من امیرعلی بلورچیان متولد پنجم آذر ماه سال 1370 ام. تک فرزندم ولی چندان لوس نیستم! بخاطر تک فرزند بودن و نداشتن همبازی همیشگی زود به دنیای تخیل پناه بردم و خیلی وقتها ترجیح دادم تو ذهن خودم پرسه بزنم تا بخوام با دنیای اطرافم کلنجار برم. انقدر ذهن رویاپردازی دارم که الان که دارم اینا رو تایپ میکنم میتونم فکر کنم در حال نوشتن فیلمنامه آخرین فیلم مارتین اسکورسیزیام!
دوران مدرسه و بخصوص سالهای ابتدایی و راهنمایی انشاء رو بسیار دوست داشتم و همیشه با ذوق و شوق موضوع انتخابی معلم رو پیگیری میکردم. با اینکه بر خلاف خیلی از بچههای همسن و سال خودم زود فهمیدم به چه چیزی علاقه دارم اما با ورود به دبیرستان جو دکتر/ مهندس شدن منم گرفت و رفتم سراغ رشته ریاضی فیزیک!
از انتخاب رشته دانشگاه و ورود کمدی- سیاه طورم بهش همین بس که اصلا یادم نبود زمان انتخاب رشته مهندسی شیمی هم انتخاب کرده بودم! اینها همه دست به دست هم داد تا وقتی از دانشگاه بیرون اومدم تازه سرگردونی و جستجوم برای راه درست کاریم شروع بشه.
کار کردن برای من با پیشنه خانواده پدری یعنی بازار شروع شد. بعد از ورود به دانشگاه بصورت پاره وقت میرفتم پیش یکی از اقوام که فروشگاه فرش داشت. اولین دلیل رفتنم نیاز مالی نبود بلکه کم و بیش از محیطش خوشم میومد و فرش فروشی مثل بقالی نیست که دم به دقیقه مشتری بیاد و رشته افکارت رو پاره کنه برای همین زمان و محیط خوبی بود برای کتاب خوندن؛ فکر کنم بعد از اتاقم بیشترین جایی که کتاب خوندم همون فروشگاه بود.
بعد از خروج از دانشگاه اصل در به دری شروع شد! تو شهرکهای صنعتی دنبال کار بودم اما استان گیلان و مهندسی شیمی انگار عین جن و بسم الله میمونن! منم نمیخواستم از محل زندگیم خارج بشم. مدتی تو بخش فروشگاه اینترنتی یک کتابفروشی کار کردم، خیلی کم تو یک وبلاگ سینمایی پرسه زدم و کمی نوشتم ( سایتش بعدها کلا منهل شد!) و در این بین با جمعی از دوستان گروه خیریهای راه انداختیم تا شاید بتونیم قدمی برای کودکان مبتلا به سرطان بیبضاعت استان برداریم که حال خوب این سالهام از اینجا تامین شده.
اما اولین مواجهام با یک استارت اپ زمانی بود که به واسطه یکی از دوستان با استارت اپ اتاقک آشنا شدم؛ اتاقک ( زمینه فعالیت این تیم رزرواسیون آنلاین ویلا و اقامتگاه است) اون زمان میخواست اطلاعات سایت و اقامتگاهها رو بروز کنه که شامل عکس، جزئیات و امکانات هر ملک و توضیحی کوتاه از محیط، چشم انداز، آب و هوای منطقه ( به نوعی محتوا برای هر اقامتگاه) میشد. من و یک نفر دیگه بعنوان کارشناس کنترل کیفی شرکت برای استان گیلان انتخاب شدیم و برای شروع همکاری دو روز رفتیم تهران تا آموزشهایی که شرکت تعیین کرده بود رو پشت سر بذاریم. هر چند مدت همکاری خیلی کوتاه بود ولی اولین تجربه لزوما بدترین تجربه نیست!
دوباره برگشتم به بازار اینبار کف (فرش) رو ول کردم رفتم سراغ سقف و لوسترسازی! ماههای خوبی بود و همیشه میگفتم ما اینجا دریچههایی میسازیم برای رونق نور! همین موقعها بود که کمکم سئو و تولید محتوا برام جدیتر شد و جست و گریخته مطالبی دربارهاش میخوندم. برای اولین بار داشتم به این فکر میکردم میشه بصورت جدی به نوشتن پرداخت و درآمد هم داشت، قبلش همیشه فکر میکردم درآمد داشتن از نوشتن از همون راه تیپیکال و کلاسیک میگذره یعنی حتما باید رمان یا کتاب آموزشی بنویسی تا درآمد کسب کنی.
تو همین فکر و خیالها بودم که اواخر تابستون 99 استوری یکی از همکلاسیهای دوران مدرسهام رو دیدم که تیم جاجیگا داره نیرو میگیره، جاجیگا رو زمانی که تو اتاقک بودم میشناختم چون شرکت رقیب حساب میومد ولی فکرش رو نمیکردم دفتر این تیم تو شهر من لاهیجان باشه!
خلاصه و مفید حضور 6 ماههام تو جاجیگا اینه که مثل خیلی وقتهای دیگه تو زندگی شرایط اونجور که ما انتظار داریم پیش نمیره و باید تصمیم بگیری میخوای با ادامه مسیر چیکار کنی؟ از تجربهای که بدست آورده بودم درس گرفتم و ازش گذشتم تا راه درست، در واقع راه خودم رو پیدا کنم.
الان در حال گام برداشتن تو راه جدیدیام که امیدوارم اینبار درست باشه...
چند بار پیش میاد که هدف و انگیزه ما برای انجام کاری در نزدیکترین نقطه در کنار هم قرار بگیرند؟ همون نقطهای که باعث حرکت و شور و شوق ما میشن. هدف من برای حضور در کارآموزش وبسیما بدون شک یادگیری اصول حرفهی تولید محتوا است. یک فرصت ایدهآل برای بهره بردن از یک تیم حرفهای و با تجربه که میتونم فارغ از نتیجه نهایی یک گام موثر تو این مسیر بردارم.
انگیزه هم که فکر میکنم تا الان مشخص شده باشه که میخوام حرفه و کارم مرتبط باشه با نوشتن و جستجو، کارهایی که با علاقه انجام میدم. بیشتر ما از این دست سخن بزرگان! رو شنیدیم که کاری رو انجام بده که دوست داری، کاری رو انجام بده که توش خوبی و ... من دنبال همینم و فکر میکنم دنیای محتوا جای منه.
خب! گفتم من آدم رویاپردازیام و اگه دو دقیقه کسی باهام حرف نزنه میرم تو فکر و خیال. اما تجربهی این سالها بهم یاد داده که واقعیت رو همیشه یه گوشه ذهنم نگه دارم. تنها چیزی که این روزها بیشتر از هرچیز دیگهای بهش فکر میکنم اینه که از این فرصت بدست اومده نهایت استفاده رو ببرم و نهایت استفاده من تلاش و تمرکز تو این دوره آموزشیه.
اما باید اعتراف کنم به این هم فکر میکنم که یکی از اون 2 نفر نهاییام. یعنی بالاخره میتونم بصورت حرفهای یک تولیدکننده محتوا باشم. بدونم چیکارهام و بصورت طولانی مدت به شغلم نگاه کنم.
کار بعد از مدتی تبدیل میشه به هویت آدم، من در تمام سالهایی که شغلم تغییرکرد و تجربیات مختلفی رو پشتسر گذاشتم بارها این رو حس کردم که در جای اشتباهی قرار دارم و اگر امروز اینجام حاصل گشتن و گشتن خیلی زیادی بوده، حسی بهم میگه بالاخره جا و کار درست رو پیدا کردم؛ پس برای بدست آوردنش سخت تلاش میکنم.