درآمدی بر عصر ساختارمندی معنا، روایت و هوش مصنوعی
ما در میانهی دگرگونیای هستیم که بهندرت دربارهاش تأمل میکنیم، اما هر روز در آن سخن میگوییم، مینویسیم، و عمل میکنیم: دگرگونیِ نسبتِ ما با زبان.
هوش مصنوعی، و بهویژه پرامت، این میانجیِ نوظهور، ما را با حقیقتی نوین مواجه کرده است: زبان دیگر فقط ابزار بیان نیست. بلکه زبان، دوباره به سوژهی خودش بدل شده — به جریانی که نهفقط معنا را حمل میکند، بلکه خود، تبدیل به میدان آزمایش معنا شده است.
در گذشته، زبان را همانند پلی میان ذهن و جهان بیرونی تصور میکردیم. واژهها نمایندگان تصاویر ذهنی بودند؛ یک «درخت» اشاره به چیزی در جهان داشت، بیآنکه دقیقاً همان باشد. این ابهام طبیعی زبان، همواره بخشی از شاعرانگی، کنایه، و استعاره بود.
اما وقتی پرامت وارد میشود، چیزی بنیادین تغییر میکند: ما دیگر فقط با انسان سخن نمیگوییم، بلکه با سامانهای روبهرو هستیم که به محض دریافت زبان، آن را تحلیل میکند، وزن میدهد، ساختارش را میسنجد، و معنایش را قابل تولید میسازد.
پرامت صرفاً یک دستور نیست. بلکه یک بیان فشردهشده از نیت است — همانقدر که در آن فرم اهمیت دارد، معنا هم باید بهقدر کافی دقیق، قابل درک، و قابل محاسبه باشد.
در زبان کلاسیک، میتوانستیم با ابهام بازی کنیم. میتوانستیم استعارهای بنویسیم که «حس» را القا کند، بدون آنکه الزاماً معنا داشته باشد. اما پرامت، به مثابه فشردهای از خواست، این حق را از ما میگیرد — یا بهتر بگوییم، ما را وادار میکند که به وضوح درون برسیم.
برای مثال:
اگر بگوییم
«آسمان درونم شکافته شد»
پرامت هوش مصنوعی میپرسد:
«منظورت از آسمان چیست؟ درون کجاست؟ شکافتن یعنی چه عملی؟»
پس پرامت، همچون سقراط، ما را به پرسش از پیشفرضها، نیتها و تصاویر ذهنیمان وامیدارد.
البته که میتوان با پرامت از این پرسش ها دوری یا استقبال کرد، معمار شما هستید.
در زبانشناسی کلاسیک (مثلاً در اندیشهی آستین)، کنشهای گفتاری به دستههایی چون توصیفی، پرسشی، یا اجرایی تقسیم میشدند. اما پرامت، هیچکدام از اینها نیست.
پرامت به جای اینکه عملی را بهطور مستقیم در جهان واقعی انجام دهد (مثلاً «من قول میدهم»)، عملی را در یک سامانهی مولد به اجرا درمیآورد. به عبارتی، پرامت خود عمل نمیکند، بلکه زمینهی عملپذیری را میسازد.
پرامت همانند ترجمهای از نیت ماست — گاه همچون نویسندهی اصلی عمل میکند، گاه تنها نقشی شبیه ویرایشگر یا تنظیمکننده دارد. بستگی دارد به اینکه ساختار و محتوای آن چقدر از ما و چقدر از سیستم آمده باشد.
اگر پرامت بازتاب نیت ماست و خروجی را یک ماشین تولید میکند، آیا ما هنوز «نویسنده»ایم؟
برای پاسخ، به مفهوم ترجمه فکر کنیم. اگر کسی کتابی بنویسد و مترجمی آن را بازآفرینی کند، هنوز نویسندهی اصلی کیست؟ نویسنده یا مترجم؟
در بسیاری از پرامتها، نقش ما همچون نویسنده باقی میماند، چون نیت، ساختار، و جهتگیریِ معنا از ذهن ما سرچشمه گرفته است. اما گاه، تنها یک اشارهی کلی میدهیم و هوش مصنوعی تمام اجزا، منطق، و شکل نهایی را میسازد. در این صورت، پرامت تنها جرقهای بوده، و نویسندهی نهایی، خودِ سامانه است.
پس:
یکی از زیباترین تواناییهای انسانی، استعاره است. ما از زبان برای گفتن چیزهایی استفاده میکنیم که زبان برای آنها ساخته نشده است.
اما هوش مصنوعی، استعاره را تنها زمانی میپذیرد که بتواند معنا یا ساختار معادلش را پیدا کند. این یعنی بسیاری از کنایات، احساسات، یا ابیات شعر، اگر فاقد ربط ساختاری باشند، به سکوت منجر میشوند.
آیا این یعنی پایان استعاره؟ نه. بلکه آغاز عصریست که استعاره باید ساختار داشته باشد. استعارهای که هیچ معنایی را منتقل نکند، کنار گذاشته میشود — و این الزام، ما را به سوی شفافیت معنادار سوق میدهد.
در این بازی جدید، نقشها جابهجا شدهاند.
«چه میخواهی بگویی؟ با چه واژگانی؟ با چه ساختاری؟ با چه نیتی؟»
در واقع، پرامت همچون آینهایست که ما را مجبور به روایتگری میکند — نه لزوماً روایتِ شفاف، بلکه روایتی ساختارمند، معنادار، و منطقپذیر.
حتی اگر استعارهمند باشد، باید چیزی را نشان دهد. حتا اگر شاعرانه باشد، باید قابل ترجمه به عمل یا تصویر یا ساختار باشد.
ما وارد عصر بازنویسی روایت شدهایم.
نه به معنای بازنویسی متن، بلکه بازنویسی روایتگری بهمثابه یک عمل فلسفی، تکنیکی، و فرهنگی.
در این عصر:
در این میانه، پرامت به ما یاد میدهد چگونه به خودمان گوش دهیم — پیش از آنکه ماشین به ما گوش دهد.