث دیگری است.
همه اینها را گفتم تا تاکید کنم که امروز من - حداقل فعلا - نه به مهاجرت فکر نمیکنم و نه مایلم مهاجرت را به دیگران توصیه کنم. اما ماندن هم شروط و قواعد خود را دارد:
از نظر من آن که در این کشور میماند در قدم اول باید خود را با شرایط موجود تطبیق دهد. و البته که وقتی صحبت از تطبیق میکنم منظورم تطبیق بدون قربانی کردن ارزشها و عبور از خط قرمزها است. تشخیص اینکه این ارزشها و خط قرمزها چه هستند بر عهده خود افراد است.
اما اگر کسی توان تطبیق ندارد و یا تطبیق بدون قربانی کردن ارزشها و عبور از خط قرمزها امکانپذیر نیست، قدم بعدی تلاش برای تغییر در جهت بهبود و رفع موانع است. با این حال این تلاش به معنای قدم نهادن در راه دشواری است که هر کسی را توان آن نیست و حتی اگر کسی توان آن را داشته باشد، معلوم نیست که تمایلی به روبرو شدن با چنین چالشی داشته باشد. به علاوه میتوان متصور شد که تلاش برای تغییر همیشه امکان شکست را با خود به همراه دارد که بسته به نوع تغییر ممکن است نیازمند بردباری و اراده فراوان باشد.
اما به نظر میرسد که خیلیها نه در اولی چندان موفق هستند و نه در دومی. از سوی دیگر ممکن است نارضایتی از شرایط + عدم توانایی در تطبیق یا تغییر به مرور سبب دلسردی، بیانگیزگی و ناامیدی شود. تا جایی که یک نفر نه تنها وجودش کمکی به بهبود شرایط نمیکند که حتی توان بهبود شرایط خود هم را ندارد و بجای رشد و بالندگی در حال افت و تضعیف و پسرفت است.
در چنین شرایطی شاید مهاجرت و رفتن گزینهای قابل تأمل باشد. هر انسان در یک کشور سرمایه آن کشور است و از دست دادن او از دست دادن یک سرمایه است. ولی به باور من اولین اولویت، وجود انسانی انسانها است که اگر با ماندن به خطر افتاده و با مهاجرت قابل محافظت است، رفتن گزینهای منطقی است.