به نام خدا
کتاب آن چه در مدرسه به شما یاد نمی دهند/ نوشته آلن دوباتن.
مقدمه
ما به اشتباه فکر می کنیم آنچه که باعث شکست ما خواهد شد کمبود دانش در جبر، ریاضی، ادبیات و تاریخ است؛ اما چنین چیزی واقعیت ندارد. دلیل اصلی شکست ما در زندگی بزرگسالی، ناتوانی در رشد و توسعه مهارتهای عاطفی است: شناختی که از خودمان داریم، مهارتهایی که در مدیریت روابط عاشقانه داریم، توانایی ما در برقراری ارتباط با فرزندان و همکاران، میزان اعتماد به نفس ما، توانایی کنترل آرامش و توانایی مهربان بودن با خودمان. آنچه که باعث از بین رفتن امید و آرزو های انسانها می شود بیشتر در نتیجه شست و نا توانی آنها در حیطه های عاطفی است تا موضوعاتی که در مدرسه و دانشگاه ارائه می شوند.
فصل اول
سوء ظن نسبت به مدرسه
مدرسه این ادعا را دارد که هر آن چیزی که انسان برای موفیق شدن نیاز دارد به او اموزش می دهد؛ اما وقتی فرد خود یا دیگران را می بیند که از مدرسه فارق التحصیل شده است و در زندگی روزمره خود دچار تزلزل ها و ناراسایی هایی شده است به آموخته های مدرسه ای خود شک می کند.
در مدرسه می آموزند که بدون از جای خود نباید حرکت کنی. برای حرف زدن یا هر کار دیگر باید اجازه بگیری. این یکی از اعمال های حکومت های قدرت طلب است که این اموزش را از کودکی تا 18 سالگی به انان یاد می دهد. یاد می دهد که همه ی قوانین و مقرارتی که در مدرسه است هیچ اشکالی ندارد و تو باید خودت را با ایت قواعد سازگار کنی و حق اعتراض به آن ها را نخواهی داشت. در میان اشنایان و نزیدکان اگر کسی بخواهد نصیحتی کند که نوجوان را به موفقیت نزدیک کند، به او می گویند: باید با قوانین مدرسه سازگار شوی تا به موفقیت برسی.
اما چه بسیار انسان هایی که از همه ی این قواعد به بهترین شکل پیروی کردند ولی در انتخاب شغل، برقراری و ادامه روابط عاطفی، پیدا کردن همسر، انسان بودن و انسانی رفتار کردن و... دچار مشکل های جدی شد اند.
راه چاره: هر چه باشد ما برای عبور کردن نیاز داریم که پشت سر بگذاریم. نیاز داریم که مدرسه را پشت سر بگذاریم. از قوانین و درسهای آن پیروی کنیم. اما در میان همه ی اینها باید حواسمان به آن معنا باشد. آن معنایی که همه ی اینها به تنهایی برای ما کافی نیست و باید به دنبال مفاهیم و آموزه های دیگری نیز بریم.
فصل دوم
نیازی به کسب اجازه ندارید.
انسان در نوزادی هر آن چیزی که می خواهد را بر می دارد و از آن استفاده می کند و با آن بازی میکند. وقتی مدتی می گذرد باید برای اینکه از وسایلی استفاده کند اجازه بگیرد و این اجازه گرفتن به تناسب بزرگتر شدن بیشتر و بیشتر می شود. آن زمان است که اموراتی که باید برای آن اجازه گرفت بیشتر می شود. اما باید با این فرهنگ اجازه گرفتن در آن بخشی که منفی است و باعث جلوگیری از رشد و موفقیت و به صورت کلی حال خوب ما می شود، دوری کرد. البته این به معنای تهاجم به حقوق دیگران و اذیت کردن آنان نیست؛ بلکه منظور آن دسته از اجازه گرفتن هایی که در ذهن ناخودآگاه ما به شکل افراطی نهادینه شده است. مثل آنجایی که می خواهیم کاری را انجام بدهیم، شاید یک کسب و کار راه بی اندازیم. این منتظر بودن برای اجازه گرفتن از رشد و ریسک کردن ما می گیرد.
(ما در لایه های عمیق تر ذهنمان منتظریم تا برای انجام محبوب ترین برنامه هایمان از کسی اجازه و تایید بگیریم، گویی در ناهشیارمان می خواهیم مطمئن شویم که اگر دنبال خواسته های خودمان بریم باز هم در نظر دیگران انسانهای خوب و معقولی خواهیم بود و از سوی آنها شماتت یا مجازات نخواهیم شد.
البته حقیقت این است که در دوره بزرگسالی هرگز نشانه هایی دال بر مورد تأیید بودن اقدامات و خواسته هایمان وجود نخواهد داشت.
دیگر هیچ کسی وجود ندارد که بخواهد مانند والدینمان به ما بگوید بهتر است جلو بریم یا دست نگه داریم و 5 سال دیگر صبر کنیم.)
فصل سوم
هیچ کس اهمیت نمی دهد.
ما در زندگی روزمره مان دائما به این توجه می کنیم که دیگران درباره ی ما چه فکری می کنند. اگر بخواهیم کاری انجام دهیم یا تصمیمی بگیریم و حرکتی برای خودمان بزنیم که به گمان خودمان صحیح است، توجه مان به دیگران است. اینکه آنان چطور درباره مان فکر خواهند کرد.
برای اینکه بخواهیم از این چرخه سمی خارج شویم باید به این فکر کنیم که ما نسبت به دیگران چگونه فکر میکنیم. اینکه همکارمان چه لباس و چه مدل مویی زده و برای اصلاح خود چه هزینه ای داده است و... در اولویت های فکری ما نخواهد بود. به همین سبب است که دیگران نیز همین گونه درباره ی ما می اندیشند. در نتیجه نباید توجه به فکر کردن دیگران درباره خودمان باشیم.
(بی توجهی دیگران هر چند برای ما دردناک است؛ اما باید بدانیم که اولین اساس داشتن زندگی آزاد، از بی تفاوتی و بی توجهی دیگران نسبت به ما حاصل می شود.)
فصل چهارم
هیچ کس نمی داند.
ما در کودکی و بعد از آن در مدرسه اینطور آموزش می بینیم که بقیه همه چیز را می دانند و این ما هستیم که نمی دانیم. دیگران را دانای کل می دانیم و خود را دانایی می دانیم که چیزی نمی داند. به همین خاطر بسیاری از اشتباهات زندگی به تعمیم دادن این ندانستن در مابقی زندگیمان است. (در نهایت نسبت به حس کنجکاوی و انتقادگری خود بی اعتنا می شویم و درک صحیحی حتی از نیاز های شخصی خود به دست نمی آوریم.
ما باید نسبت به افکار و احساساتی که تا کنون اندخته ایم توجه دقیقی داشته باشیم و به آنها ارز و احترام بگذاریم.)
فصل پنجم
از کودکی خود درک درستی حاصل کنید.
(می توانیم اهمیت دوران کودکی را این طور خلاصه کنیم: شانس ما برای داشتن یک زندگی بزرگسالی موفق به نحوه گذران دوران کودکی مان بستگی دارد، زیرا در این دوره است که بخش اعظم هویت و شخصیتی که در بزرگسالی خواهیم داشت را شکل می دهد و نحوه وانش ها و رفتارهای ما را تعیین می کند.
زندگی عاطفی بزرگسالی تحت تأثیر تجربیات دوران کودکی مان قرار دارد.)
فصل ششم
خودتان را دوست داشته باشیم.
(اکثر ما استعداد های فوق العاده ای در متنفر بودن از خود داریم. اگر با یک غریبه این چنین رفتار کنیم، حتما ما را به جرم خشونت دستگیر خواهند کرد.)
خود انتقادی ویژگی خوبی می تواند باشد. ویژگی که در مدرسه نیز به ما آموزش میدهند که هیچگاه صد در صد از خود راضی نباشیم و همیشه جایی برای پیشرفت و رشد وجود دارد. این ویژگی وقتی که رشد پیدا می کند و به جهت افراطی خود می رسد باعث می شود دیگر خودمان را دوست نداشته باشیم. چرا که (مدام وضعیت کنونی مان را با وضعیتی که باید باشیم مقایسه می کنیم و اینکه هنوز نتوانسته ایم به وضعیت ایده آل مان برسیم. خود را سرزنش می کنیم. دائما اشتباهاتی که در زندگی مرتکب شده ایم، افرادی که ناراحتشان کردیم و چیز های شرم آوری که گفته ایم به یادمان می آوریم و از خودمان ناامید می شود.) و این بد ترین نوع از نا امیدی است. ( و در نهایت باعث کاهش اعتماد به نفس و عملکرد ضعیف در جامعه می شود.)
حال برای اینکه خودمان را دوست داشته باشیم، چند نکته را یاد آوری میکنیم:
ما مسئول نتیجه های کارهایی که انجام میدهیم نیستیم. این به این معنا نیست که هر کاری از روی بی فکری انجام دهد اشکالی ندارد و ما مسئول آنها نخواهیم بود. ما مسئول این هستیم که خوب فکر کنیم و مشورت کنیم و بعد کاری را انجام دهیم اما این که در نهایت چه خواهد شد معلول نیروهای خارجی است که از کنترلمان خارج است.
متنفر بودن از خودمان کار آسانی است. اینکه یاد بگیریم چگونه به خودمان مهربانی کنیم می تواند یک دستاورد واقعی و بی نظیر باشد.)
فصل هفتم
دیگران خیلی شبیه شما هستند
دیگران خیلی شبیه به ما هستند ما برای این که تفاوتها را از کودکی در رفتار و کنش هایمان با دیگر بچه ها تجربه کرده ایم، که به تفاوت خودمان و دیگران پی برده ایم؛ به همین سبب در بزرگسالی بجای اینکه به نقاط اشتراکمان با افراد توجه می کنیم.
این نوع از توجه باعث می شود، نتوانیم به خوبی با دیگران ارتباط برقرار کنیم. مثلا فردی ثروتمند را می بینیم و فرقمان با او در ذهنمان شکل می گیرد و فکر میکنیم که او فردی متکبر و مغرورر و.. است و ما به جهت برابر نبودن طبقه اجتماعیمان به خودمان اجازه ندهیم که با او ارتباط برقرار کنیم؛ چرا که او را یک سر و گردن از خود بالاتر می بینیم.
نکته اینجا است که تا زمانی که در نگاهمان به دیگر افراد، نگاه من و او وجود دارد نمی توانیم ارتباط خوبی با آنان داشته باشیم و این نگاه من و او باید تبدیل به من و تو شود. باید فاصله ها را کم کرد و بیشتر به یکدیگر نزدیک شد.
فصل هشتم
مهربان باشید
در ابتدا به ما نگفته اند که برای چه باید مهربان بود. تنها می گویند که باید با دیگران مهرابن باشی و حتی زمانی که مادر بزرگ هدیه ای به تو داده است که تو اصلا آن را دوست نداری باید از او تشکر کنی و با او بهران باشی.
به گذر زمان و تدریجا به خوبی یاد می گیریم که چگونه تظاهر به مهربان بودن کنیم. اما هنوز درک صحیحی و ضرورت آن را متوجه نشده ایم. چه بهتر بود که از همان ابتدا پدر و مادر ما در کنار مهربان بودن دلیل و ضرورت آن را به ما نیز می آموختند.
علت واقعی مهربان بودن این است که همه ی انسان ها به این نیاز دارند که با ارزش و مورد دوست داشتن و جذاب بودن، به نظر بیایید. اگر کسی این حس را از دیگران و اطرافیان خود نداشته باشد، افسرده و نگاه ناکافی بودن به خود می گیرد.
چه خوب می شود که در میان همه ی این سختی ها و رنج هایی که انسان هر لحظه دارد در این دنیا تحمل می کند، ما به اندازه توان خودمان به آن ها عشق و محبت و مهربانی هدیه دهیم.
فصل نهم
بازسازی روابط
ترمیم رابطه: هر رابطه ای دچار گسست می شود، در حالت نیاز دارد آن را ترمیم کنیم. این ترمیم کردن نشان دهنده آن است که انسان از دوران کودکی خود عبور کرده و به بزرگسالی رسیده است. حال برای ترمیم کردن به مهارت هایی نیاز دارد که مهم ترین آنها را در 4 مورد بیان خواهیم کرد:
فصل دهم
خلق و خوی خود را مدیریت کنید.
گاهی اوقات فرد در شرایطی قرار می گیرد که از لحاظ خلق و خوی بهم می ریزد و از تعادل خود خارج می شود. امری است طبیعی و هر کسی در هر زمانی ممکن است این حال به او دست دهد. در این مواقع باید سعی کنیم آن را کنترل کنیم و برای این کنترل کردن 8 نکته است که بهتر است آن را بدانیم:
فصل یازده
به بخش بالغ درونتان گوش کنید.
در درون ما بخشی وجود دارد که تصمیم ها و برخورد ها و رفتار های منطقی و مناسبی را انجام میدهد. او بخش بالغ درون ماست. ما باید بیشتر در زمان روزانه خود به او گوش فرا دهیم.
فصل دوازده
هدف شا باید رسیدن به بلوغ عاطفی باشد.
برای اینکه متوجه شویم خودمان یا دیگران به چه مقدار از رشد عاطفی دست پیدا کرده اند این سوال را می توانیم بپرسیم.
(سه روش برای واکنش وجود دارد که نشان می دهد شما هنوز به بلغ عاطفی نرسیده اید. می توانیم شدت هر یک از واکنش ها را یا 1 تا 10 درجه بندی کنیم.)
حال سه واکنشی که نشان می دهد که ما به بلوغ عاطفی رسیده ایم:
در ناراحتی ها باید دائما حواسمان باشد کسی که الان در مقابل ما قرار گرفته همان کسی که در لحظاتی قبل دوستش داشتیم و عاشقش بودیم و او دشمن خون خوار ما نیست. (با او حرف بزنیم و با انتخاب کلمات مناسب دقیقاً آنچه که باعث ناراحتی ما شده را با او توضیح دهیم.)
(معمولا کسانی که عزت نفس پایین تری دارند، دائما فکر می کنند که دیگران در حال مسخره کردن یا اذیت کردن آنها هستند.)
فصل سیزدهم
خود خواه تر باشید
وقتی که متولد می شویم و بعد از آن که می توانیم مفاهیمی را بشناسیم، بزرگتران ما به ما یاد می دهند که نباید خودخواه باشی. نباید همه اسباب بازی ها و خوراکی هایی که داری را تنها برای خودت بخواهی. باید دیگران را در اولویت قرار دهی و خود اولویت دوم یا سومی باشی که به آن فکر می کنی و برای آن ارزش قائل هستی. آنان مفهوم خودخواهی را به کودک می گویند اما غافل از آنکه خودخواهی معنای خوب و بدی دارد. هر فردی نیازمند معنای خوب آن است و باید از آن برای زندگی بهتر استفاده کند. معنای بد خودخواهی عبارت است از: (" فرد خود خواه دیگران را با شرارت اسثمار می کند، افراد را به خاطر ذات پلید و پست خود نادیده می گیرد و هیچ هدف متعالی برای رفتارهای خود ندارد.") اما خودخواهی خوب این است که: ("به ما شجاعتی میدهد تا در زنگی روزمره دغدغه ها و نگرانی های خود را در اولویت بگذاریم، بتوانیم به صورت شفاف و رُک با افرادی که ادعا دارند عاشق ما هستند درباره علایق و ترجیحات خود صحبت کنیم، بتوانیم درخواست های نانعقولی که از ما می شود را رد کنیم و به آنها جواب نه بدهیم تا از این طریق انرژی خود را برای خدمت بهتر و ارزنده تر، چه برای خودمان و چه برای جامعه، ذخیره کنیم.")
فصل چهاردهم
دست از ارتباط با دیگران بردارید.
در کودکی و همینطور جامعه این را به ما آموخته اند که یکی از نشانه های بلوغ فکری انسان این است که ارتباط خود را با نزدیکان و آشنایان قطع نمی کند. هر چند این نزدیکان و آشنایان سلامت روحی و زندگی مان را بهم بزنند، باز با یک مفهوم مواجه هستیم که نباید ارتباطمان را قطع کنیم. در چنین موارد که همه شرایط برای قطع ارتباط وجود دارد ما به این مفاهیم فکر می کنیم و به اشتباه برای خودمان توجیه می کنیم.
فصل پانزدهم
شریک زندگی خود را با دقت انتخاب کنید.
یکی از مهم ترین تصمیم ها و گفتگویی که هر انسانی در زندگی خود دارد، ازدواج است. در این گفتگو و تصمیم نیاز است که از فردی غیر از خودمان هم کمک بگیریم. فردی که بی طرف باشد و بتواند عاقلانه تر برخورد کند. از بیرون رابطه ببیند و به ما مشورت دهد. وقتی ما در دل یک رابطه احساسی قرار داریم نمی توانیم شریک خود را خوب برانداز کنیم وببینم که آیا او می تواند برای همه ی زندگی در کنار ما باشد و ما را همراهی کند یا اینکه تنها برای چند صباح جوانی و خوشگذرانی هایمان می تواند همراه مان باشد.
وقتی در چنین گفتگو و انتخابی ضعیف باشیم، احتمالا شاهد چنین مواردی می شویم:
(افرادی که دارای سلامت عاطفی هستند در مقایسه با افرادی که به لحاظ عاطفی اسیب دیده اند، کمتر درگیر برقراری رابطه عاشقانه پریشان حال می شوند.
افراد پریشان همه جا هستند و به شکل عجیبی جذاب نیز هستند.) یکی از دلایل جذب شدن به چنین افرادی تجربیات دشوار و منفی است که در دوران کودکی با آن رو به رو بوده ایم. به همین سبب است که نیاز داریم کسی در خارج از رابطه به ما در تصمیم گیری کمک کند. باید مراقب باشیم که دیگری به ما تنها کمک کند، نه اینکه بخواهد برای ما تصمیم بگیرد و ما به او چنین اجازه بدهیم.
متأسفانه به دلیل تجربیاتی که پشت سر گذاشته ایم، وقتی با هر مشکلی رو به رو می شویم به دنبال این نیستیم که مشکل را حل کنیم. بجای آن به دنبال مقصر هستیم و خودمان را مقصر می کنیم. تنها عیوب و نقص های خودمان را می بینیم و به بقیه عوامل تأثیر گذار دقتی نمی کنیم.
(فردی که به لحاظ عاطفی سالم است احتمالاً در عرض یک روز خود را از چنین ارتباطی رها می کند. در حالی که شاید افراد دیگر که به لحاظ عاطفی آسیب دیده اند این کار را بعد از گذشت دو دهه انجام دهند.)
باید سعی کنیم رابطه مان با خودمان خوب شود. باید قبل از هر کسی با خودمان دوست شویم و خودمان را دوست بداریم تا در دوست داشتن بقیه نیز موفق عمل کنیم.
نباید همیشه به دنبال این باشیم که همه را از خودمان راضی و امیدوار نگه داریم. طبیعی است که گاهی دیگران از ما ناراحت شوند. دلگیر و ناامید شوند و این طبیعی است. اینگه همیشه از ما راضی باشند، طبیعی نیست و قطعا یک جای کار اشکال دارد.
(گاهی برای اینکه از خودمان مراقبت کنیم، ناچار دیگری را ناراحت می کنیم.)
افرادی که در کودکی خود با والدینی زندگی می کردند که آنان را اذیت می کرده و هیچ کاری از دستشان بر نمی آمده به جز اینکه به خود بگویند: "بالاخره درست خواهند شد." دچار امیدواری افراطی می شوند. همیشه امید دارند که یک رابطه و طرف مقابل آنان یک روزی خوب خواهد شد؛ اما گاهی برای اینکه بخواهیم از خودمان مراقبت کنیم باید آن رابطه را قطع کرد. نه در همه موارد. قطع ارتباط نباید جز اولین راه حل ها باشد، اما یکی از راه حل ها ست.
( در واقع آمادگی داشتن برای پایان دادن به ارتباطی که در آن اذیت و ناراحت می شویم، نشان می دهد از اعتماد به نفس بالایی برخورداریم و می توانیم تنهایی را تحمل کنیم و این باور را نسبت به خود داریم که می توانیم در آینده با افراد بهتری آشنا شویم.
فردی که از همان زمان کودکی با مفهوم مهربانی آشنا نبوده، در بزرگسالی نیز وقتی در رابطه ای قرار می گیرد که از طرف قابل مهربانی خوبی دریافت می کند برایش خسته کننده می شود و به این نیاز دارد ناراحتی و درگیری داشته باشد.
فصل شانزدهم
داشتن انعطاف پذیری هیجانی در ازدواج
(فردی که در کودکی به جست و جوی عشق رفته و به نتیجه نرسیده است، در ازدواج و رابطه عاشقانه هم منتظر این است که این عشق به شدت به او آسیب بزند.)
فصل هفدهم
همیشه روال جایگزین وجود دارد
انسان باید بداند که در مواقع ضروری و حساس زندگی باید بتوانیم نقشه «ب» را جایگزین نقشه «الف» کنیم. نقشه الف همان روال عادی زندگی است که برای خود انتخاب می کنیم. مثلا ما 4 سال در دانشگاه در می خوانیم و بعد از آن به آن کشوری که می خواهیم مهاجرت می کنیم و در آنجا ازدواج می کنیم و بچه دار می شویم و...
کسی که مجبور می شود روال زندگی خود را تغییر دهد، بد بیاری نیاورده است و روال عادی میز همیشه و در همه ی مواقع کارساز نیست. باید بدانیم که اتفاقات ناگوارد در همه ی زندگی ها وجود دارد و هیچ اختصاصی به زندگی ما نخواهد داشت. (ما انسان ها یک گونه به شدت انعطاف پذیر هستیم) و با شرایط مختلف به خوبی ارتباط برقرار می کنیم.
(در حال حاضر نیازی نیست که مدام ذهنمان را به تغییر روال زندگی درگیر کنیم و یا به پیش بینی رخداد های منفی که احتمالاً به سراغمان می آیند بپردازیم. صرفاً باید مطمئن شویم که اگر در وضعیت دشوار و چالش برانگیزی قرار گرفتیم، بدانیم چگونه مسیر متفاوت پیدا کنیم.)
فصل هجدهم
زمان کوتاه است
زمان زندگی خیلی کوتاه تر از آن است که فکر میکنیم. تا چشم بهم می گذاریم می بینیم 20 ساله، 30 ساله و 80 ساله هستیم. تازه اگر این قدر عمر داشته باشیم. سالهای زیادی از زندگیمان و فرصتی که در اختیار داریم را پشت سر گذاشته ایم، اما هنوز به زندگی کردن نرسیده ایم. تنها روز ها وشبها را پشت سر گذاشته ایم.
انسان وقتی متولد می شودف دائما در حال تجربه و جستجو است به همین خاطر زمان برای او دیرتر می گذرد؛ اما وقتی سنی از او می گذرد و دست از جستجو و یادگیری و تجربه های جدید برمی دارد، زمان همچو برقی از پس چشمانش می گذرد.
زمان کوتاه است و باید در این زمان کوتاه نه تنها زندگی کنیم؛ بلکه خوب زندگی کنیم. آن قدر که در حد و توانمان است. کار هایی که ارزش ندارند و تنها حال ما را بهم می ریزند و هیچ اثری در ادامه زندگی ما ندارد، وقتمان را برایشان نگذاریم.
فصل نوزدهم
رها و آزاد باشید
هر کسی نیاز دارد که از مسیر معمولی زندگی خود خارج شود و قدری رها و آزاد باشد. از دستاورد هایش استفاده کند و تنها آنها را برای دیگران قرار ندهد. ترس های خود را کنار بگذارد و سفر کند و به آنجایی رود که حال بهتری دارد. کارهایی که لذت بخش هستند انجام دهد و خود را از قالب های پیش ساخته ای که خود ساخته رها کند. هر انسانی شگفت انگیز است، تنها نیاز دارد که بُعد شگفتی را پیدا کنیم. بُعد شگفت انگیز خود را پیدا کنیم و به دنبال تقویت آن باشیم.
اینگونه است که می توانیم زندگی بهتری داشته باشیم.
فصل بیستم
هیچ مقصدی وجود ندارد
هیچگاه حالت «تا پایان عمر به خوبی و خوشی زندگی کردند» وجود ندارد. (منظور این نیست که ما نمی توانیم یک رابطه خوب، خانه یا درآمد عالی داشته باشیم بلکه منظور این است که شاید همه ی اینها را داشته باشیم ولی هیچکدام نتواند امنیتی که امیدوار بودیم را به ما بدهند. این تنها مردگان هستند که در امنیت کامل هستند.)
فصل بیست و یکم
سبک بال سفر کنید
انسان نیاز دارد که در میان این همه رنج و ناراحتی که دارد، با سبک بالی سفر کند. زندگی را قدری راحتتر بگیرد. کسی که دارد می خندد به این معنی نیست که او هیچگاه گریه نکرده است؛ بلکه گریه اش را کرده و آن را پشت سر گذاشته است.
این که با یک سبک بالی زندگی کنیم به معنی زندگی ساده لوحانه نیست؛ بلکه با همه سختی ها تحمل و پایداری داشته باشیم و زندگی خود را حفظ کنیم.