amir balaghi
amir balaghi
خواندن ۱۱ دقیقه·۹ ماه پیش

کتاب اضطراب موقعیت

به نام خدا

کتاب اضطراب موقعیت / نوشته آلن دوباتن




تعریف: ترس از خطرِ شکست در برابر آرمان هایی که جامعه مان وضع کرده است و در نتیجه از دست دادن مقام و منزلت خود می شود.

این اضطراب موقعیت علل و عوالی دارد که بیان و بررسی آنها خواهیم پرداخت و در ادامه نیز به راه حل ها می پردازیم.

علل اضطراب موقعیت

  1. فقدان عشق جست و جو

دو نوع عشق داریم: یکی عشق جنسی و دیگری عشق جست و جو از جهان

در عشق جست و جو از جها ما هنگام دریافت عشق از دیگران، احساس می کنیم به ما توجه شده است، متوجه حضورمان شده اند، اسم مان نوشته شده و... با چنین توجهی شناخته می شویم. حال چرا علت اضطراب موقعیت را عشق جست و جو قرار دادیم؟ زیرا اضطراب موقعیت از دیده نشدن می آید.

توجه دیگران برای ما اهمیت دارد، چون ما درباره ی ارزش خود به شکلی ذاتی مبتلاییم. در نتیجه ی این شک مایلیم به ارزیابس دیگران اجازه دهیم در چگونگی نگاه مان به خودمان نقشی تعیین کنند بازی کنند.

این عشق است که بدون آن نمی توانیم به ویژگی های خودمان اعتماد کنیم یا آنها را تاب بیاوریم.

  1. انتظارات
  • تغییر سطح انتظارات افراد جامعه به سطح رفاه در زندگی فردی و اجتماعی مربوط است.
  • این انتظار پیدا کردن به رفاه و آزادی با شعار برابری از غرب و امریکا آغاز شد.
  • این تغییر سطحی که به سبب تغییر انتظارات رخ داد، در میان طبقه هایی که در اجتماع بوجود آمده بود، موجب حس حسادت شد. مهم ترین خصوصیات حسادت این است که می توانیم مدیریت خود را در دست بگیریم و به همه حسادت نکنیم ... تنها به انهایی حسادت می ورزیم که احساس می کنیم شبیه شان هستیم. این احساس شباهت است که موجب سطح انتظار و در نهایت موجب اضطراب موقعیت می شود.
  • انقلاب های سیاسی و مصرفی در قرن 18 و 19 بعث اضطراب روانی شدند ... به خاطر این که این انقلاب ها به چندین آرمان خارق العاده جدید پایه گذاری شدند:

بر باور عملی به برابریِ درونی تمام انسان ها و بر نیروی نامحدود هر کسی برای دستیابی به هر چیزی که می خواهد.

3. شایسته سالاری

در ابتدا چند گزاره را بیان خواهیم کرد:

الف) تأثیر فقر در عزت نفس تا حدی زیادی به نحوه ی درک جامعه از فقر و خسارتِ آن به جامعه بستگی دارد.

در این زمینه 3 دیدگاه وجود دارد:

1. قرن 13: فقرا خالق حقیقی ثروت در جامعه بودند و بنابر ابن لایق احترام اند. این فرهنگ را توسط داستان ها و موعظه های موجود در عهد جدید انجام می دادند.

2. موقعیت زمینی هیچ ارزش اخلاقی ای در نظر خداوند ندارد.

3. حدود 1754 - 1989 میلادی این دیدگاه وجود داشت که ثروتمندان به هیچ وجه ارزش احترام نداشتندُ چرا که آنها هم بی مرام بودند و هم تقدیرشان این بودند که به زودی به واسطه زنجیره ای از انقلاب های کارگری به سرنوشت بدی دچار شوند.

بعد از این دوران بود که وارد فرهنگ شایسته سالاری می شویم:

شروع کننده آن ناپلئون بود. او در همان اوایل حکمرانی اش به اولین رهبر غربی ای تبدیل شد که آزادانه به سمت چیزی حرکت کرد تا خودش آن را نظام سایسته سالار می نامید.

اما شایسته سالاری روی دیگری نیز داشت، موقعیت پایین دیگر صرفاً تأسف آور نبود، بلکه افراد لیاقتِ آن را نداشتند. حال نظام شایسته سالاری خواریِ شرم را هم اضافه کرده بود.

زخم دیگری به فقرا اضافه شد که داروینسیم اجتماعی بود. آنان قائل بودند هر آن کسی که به موفقیت برسد و از دسته فقرا نباشد، افراد برتری هستند که صلاحیت ماندن در جامعه را دارند، و آنانی که در طبقه فقرا می مانند افرادی هستند که باید از جامعه حذف شوند و صلاحیت زیستن را ندارند.

  1. اشرافیگری

اشرافیگری از خودمان بودن جلوگیری میکند. نمونه ای از انسان را می سازد که باید تظاهر کند. تجملات داشته باشد. و آنگونه که برای او برنامه ریزی شده است رفتار کند.

علاقه اشراف گرایان، قدرت است و همان طور که توزیع قدرت در جوامع مختلف و با گذر زمان تغییر پیدا می کند، جایگاه آن دسته از افراد نیز طبیعتاً و به سرعت تغییر پیدا میکنند. اینگونه می شود که اشراف گرایان و اشراف نیز دچار اضطراب موقعیت می شوند و جایگاه خود را ثابت نمی دانند. دائم در تلاش اند که خودشان را در رأس جامعه نگاه دارند و از اینکه خودشان باشند و مطابق علایق شخصی خود رفتار کنند فاصله می گیرند و تنها قدرت است که برای آنان حرف اول را می زند.

2. وابستگی

وابستگی انواعی دارد:

  1. وابستگی به استعداد ناپایدار: فردی وابسته است به اینکه مثلا از هوش خوبی برخوردار است. و همه ی تلاش خود را می کند تا آن را نگه دارد. اما این یک استعداد است که به مرور ممکن است از بین برود. انسانی که همه ی خود را در اینگونه از استعداد ها خلاصه کرده باشد در ادامه زندگی دائم به فکر این خواهد بود که روزی این از دست خواهد رفت یا اینکه شخصی بهتر از او پیدا خواهد شود و جایگاه او را خواهد گرفت و او به کنار خواهد رفت.
  2. وابستگی به شانس: افرادی هستند که همه زندگی خود را بر روی شانس سوار کرده اند. اینطور فکر می کنند: " کسی که به جایگاهی رسیده است؛ شانس آورده و..." اینگونه افراد شانس را همچون همای سعادتی می دانند که بر شانه ی هر کسی ممکن است بنشیند و از شانه ی کس دیگری پرواز کند. این تفکر با تلاش های کلیسا و به تعبیری دین کنار رفت تا اینکه انسان بجای شانس به تلاش و کوشش خود تکیه داشته باشند.
  3. وابستگی به کارفرما: در ایالات متحده در سال 1907 میلادی کتابی با عنوان یک و نیم هکتار و آزادی، تصویر جمعیتِ اهل مطالعه را تغییر داد. نظریه ای که در این کتاب بیان شده این است که افراد جامعه ادارات را رها کننند و زمینی زراعی تهیه کنند. این مقدار زمین می تواند نیازهای یک خانواده 4 نفره را بر طرف کند و آنان از سلطه کارفرما ها خارج شوند و انسان های آزاد و مستقلی بشوند. این نوع از نظریه به خاطر این بود که در آن سالها کارهایی که سازمانی یا اداری بود به شکل یک هرم ظهور کرده بود. کارمندان باید تلاش میکردند که خود را بالا بکشند در غیر این صورت ممکن بود که در این هرم پایین و پایین تر روند و دیگران به سمت نوک هرم حرکت کنند. این نوع رویکر باعث اضطراب موقعیت در جامعه و در میان کارمندان شده بود.
  4. وابستگی به سود دهی کارفرما: در حدود قرن 19 دستاورد و سود کارمندان بود که برای آنان باقی می ماند و با رشد و توسعه تکنولژی این روند به سرعت طی می شد. هر روزه کالایی جایگزین کالای گذشته و قدیمی تر می شد. کارمندان همه تلاش خود را می کردند تا در این روال سود دهی و توسعه خود را در بالای هرم قرار دهند. این باعث شده بود که آنان در اضطراب موقعیت قرار بگیرند.
  5. وابستگی به اقتصاد جهانی: از اوایل قرن 19، تاریخِ اقتصادِ کشورهای غربی یکی از چرخه های تکرار شونده ی رشد و رکود بوده است. این اتفاق باعث شد که کشورها برای اینکه در رشد و توسعه اقصادی بیشتری نسبت به دیگر کشورها داشته باشند معادله ای را برای خود درست کنند.

ورودی: مواد خام + کارگر + ماشین آلات = خروجی: محصول + سود

در اینجا کارگران جایگاه خود را در خطر می دیدند؛ چرا که هر آن ممکن بود از کار بیکار شوند.

عواملی که موجب اضطراب موقعیت می شد را بیان کردیم، حال می خواهیم به راه حل ها بپردازیم:

  1. فلسفه
  • شرافت و آسیب پذیری: آنان دوئل کردن که شرافتشان سالم بماند را به مرد ترجیح می دادند. چرا که برایشان خیلی مهم بود دیگران درباره آنان چه می گویند.
  • فلسفه و آسیب ناپذیری: آنان این احتمال را رد کردند که آنچه دیگران درباره ی ما فکر می کنند، چیزی را که ما در مورد خودمان فکر می کنیم را تعیین می کند و این که هر توهینی، چه درست باشد، چه نباشد، نباید مایه شرممان شود. این کار را با استفاده از منطق انجام دادند. به این شکل که اگر دیدگاه دیگران این باشد که تو انسان بی آبرویی هستی؛ دو حالت را به وجود می آورد: یکی غلط و دیگری صحیح. غلط: من بی آبرو هستم. صحیح: اگر من بی آبرو هستم، باز پذیرفتنی ام.
  • مردم گریزی هوشمندانه: در این روش اینگونه بودند که نسبت به دیگران حالات تدافعی داشته و هم از غرور بر کنار باشیم. و اینکه با هر کسی که زمانی در مورد ما فکری منفی داشته است، دوئل کنیم. آنها را بکشیم یا کشته شویم. یا در عوض رضایت داشته باشیم که ارزش خودمان را درک کرده ایم.

2. هنر

  • معرفی

هنر در واقع بسیار فراتر از صرفاً نوعی ضماد است؛ بلکه پادزهری برای عمیق ترین تنش ها و اضطراب های زندگی است. هر قدر هم که غیر عملی بیاید، حداقل توانسته است به مخاطبانش تفاسیر و راه حل هایی برای کمبود هایش ارائه دهد.

  • روش کار هنر

در داستان ها سعی می کنند که زندگی ما را به نقد بکشند و در نتیجه تغییر دهند.

رمان ابزاری های هنری اند که به ما کمک می کنند ارزش هر زندگیِ پنهانی را که در قبر خوابیده است و کسی به ملاقاتش نمی رود، بدانیم و درک کنیم. اگر هنر همدردی انسان ها را برنینگیزاند، از نظر اخلاقی هیچ کاری نکرده است.

هنر می تواند به تابلوی بزرگی تبدیل شود که به جهان بگوید: "من فقط پیشخدمت، مطلقه، زناکار، دزد، آدم بی سواد، بچه عجیب و غریب، قاتل، متهم، شکست خورده در مدرسه یا فردی خجالتی که حرفی برای گفتن ندارد، نیستم."

هنر سعی میکند آن دسته از زندگی افراد که نادیدنی و پنهان است را به تصویر بکشند و به دیگران نشان دهد. گاهی با بیان داستانی تراژدی، گاهی کمدی این مفاهیم را بیان می کند.

3. سیاست

آرمان ها یا نیازهای جوامع تغییر می کند و بر حسب این تغییرها موقعیت های برتر جامعه نیز تغییر پیدا میکند. زندگی روند جایگزینیِ اضطرابی با اضطرابی دیگر و خواسته ای با خواسته ای دیگر است. این به این معنی نیست که نباید تلاش کرد؛ بلکه به این معنی است که با این مواقعیت رو به رو شویم و تلاش هایمان را با آگاهی از این مسئله پیش ببریم که ممکن نیست اهدافمان مو به مو عملی شوند.

4. دین

  • مرگ

توجه به مفهوم مرگ باعث می شود نسبت به موقعیتی که می خواهیم آن را بدست بیاوریم، بی توجه شویم. این توجه به مرگ را مرهون دین هستیم که این مفهوم را به مفاهیم مورد توجه انسان اضافه کرد. گاهی اوقات وقتی خیلی به موقعیت هایمان فکر می کنیم و خود را در معرض استرس و اضطراب قرار می دهیم، خوب است که به این سوال فکر کنیم. " چه کسی می داند سرنوشت استخوان هایش چه می شود یا چه زمانی قرار است دفن شود؟"

  • کلیسا

کلیسا تلاش خود را کرد تا به وسیله معماری، موسیقی و جلساتی که همه انسان ها با هر موقعیتی در مکانی جمع شوند و در جایگاهی برابر بنشینند و موعظه گوش کنند یا همه با هم موسیقی بخوانند.

کلیسا تلاش خود را کرد تا مفهوم موفقیت و شکست را در کنار روح شرافتمند قرار دهد.

5. بوهم (رهایی از قید و شرط)

بوهم یک نوع نگرش به زندگی است. این نگرش در قرن 19 پدیدار شد. تقریبا جایگزین مسیح شد؛ چرا که در همان زمان مسیحیت کم کم تأثیر خود را در اذهان عمومی از دست می داد.

نگرش بوهمی به زندگی یک نگرش آزاد است. اینکه در گیر و دار هیچ مسئله ای نباشند. خلاف مد و رفتار جامعه عمل می کنند. آن طور که می پسندند. آنان فقر را بهتر از وحشتی می دانستند که زندگیشان را سر کاری هدر دهند که از آن متنفر بودند. افرادی بودند که شکایت می کردند و در عوض از روح های آزاد، ولگرد، شاعرها و هنرمندانی بودند که دیر وقت می خوابند و لباس های کارشان را آتش می زدند تا تبدیل شوند به فرزندان جاده و عبور قطارهای باری را تماشا کنند، در شکوه آسمان غرق شوند و بار آمریکای آباواجدادی شان را بر دوش خود حس کنند.

بر این ایده بودند که پول و شغل های روزمره روح را فاسد می کنند یا ظرفیت "احساسات لطیف " را نابود می کنند.

آنان می خواستند نوع جدید از انسان را به وجود بیاورند. انسانی که از بند استبدادِ منطق، ابتذال، فرماندهان، سرزمین های موروثیف کشورها، دلالان هنری، میکروب ها، اجازه ی اقامت و گذشته آزاد باشد. اصل اولشان خشمگین کردن افکار عمومی بود.

نقد

این نوشته بیشتر به بیان موضوعات و مفاهیمی پرداخت تا نکاتی را به ما یاد دهد. اما در آخر نتیجه ای از آن دستگرمان نشد. در پایان هنوز با این سوال که "با اضطراب موقعیت چه کار کنیم؟" تنها باقی ماندیم. همه ی این راه کارهایی بود که در تاریخ بیان شده است و هر کدام نکات خودشان را داشتند. حال ما کدام را انتخاب کنیم. همه را در کنار هم داشته باشیم؟ اگر قرار است همه را در کنار هم داشته باشیم، پس با نکات منفی آن چه کار کنیم؟

اگر قرار است نکات منفی را کنار گذاشته و نکات مثبت را در کنار یک دیگر جمع کنیم، چرا این نکته بیان نشد؟

در نهایت من ماندم و سوال های بی جواب.

اما باز من استفاده خود را از این مفاهیم می کنم و جمعی را برای خودم قرار میدهم.

خوب است که با این علل و راه حل ها اشنا شویم و در میان آنها آگاهی پیدا کنیم که در ادامه زندگی چطور عمل کنیم.

اضطراب موقعیتآلن دوباتنمعرفی کتابنقدجامعه
به دنبال این هستم که مطالبی رو انتشار بدم که زیستن رو راحت تر و بهتر کنه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید