انتخابات 1400 بسیار مهم است. 43 سال از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد و هنوز به وعده های اولیه انقلاب نرسیده ایم و نه تنها در رسیدن به آن ها موفق نبوده ایم بلکه روز به روز و به ویژه در این چند سال اخیر با سرعت فزاینده ای در حال دور شدن از آن ها هستیم.
در چند سال گذشته با شدت گرفتن تحریم ها و فشار حداکثری آمریکا و چند کشور دیگر ، کشور لای منگنه قرار گرفته و تحت فشار زیادی بوده است. مطمئنا این فشار را مردم با کوچک شدن سفره شان و با عقب گرد رفتن درآمدشان و افزایش هزینه هایشان که بسیاری از مردم را به ستوه درآورده است، تحمل میکنند.این بار بحث اقتصاد بسیار داغ شده است و کاندید های ریاست جمهوری به شدت درحال تلاش برای نشان دادن برنامه و تدبیر برای وضعیت اقتصاد و معیشت مردم هستند و همانطور که در 3 دوره مناظرات انتخاباتی هم مشاهده کردیم تمامی بحث ها به اقتصاد ختم میشود. در باب اهمیت اقتصاد همین قدر میتوان گفت که پایه های رشد و شکوفایی سایر بخش ها، اقتصاد است. همانطور که مازلو در هرم معروف خود ذکر میکند که قاعده هرم، نیازهای فیزیولوژیک اعم از خوراک پوشاک مسکن و … هستند. ابتدا باید این ها حل شوند و دغدغه ای در این باره وجود نداشته باشد سپس به سمت نیازهای درجه بالاتر برویم. کشور به مرحله ای رسیده است که این فشار های اقتصادی به قدری افزایش یافته اند که در بسیاری از مناطق محروم مردم حتی به نان شب هم محتاج هستند.
با این اوصاف بدیهی است که کاندید های محترم دائما درباره اقتصاد و برنامه های معیشتی حرف بزنند و با توجه به اتفاقاتی که در بورس هم رخ داد ،آن را هم ابزار خود قرار داده و هرگونه صحبتی را در جهت عوام فریبی و بدون توجه به جنبه های کارشناسی آن انجام دهند.در بین کاندید های این دوره نام یک اقتصاد دان برجسته نیز که تا چندی پیش رییس کل بانک مرکزی بوده است نیز به چشم میخورد.سوالی که اینجا مطرح میشود این است که آیا یک اقتصاددان میتواند شرایط کشور را از منظر اقتصادی بهبود دهد و باعث بهبودی وضعیت معیشت مردم شود؟
برای پاسخ به این سوال ابتدا باید ریشه مشکلات اقتصادی را بیابیم سپس در جهت حل آن اقدام کنیم.از ابتدای انقلاب اسلامی سعی مان بر این شد تا با تهدید و ارعاب صاحبان صنایع و ثروتمندان، آن ها را از کشور خارج کرده تا ثروت و منافع آن ها به نفع نظام ضبط و ثبت کنیم.نخبگان را از کشور فراری دادیم و گفتیم که خودمان با روحیه ای انقلابی و جهادی میتوانیم که کار کشورداری و حکومتداری را با توجه به سنت و شیوه پیامبر انجام دهیم. هرکسی را هم که مخالف ما و افکار ما بود با انواع و اقسام روش ها از میدان به در کردیم تا یک حکومت یک دست بدون تجربه و بدون علم را تنها با تکیه بر ایمان و اعتقاد اسلامی اداره کنیم.کشورداری با سبک مدرن و امروزی با چالش های بسیاری مواجه است و متغیر های بسیار زیادی روی آن اثر گذار هستند که نمیتوان آن ها را نادیده گرفت.از ابتدای انقلاب مسئولان همه این هارا نادیده گرفتند و بر اساس آزمون و خطا پیش رفتیم تا به جایی که الان هستیم برسیم.جایی که همانطور که در مناظرات نیز مشاهده کردیم و در سخنان آیت الله خامنهای نیز مشهود است وضعیت اقتصادی به نقطه بحرانی رسیده است و توجه به این بخش (اقتصاد) بسیار بسیار مهم شده است.
با توجه به تحلیل هایی که انجام میشود اگر وضع موجود به همین منوال تداوم یابد در آینده ای نه چندان دور و در سال های آتی و در ایده آل ترین حالت تا سال 1420 دچار فروپاشی اقتصادی خواهیم شد و چه بسا که درگیری هاو انقلاب دیگری را شاهد باشیم چرا که مردم بین دوراهی مرگ بر اثر گرسنگی و مرگ بر اثر سرکوب انتخاب دیگری ندارند. پس شاید عده ای از افراد که به فروپاشی نظام علاقه مند هستند با پول پاشی و تطمیع این گرسنگان آن ها را به سمت خود هدایت کنند و زمینه ساز جنگی بزرگ و انقلابی دیگر باشند که مطمئنا هزینه های زیادی را بر ملت ایران تحمیل خواهد کرد. بدون استثنا تمامی کاندید های محترم اولویت اصلی خود را اقتصاد و معیشت مردم قرار داده اند. با توجه به این مسائل میتوان دریافت که نظام جمهوری اسلامی خطر را درک کرده است و سعی در تصحیح این اشتباهات 43 ساله بسیاری از صاحب قدرتان گرفته است. البته اگر که این ها را قبول کنند.
در باب اشتباهات و جاه طلبی های صاحب قدرتان نظام همین را بگویم که چند روز پیش یکی از فرماندهان نظامی خارج نشین در نقدی برای آقای محسن رضایی نوشته بودند که نظامی گری سلسله مراتب دارد و بدون طی کردن این مراحل نمیشود که به درجات بالا رسید ولی شما در 19 سالگی به سرلشگری رسیده اید!!!!و عملیات های کربلای 4-5 را محکوم میکند که از رزمندگان کشور در این عملیات ها برای پاکسازی میادین مین استفاده کرده اند.مسعود ده نمکی هم در فیلم معروف خود اخراجی های یک این موضوع را به تصویر کشیده است و موضوعی نیست که بتوان آن را کتمان کرد. این ها همه از سر بی تجربگی و بی تدبیری و اعتقاد به شایستگی افراد بر اساس ایمان و اعتقاد آن هاست که باعث چنین فجایعی میشود که برای پاکسازی میدان مین از انسان استفاده شود!
به قول یکی دیگر از دوستانمان اگر فردی هرچند ناوارد و ناشی وارد اداره ای شود و آن جا مشغول به کار شود، تمام ناشی گری وی در سال های اول از بین میرود و از سال 10 به بعد،فرد به یک فرد حرفه ای در سازمان تبدیل میشود که بر تمامی کارها و امور سازمان تسلط دارد . پس از 20 سال توانایی اداره سازمان و پست های مدیریتی را دارد و در 30 سالگی هم فرد حتی پس از بازنشستگی نیز میتواند به عنوان مشاور در کنار سازمان باشد تا آن را به جلو ببرد. اینکه اکنون پس از 40 سال از پیروزی انقلاب اسلامی بگوییم که صاحب قدرتان نمیدانند یا درکی از مسائل ندارند اشتباه است زیرا که حتی اگر در ابتدای راه هم هیچ چیز نمیدانستند ولی الان به افراد پرتجربه ای تبدیل شده اند. ولی حیف و صد افسوس که هزینه این تجربهها را مردم با بدبختی و کوچک شدن سفره و معیشت خود پرداخت کرده اند!
با توجه به مطالب بالا میتوان نتیجه گیری کرد که بعد از 40 سال از پیروزی انقلاب اسلامی افراد در حال حاضر اقرار به اشتباهاتی که رخ داده است میکنند(ولی همانطور که حدس میشود، خود را عاری از اشتباه میدانند و این ها را به گردن دیگران می اندازند) اصلاح ساختار را پیشنهاد میکنند و سعی در کنترل نقدینگی و تورم کشور دارند تا این حلقه تنگ شده بر گلوی مردم را بتوانند که کمی شل تر بکنند.مشکلات کشور را میتوان به 2 دسته عمده تقسیم بندی کرد: مشکلات داخلی و خارجی. از نظر اینجانب مشکلات خارجی و تحریم تنها 30 درصد میتوانند که بر مشکلات اثرگذار باشند و 70 درصد و یا بیشتر مشکلات، ناشی از ضعف مدیریت داخلی و انتصابات نابه جا بر اساس اعتقادات اسلامی به جای علم و شایستگی بوده است. در این مبحث صرفا به مشکلات داخلی خواهم پرداخت.
مشکل تورم افسار گسیخته در کشور که وضعیت معیشت ایرانیان را تلخ کرده است را میتوان در 3 دسته به طور کلی جای داد. اول نظام بانکی، دوم درآمدهای دولت و سوم هزینه های دولت!
حتما در چند وقت اخیر بسیار به گوشمان خورده است که نظام بانکی ما بیمار است و باعث ایجاد تورم است و خلق پول و نقدینگی میکند و …. به طور خیلی ساده اگر بگوییم بعضی از بانک های ما قوانین را رعایت نمیکنند و بانک های مرکزی پیشین هم نظارتی روی آن ها نکرده اند و تخلفات بسیار زیادی شکل گرفته است تا جایی که چند بانک ما عملا ورشکسته هستند و هزینه بسیار بالایی را بر کشور وارد میکنند ولی بازهم کسی نمیتواند که به این بانک ها دست بزند و یا آن ها را ورکشسته اعلام کند یا آنهارا منحل کند تا به این مشکل خاتمه بدهد. این بانک های ورشکسته عموما متعلق به سازمان هایی هستند که در کشور از قدرت سیاسی بالایی برخوردار هستند که باعث میشود، بانک مرکزی نتواند اعمال قانون انجام دهد و این بانک هارا تنبیه کند.در متن قانون پولی و بانکی کشور آورده شده است که سهامداران عمده بانک ها به صورت شخص حقوقی چه به صورت مستقیم یا غیر مستقیم نمیتوانند که بیش از 10 درصد و اشخاص حقیقی هم بیش از 5 درصد سهام بانکی را داشته باشند ولی اگر نگاهی به چند بانک بیندازیم متوجه میشویم که در بسیاری از بانک ها این مساله رعایت نمیشود. به عنوان مثال بنیاد مستضعفان با بیش از 50 درصد سهامدار عمده بانک سینا،بنیاد شهید و امور ایثارگران با بیش از 50 درصد(البته نزدیک به 45 درصد آن متعلق به خانواده شهدا است که اداره آن به این سازمان سپرده شده است) سهامدار عمده بانک دی و به عنوان مثالی دیگر ستاد اجرایی فرمان امام به صورت غیر مستقیم و با تجمیع شرکت های زیرمجموعه خود سهامدار 37 درصدی بانک کارآفرین است!این تنها یک نمونه از کارشکنی هایی است که به صورت صریح در حال انجام شدن است ولی بانک مرکزی برای آن راهکاری ندارد زیرا قدرت کافی برای مقابله با آن را ندارد چون سهامداران این بانک ها و سایر بانک های دیگری که جهت اختصار در این مطلب آورده نشده اند از چنان قدرت سیاسی در کشور برخوردار هستند که دولت و بانک مرکزی توان مقابله با این گروه ها را ندارند.
در باب خلق نقدینگی میتوان اینگونه گفت که بعضی از بانک های ما در طول سالیان گذشته وام های کلانی را به افراد و اشخاصی اهدا کرده اند که الان یا در کشور حضور ندارند و یا نمیخواهند که بدهی خود را پرداخت کنند و بانک هم در ابتدا اعتبار سنجی درستی را انجام نداده است و وثیقه درخوری را هم اخذ نکرده است همانطور که در جریان ابربدهکار های بانکی که چندروزی است که لیستی شامل چند اسم منتشر شده است نیز مشاهده میکنیم، فردی 540 میلیارد تومان وام را تنها با وثیقه ای 10 میلیارد تومانی اخذ کرده است!!!در این بین وقتی که بانکی وامی را بدهد و نتواند که آن را باز پس گیرد دچار کمبود منابع میشود و نمیتواند که به سپرده گذاران خود بگوید که علی رغم اینکه شما پول به حساب خود واریز کرده اید ولی بنده نمیتوانم که پولی به شما پرداخت کنم و از این بابت معذور هستم! به همین جهت این بانک ها برای رفع تعهدات خود نسبت به مردم و سپرده گذاران به اصطلاح دست در جیب بانک مرکزی میبرند و اضافه برداشت انجام میدهند.هر یک ریالی که از منابع پرقدرت بانک مرکزی برداشت شود همان تاثیر یک ریالی را بر جامعه ندارد بلکه در عددی به نام ضریب فزاینده ضرب میشود و به همان میزان تاثیر خود را بر جامعه میگذارد. برای فهم راحت تر اگر بانکی از منابع بانک مرکزی هزار تومان برداشت کند،این هزار تومان در جامعه با توجه به ضریب فزاینده 7.6 حال حاضر تاثیری در حدود 7600 تومان خواهد داشت که به معنی چاپ پول و افزایش نقدینگی در جامعه است که یکی از اثار آن تورم است.
در سال 99 میزان اضافه برداشت سیستم بانکی چیزی در حدود 130 هزار میلیارد تومان بوده است که با ضرب در ضریب فزاینده به رقمی در حدود 988 هزار میلیارد تومان نقدینگی در سطح جامعه میرسیم! برای درک این رقم میتوان گفت که نزدیک به 2 برابر بودجه دولت در این سال بوده است و نزدیک به یک سوم میزان نقدینگی سطح کشور را تشکیل میدهد و عدد بسیار وحشتناکی است. در صورت نگاه خوش بینانه به قضیه نکته ای که مطرح میشود این است که چرا مردم باید تاوان اشتباه تعدادی مدیر بانکی و بانک را بدهند و روزگارشان سیاه و تباه شود و بانک مرکزی نیز ناظر جریان باشد و کاری نتواند بکند(در حالت بدبینانه نیز این افراد به عمد این پول ها با علم به این که بازگشتی ندارند داده اند)! چرا بر خلاف قانون تجارت این بانک ها اعلام ورشکستگی نمیکنند و هیچ نهادی هم بر آن ها این فشار را نمی آورد تا مردم با تورم و کوچک شدن سفره خود تاوان عدم ورشکستگی و برچیدگی این غده های سرطانی را پرداخت نکنند؟
شاید شنیده باشید که دولت ما دولت بزرگی است. دولت ایران بیش از 8 میلیون نفر کارمند دارد که رقم بسیار وحشتناکی است!این 8 میلیون کارمند طبق بودجه سال 1400 رقمی در حدود 500 هزار میلیارد تومان حقوق خواهند گرفت. برای درک بزرگی این رقم میتوان این را گفت که این مقدار بیش از نصف بودجه کل کشور است. این رقم در سایر کشور ها حدودا 10 درصد از کل بودجه را تشکیل میدهد.به راستی چرا اینگونه شده است؟
به طور حتم همه ما در مراجعه به سازمان ها دیده ایم که تنها چند کارمند در حال کار هستند و مابقی یا درحال صحبت کردن با تلفن یا بازی کردن با گوشی موبایل یا روزنامه خوانی یا صحبت با سایر کارمندان و .... هستند و هرموقع هم که به آن ها مراجعه کنیم میگویند که امروز سرم شلوغ است هفته بعد بیا!!! وقتی که اداره با تعداد محدودی میتواند کار کند و به وظایف خود عمل کند آیا واقعا به چنین افرادی نیاز هست؟ افرادی که شاید کار مفید آن ها در روز به 1 ساعت هم نرسد ولی در مقابل افرادی هم باشند که از 8 ساعت کار تعریف شده حداقل 7 ساعت کار بدون وقفه را تجربه کنند؟
ریشه این مشکلات را میتوان در سیاسی کاری و اختصاص انواع سهمیه ها دانست و دولت برای اینکه میزان بیکاری را کاهش دهد اقدام به جذب نیرو های عموما غیر متخصص کرده که هیچ آورده و ارزش افزوده ای را برای آن مجموعه ندارند.ما با سیستمی مواجه هستیم که به جای شایسته سالاری بر رابطه سالاری تاکید دارد. همانگونه که در بخش های مختلف هم میبینیم این افراد و سازمان های قدرتمند که در بخش بانکی هم به تعدادی از آنها اشاره شد با اعمال نفوذ این سهمیه را برای بعضی از افراد ایجاد میکنند تا حمایت قشری از جامعه را به دنبال خود داشته باشند و به دلیل این حمایت باز هم بتوانند به فعالیت های سیاسی خود ادامه دهند. همه ما شاهد اجرای سهمیه های در حدود 50 درصدی در ورود به دانشگاه ها هستیم. جایی که دانش آموزان مستعد را کنار میگذاریم و به افرادی که بدون داشتن شایستگی صرفا بخاطر سهمیه موفق به نشستن در صندلی دانشگاهی میشوند که حق کس دیگری بوده است. ما هر ساله حق 50 درصد جامعه را تضییع میکنیم!موضوع به اینجا ختم نمیشود و در ادامه با انواع کمک های دیگر مانند کمک های مالی یا کمک در افزایش معدل باعث تضضیع بیشتر حق سایر دانشجویان میشویم. در آخر بعد از اتمام تحصیل و دانشگاه این افراد عموما یا از خدمت سربازی معاف میشوند یا در مدت کمتری به خاطر سهمیه هایی که به ایشان اختصاص می یابد آن را تمام میکنند در حالیکه سایر افرادی که هیچ گونه سهمیه ای ندارند مجبور هستند 2 سال از بهترین سال های عمر خود را صرف کارهای بیهوده و عبثی مثل نگهبانی در برجک و یا شست و شوی و نظافت روزانه سرویس های بهداشتی اختصاص دهند.سپس افراد در صف انواع آزمون های استخدامی و شغلی قرار میگیرند که باز هم در اینجا تخصیص سهمیه های بیش از 50 درصدی باعث تضییع حق اکثریت جامعه میشود. و حتی بعد از ان نیز در تمام مراحل زندگی این افراد سهمیه دارند و به اصطلاح خونشان از بقیه مردم رنگین تر است. همین افرد چون بدون هیچ زحمت و تلاشی به این درجات میرسند آن هم در کشوری مثل ایران که بیکاری بیداد میکند از حامیان خود حمایت های سفت و سختی را به عمل می آورند. چون نمیخواهند که از این مرتبه و جایگاه سهمیه ای خود که درهمه ابعاد زندگیشان جاری است، خارج شوند و آن را از دست بدهند.این هم همان چیزی است که این سازمان ها به دنبال آن هستند حمایت عده ای از مردم که زندگی و معیشتشان وابسته به این گروه ها و سازمان ها است. سازمانی که با 10 نفر میتواند به راحتی اداره شود را با 70 نفر با بازده کمتر پر کرده ایم.و سالانه هزاران میلیارد تومان از جیب مردم به این افراد حقوق پرداخت میشود تا در این کشور راست راست راه بروند و به ریش مردم بخندند.مهم ترین مشکل در بخش هزینه های دولت همین بحث کارمندان دولت است که باید دولت کوچکتر شود و دست این افراد از دولت و حقوق مفتی که به وسیله تورم و از دست رفتن قدرت خرید مردم به دست می آید، کوتاه شود.
در بخش دوم هزینه های دولت میتوان به یارانه ها اشاره کرد. یارانه های پنهانی که اعطا میشود.بدبختی این امر این است که این یارانه مثلا برای افزایش قدرت خرید و حفاظت از اقشار آسیب پذیر اعطا میشود ولی چیزی که عملا در بازار مشاهده میشود خلاف این است. دولت سالانه صد ها هزار میلیارد تومان برای حفاظت از اقشار کم درآمد و آسیب پذیر هزینه میکند و یارانه میدهد ولی این یارانه ها به جای مردم به عده ای خاص میرسند و از آن استفاده میکنند و مابه التفاوت قیمتی را در جیب مبارک میگذارند و مردم مجبور به خرید اجناس به قیمت آزاد میشوند.یارانه های انرژی که در بخش های تولید و خدمات و واردات وجود دارد کمر مردم را شکسته است در حالیکه جیب بعضی از افراد را هرروز پر میکند.به بهانه حمایت از تولید داخل انرژی ارزان ،مواد اولیه ارزان و مفت، نیروی کار ارزان در اختیارش قرار میدهیم ولی قیمتی که این تولیدکنندگان محصولاتشان را به مردم عرضه میکنند بالاتر از قیمت های جهانی است در حالیکه ما مرزهای کشور را هم محدود کرده ایم تا مبادا کالاهای خارجی وارد کشور نشوند.
این حمایت های بی جا که باعث ایجاد انحصار هم شده اند نه تنها کمکی به وضعیت مردم نمیکند بلکه وضعیت آن ها بدتر هم میکند.زیرا که هزینه آن یارانه ها را نیز دوباره همین مردم باید پرداخت کنند!خیلی جالب است پول یارانه ای را که تولیدکنندگان میگیرند را مردم به طور غیر مستقیم پرداخت میکنند ولی در نهایت به جای اینکه جنس ارزان قیمت به دستشان برسد جنس بی کیفیت با قیمت بالاتر از قیمت های جهانی به دستشان میرسد که بسیار فاجعه است. این درحالی است که تولیدکنندگان دائما در حال اعتراض هستند که واردات کمر ما را شکسته است و خواستار منع واردات کالاهای مشابه هستند تا به راحتی بیشتر بتوانند سود های کلانی به جیب بزنند.
در ترکی مثلی وجود دارد که میگوید:
الین خمیر و قارنین آج اولسون
یعنی خمیر دستت باشد و شکمت گرسنه باشد
کشور ایران دقیقا به این نفرین دچار شده است.نه تنها کشور ایران بلکه سایر کشور های نفتی جهان نیز اینگونه اند.نفت به جای اینکه تبدیل به فرصتی برای رشد و شکوفایی و جهش کشور شود و وضعیت مردم را بهتر کند تبدیل به نفرینی برای بدبختی مردم شده است.بعضی از کشور های نفتی جهان چند سالی است که در حال برنامه ریزی و اقدام برای رهایی از نفت به عنوان درآمد های اصلی دولت هستند ولی این اتفاق در ایران تا کنون به وقوع نپیوسته است.کشور ایران کشوری 4 فصل پر از ذخایر با ارزش و غنی از معادن است. همانطور که آمارها میگویند 1 درصد جمعیت جهان در ایران است و این کشور 2 درصد منابع جهان را در اختیار دارد. این یعنی این که به طور متوسط باید درآمد سرانه مان چیزی در حدود 2 برابر میانگین جهانی باشد. این در حالی است که نه تنها اینگونه نیست بلکه دائما و به طور روز به روز این میزان درآمد در طول 50 سال گذشته در حال کاهش بوده است. درآمد سرانه ایرانیان به طور متوسط از 15.000 دلار در دهه 50 به چیزی در حدود 2.000 دلار در سال رسیده است که بسیار فاجعه است.
درآمدهای دولت در سایر کشور ها عموما از محل مالیات و طرح های عمرانی و زیرساختی است که در کشور انجام میشود. در کشور ما اولین منبع درآمد های دولت نفت بوده است.ما نفت را اسخراج میکردیم میفروختیم و شروع به حیف و میل این پول میکردیم و برنامه ای هم برای آینده نداشتیم. بدبختی ها از جایی شروع شد که تحریم های آمریکا و جهانی بر کشور ما افزایش یافتند و کشور را محدودتر کردند و به دنبال تحریم های نفتی با مشکل فروش نفت مواجه شدیم.به دنبال این تحریم ها سعی در دور زدن تحریم ها با ساز و کارهای مختلف داشتیم که باعث میشد نفتمان را پایین تر از قیمت واقعی و با تخفیفات بالا بفروشیم. مشکل از جایی دو چندان شد که سیستم بانکی هم مورد تحریم قرار گرفت و ارتباطات مالی مان با جهان قطع شد!در اینجا هم مجبور شدیم که با انواع و اقسام روش ها این مراودات مالی را به دور از سیستم های جهانی انجام بدهیم و هرکجا هم که این چرخه لو میرفت باعث میشد که تمام پول ها و منابع ضبط و مصادره شوند. از طرف دیگر هزینه این مراودات بسیار بالا و نا اطمینانی این روش بسیار بالاست. همانطور که عباس آخوندی وزیر راه و شهرسازی سابق دولت روحانی در مناظره با آیت الله مصباح یزدی اشاره میکند که این هزینه تمام شده دور زدن تحریم ها در صورت لو نرفتن و عدم ضبط توسط آمریکا در حدود 20 درصد است! این رقم بسیار وحشتناک است.در حالت عادی اگر ارتباط با جهان برقرار باشد و با امنیت کامل بتوانیم که مراودات تجاری خود را انجام دهیم هزینه نقل و انتقال کمتر از نیم درصد است. در حالیکه با سیستم فوق علاوه بر ریسک فوق العاده زیادی که دارد(هم کشف جنس متعلق به ایران و هم کشف شرکت های پوششی برای انجام مراودات که در هر دو صورت تمامی اجناس و مبالغ ثبت و ضبط و مصادره خواهند شد) 40 برابر حال عادی هم هزینه نقل و انتقال پول داریم.
در این بین برخی از این افراد که صاحبان این شرکت ها و سازمان های ذکر شده در قسمت های قبل هستند به این عمل خود افتخار هم میکنندو ارتباط با جهان را تهدید علیه جمهوری اسلامی میدانند و تئوری توطئه را در سر دارند. بله حرف ایشان کاملا درست است چون اگر این ساختار ها اصلاح و درست شوند دیگر نمیتوانند کاسبی های چند میلیارد دلاری برای خود راه بیندازند و درآمدشان از این محل قطع خواهد شد . اگر که ارتباط با جامعه جهانی برقرار شود تمامی شرکت های 70 سال قبل ایشان که عموما هم متعلق به کارآفرینان قبل از انقلاب بوده اند و بعد از انقلاب به نفع خود مصادره کرده اند همگی از دم ورشکست خواهند شد. قدرت و ثروت خود را از دست خواهند داد به همین دلیل در مقابل دنیا یک تنه به اسم صلاح کشور و مملکت ایستاده اند تا این ها سرپوشی برای حفظ قدرت و ثروت خود باشد!
صاحبان این شرکت ها علی رغم استفاده از منابع و انرژی ارزان قیمت داخلی و فروش اجناس به قیمت های بالاتر از جهانی به مردم کشور راضی به پرداخت مالیات هم نیستند. و دائما با لابی گری و اعمال قدرت و نفوذ دائما از پرداخت مالیات طفره میروند یا شرکت های خود را به صورت مادام العمر از پرداخت مالیات معاف کرده اند.نمونه ای از این سازمان آستان قدس رضوی است که بسیاری از صنایع بزرگ کشور را در دست دارد ولی تا کنون ریالی مالیات پرداخت نکرده است. اقدام به ساخت و سازهای وسیع و گسترده میکند ولی سهم مالیاتی خود را بخاطر صدقه سر امام رضا (ع) پرداخت نمیکند.شرکت ها و سازمان های بسیار زیادی وجود دارند که وابسته به این طیف قدرتی هستند که در طول 40 سال گذشته مالیات خود را پرداخت نکرده اند و درآمد های دولت را با مشکل مواجه کرده اند. از سوی دیگر افراد دارای قدرت دیگری که در جامعه هستند نیز دائما به دنبال فرار مالیاتی هستند پزشکانی با درآمد های میلیاردی که کمتر از یک کارمند دولت مالیات پرداخت میکنند. وکلایی که به همین منوال با انواع روش های فرار مالیاتی از پرداخت مالیات خود سر باز میزنند و در تمامی صنوف این فرار ها مالیاتی را مشاهده میکنیم.تنها قشر ضعیفی که قدرتی هم ندارند کارمندان هستند که قبل از پرداخت حقوق مالیاتشان از حقوقشان کسر میشود.البته در اینجا هم یک نوع سهمیه وجود دارد.افراد دارای سهمیه از پرداخت مالیات هم معاف میشوند که در نوبه خود بسیار جالب است!
اگر بخواهیم که جمع بندی ای کلی داشته باشیم کشور ما به یک بیماری بسیار مهلک و خطرناک دچار شده است. یک سرطان بدخیم که خوشبختانه قابل درمان است ولی هزینه بسیار بالایی برای درمان آن باید پرداخت کرد. این غده سرطانی در تمامی لایه های جامعه نفوذ کرده است و در تمامی بخش ها برای نفع خود اعمال قدرت میکند و به اسم دین و ایمان و اسلام دست به هرکاری میزند و از هیچ چیزی هم عبایی ندارد. راه درمان این غده سرطانی اصلاح ساختار های کشور است.وقتی که سخن از اصلاح ساختاری کشور میشود باید به این 3 مهم شبکه بانکی، درآمدها و هزینه های دولتتوجه شود. البته این 3 سرفصل ذکر شده به صورت کلی هستند که هرکدام را میتوان به صورت خرد و بسیار دقیق موشکافی کرد که درباره هر بخش میتوان هزاران صفحه نقد و انتقاد و راهکار نوشت.علی ای حال رییس جمهور آینده وظیفه مشکلی را برعهده دارد.اگر منوال به همین ترتیب فعلی پیش برود نهایتا در 20 سال آینده اقتصاد کشور قطعا دچار فروپاشی خواهد شد و تبعات سنگینی را در پی خواهد داشت.
به قول معروف:
خشت اول را چون نهد معمار کج ، تا ثریا میرود دیوار کج
الان خشت اولی که به اشتباه گذاشته شده است تبدیل به دیوار بلند کجی شده است که تا کنون به زور تیرک زدن به این دیوار مانع از فروپاشی این دیوار شده ایم. نکته ای که وجود دارد این است که ساخت این دیوار به اتمام نرسیده است و قرار هم نیست که به اتمام برسد و دایما در حال بلندتر کردن این دیوار هستیم. حال به نقطه سرنوشت سازی رسیده ایم! الان وقت تصمیم است. تصمیم بسیار سخت و پیچیده که باید به پشتوانه کل مردم ایران انجام شود.تصمیم این است که برای حفظ و بقای نظام جمهوری اسلامی یا باید این دیواری که در طول 43 سال گذشته ساخته ایم را خراب کنیم و از ابتدا خشت را درست و حساب شده و مهندسی شده بگذاریم و دیوار خود را بر روی خشت راست از ابتدا ایجاد کنیم، یا هم به همین منوال فعلی با تیرک زدن به این دیوار کج کار دیوارسازی خود را ادامه دهیم که در آخر به نقطه ای برسیم که علی رغم همه تلاش هایی که برای حفظ دیوار انجام خواهد شد دیوار فرو بریزد و تمامی سازندگان را زیر آوار خود مدفون کند!
ریاست جمهوری که بر سر کار خواهد آمد کار بسیار سختی را در پیش رو خواهد داشت و بین این دو تصمیم باید یکی را انتخاب کند، یا تخریب دیوار یا ادامه به همین روش! مطمئنا تخریب هزینه های بسیاری را در پی خواهد داشت زیرا که بنای قدرت و ثروت این افراد و ذی نفوذان وضع موجود بر کج بودن دیوار است و در مقابل تخریب ایستادگی خواهند کرد و حتی کار به کشت و کشتار هم خواهد رسید. از طرف دیگر هم تخریب هزینه های سنگین و تورم بالایی را بر مردم تحمیل خواهد کرد که باعث منفور بودن این شخص خواهد شد. به عقیده بنده اگر کسی که عزم خود را برای تخریب این دیوار جزم کرده باشد، نیاز به قدرتی فراتر از ریاست جمهوری دارد که این قدرت را باید مردم با رفراندوم به وی اعطا کنند که علاوه بر قدرت ریاست جمهوری قدرت تصمیم گیری سران دو قوه دیگر را نیز در اختیار داشته باشد. در غیر اینصورت هر تلاشی برای تخریب و اصلاح محکوم به شکست خواهد بود.
اگر بخواهیم که وضع موجود را به صورت ساده مدلسازی کنیم میتوان اینگونه گفت که : در دولت آقای احمدی نژاد دولت در جیب خود 100 هزارتومان پول، درآمد 10 هزار تومانی در سال و هزینه 2 هزار تومانی داشت ولی به دلیل عدم کفایت و ناتوانی در اداره کشور این 100 هزارتومان پس انداز را به 10 هزار تومان رسانده و درآمد نیز از سالی 10هزار تومان به سالی 2 هزار تومان رسیده است. این درحالی است که هزینه ها از 2 هزار به 10 هزار رسیده اند. حال در جیب دولت چیزی باقی نمانده است و خزانه کاملا خالی است از طرف دیگر به اندازه 30 هزار تومان هم قرض کرده ایم که نمیدانیم آن را چگونه پرداخت خواهیم کرد! کار دولت آینده بسیار دشوار است و به یک تیم اقتصادی بسیار منسجم و کارکشته نیاز است تا کشور را از این وضعیت اسفناک نجات دهد.
در میان کاندید های ریاست جمهوری با توجه به توضیحات ارائه شده اصلح ترین فرد جناب آقای دکتر همتی است که اقتصاد دان هستند. ولی به نظر بنده ایشان توانایی ایستادگی دربرابر این سازمان ها و گروه ها را ندارد و تا این مسائل حل نشوند نه تنها تغییری در وضع موجود پدید نخواهد آمد بلکه بدتر هم خواهد شد. یکی از معدود مراکزی که مردم به آن اعتماد دارند دانشگاه ها و قشر دانشگاهی است که البته با پیدایش دانشگاه های سوپرمارکتی بسیاری از اعتبار خود را از دست داده اند ولی باز هم دانشگاه های برتر کشور همچون دانشگاه تهران مورد احترام و اعتماد مردم هستند! با این که به نظر بنده اقای همتی اصلح ترین فرد در این بین هستند ولی اگر نتوانند (به نظر بنده با قطعیت 99 درصد ، نخواهند توانست) که کاری را انجام بدهند، دانشگاهیان و تحصیل کردگان به باد سخره گرفته خواهند شد و اعتباری را که میان مردم و جامعه داشتند را نیز از دست خواهند داد.معامله بسیار خطرناکی است ! به قول یکی از اساتید بزرگوارمان: