به سفارش بعضی از دوستان مجازی تصمیم گرفتم به بلاگ نویسی رو بیارم. می خواستم درباره تکنولوژی های جدید بنویسم، دیدم به اندازه کافی حرفه ای نیستم، تصمیم گرفتم از زندگی روزمره ی خودم بنویسم ...
2: فرق های یک روز خوب و یک روز بد!
سوار مترو بودم و داشتم به این فکر می کردم که تا حالا تو زندگیم انقدر خسته بودم یا نه؟ توان ایستادن نداشتم و می خواستم همانجا یکی از مسافران را بگذارم زیر سرم و بخوابم. ۹ ساعت در روز کار می کنم. سه سال پیش، قبل از اینکه به صورت حرفه ای وارد برنامه نویسی بشم، فروشنده ی موبایل بودم. صبح ها ساعت ۹ مغازه را باز می کردم و تا ساعت ۱۱ شب مغازه بودم. بله، ۱۴ ساعت. ولی اصلا خسته نمی شدم! هر روز سر حال بودم.
کمی که فکر کردم، به نتایج جالبی رسیدم (حداقل برای خودم خیلی جالبن!). میزان خستگی ابدا ربطی به ساعت کاری شما و یا فعالیت هاتون ندارن. دو روز پیش توی همین شرکتی که مشغول هستم، تونستم خیلی خوب کار کنم. همه ی کارهایی که ازم خواسته شده بود رو انجام دادم و چند تا کار اضافه تر هم انجام دادم. خیلی سر حال رفتم سمت خونه، نه خسته بودم، نه حتی به تمام شدن ساعت کاری فکر می کردم!
دیروز با Git به یک مشکل اساسی خوردم! یکی از برنامه نویسان نیاز بسیار شدید به یکی از تغییرات وب سرویس داشت، مشتری دائم تماس می گرفت، و مدیر پروژه هم بعد از هر تماس بالای سر من بود! من هم با گیت کلنجار می رفتم و درباره ی این که مشکل از کجای سیستم می تواند باشد، هیچ ایده ای نداشتم!
دیگر مانند روز قبل سر حال نبودم، احساس مفید بودن نمی کردم، سرخورده بودم، می خواستم کار را رها کنم و بروم. دیگر از برنامه نویسی خسته شده بودم و همه ی چیزهای دیگر!
حرفم این است، درست انجام دادن کاری که به آن علاقه دارید مثل غذا می ماند! هر بار که کاری را درست انجام می دهید، انرژی بیشتری می گیرید. اما کافیست یک کار را نتوانید به موقع برسانید، تمام بدشانسی های عالم همراهتان می شود. دیگر انرژی ندارید و فقط به یک خواب زمستانی فکر می کنید. روزهایی که همه ی کارها خوب پیش می روند دلیلی برای ترک شرکت ندارم و بیشتر ماندن در شرکت به هیچ وجه اذیتم نمی کند. روزهایی که خوب نیست، هر دقیقه ی اضافه عذاب است!
فکر می کنم باید بیشتر تلاش کنم. اینطوری حساب کنید، بر فرض من امروز روز خسته کننده ای داشته ام، می رسم خونه و فقط استراحت می کنم. شاید با دوستانم بیرون رفتم و دور زدیم. شاید تمام شبکه های اجتماعی را از محتوای خوانده نشده عاری کردم. ولی به این ترتیب فردا و پس فرداها و سایر فرداها خسته کننده باقی خواهند ماند.
راه حل بهتر؟؟؟ کاری که من می کنم این است: روز خسته کننده را تمام می کنم. می رسم خونه، بلافاصله شروع می کنم به خواندن کتاب/مقاله، مشاهده فیلم های آموزشی و به طور خلاصه، افزایش مهارت هایم. تا آخر شب خسته می مانم و فردا هم که از خواب بیدار می شوم خستگی جسمی را حس می کنم. اما دیگر از نظر روانی خسته نیستم، چون حس می کنم به این ترتیب، شاید فردا و پس فردا هم خسته کننده باشند، اما مطمئنا این روند ادامه پیدا نمی کند. بالاخره روزی این تلاش ها جواب می دهد و در کارم بسیار بیشتر از آن چه که لازم است حرفه ای می شوم. نتیجه؟ خب، نتیجه خیلی بهتره! دیگه روز خسته کننده ای در کار نیست، چون شما هر روز از کارتون لذت می برید و همه چیز رو درست پیش می برید و هر روز به خوبی دیروزید، شاید روزی برسد که دیگر به هیچ مشکلی نخورید، چند ساعت اضافه تر کار می کنید بدون آن که خسته شوید، و همه ی این ها، جواب تلاش های امروز است!
به عبارت دیگه نیاز نیست برای استراحت کردن کمتر کار کنید، کافی است از کاری که می کنید لذت ببرید. و تنها در صورتی از کاری که می کنید لذت می برید که در آن حرفه ای باشید. پس من تمام تلاشم را می کنم که در کارم حرفه ای باشم :)