ویرگول
ورودثبت نام
واج‌نوشت
واج‌نوشت
خواندن ۵ دقیقه·۲۱ روز پیش

اشکان شکرچی

#واج‌_نوشت
🌟 در جُست‌وجوی زندگی
‏✍ اشکان شکرچی

دیری نبود که دست راست و چپم را شناخته بودم، و هنوز از خود و جهانِ پیرامون مگر اندک‌ فهمی نداشتم. لیک، هر آن‌چه گرداگردم می‌یافتم شگفتی‌ام را می‌انگیخت. کنج‌کاوی‌ام شهسواری می‌نمود تیزتَک و خودسر. گویی هرچه بیش‌تر بدانم، جهان در بَرَم آشکارتر می‌شود و جانم فربه‌تر.
این دانش‌جویی‌ام زیاده‌خواه بود و دربرگیر و مرزگریز. خواستارِ دانستن هر ‌چیز بود، از خرچسنه تا سیاه‌چاله، و از ادبِ درباری تا رگبار بهاری. گرفتار بیش‌پُرسی بودم و دوستارِ خَرخوانی. پنداری مَرکَبِ مُرادم به تازیانهٔ پرسیدن و علوفهٔ خواندن به شهر دانستن تواند تاخت. جُست‌وجوی زندگی برایم پرسه‌زنی در دیاری رازناک‌ بود؛ گشتن در شهری که به ‌خشت‌ِ هر خانه و در خمِ هر کوچه، خُرده‌دانشی بود سزاوار آموختن و اندوختن.

🔆🔆🔆

از گُدار نوجوانی که به گذرگاه ‌جوانی راه می‌بُردم، جُست‌وجوی زندگانی‌ام هم پوست می‌انداخت؛ رَفته‌رَفته و رَج‌به‌رَج. این بار جانوری نوریخت در وجودم زادن و بالیدن می‌گرفت که راز زندگی را بیش‌تر در هم‌شناسی و هم‌نشینی با زندگانِ دور و نزدیک می‌جُست؛ هم‌سُخنی با مردمانی به درازنای روزگاران. هم آنانی که در برگ‌برگِ ادبیات و سطرسطرِ تاریخ نقش بسته‌اند، و هم ایشانی که همه‌روز در جای‌جایِ برزن و بازار پراکنده‌‌اند.

چنین بود که فراخیِ هَستی را در دیدار و درآمیزی با هستندگان می‌یافتم؛ لب‌ریز بودم از آرزوی کاویدنِ هزارتوی زندگی مردمان و پیچاپیچِ نهاد و نمودشان. انگاری هرچه بر شمار آشنایی‌ام با آدمیانی از هر تبار و عیار می‌افزودم، زیستنم رنگارنگ‌تر می‌گشت و زندگانی‌ام گران‌مایه‌تر.

و این کوششی بود پُردامنه‌ برای کندوکاوِ جهانِ گونه‌گونِ مردمان؛ خواه جوانکی آرزوباخته بر کرانهٔ کویر باشد، خواه پیرزنی گشاده‌رو در صفِ نانوایی؛ گاه دخترکی‌ خزیده در گوشهٔ یتیم‌خانه، و گاه پدری بازگشته از جنگ یا سال‌خورده‌ شیخی درخودخمیده.

آنانی که در آمدشُدِ روزمره دست‌یاب بودند را به گپ‌وگفت می‌نشاندم، و بی‌شمارانی که در گذشته‌ها در گوشه‌ای زیسته‌ بودند را از دل سینما و سفرنامه‌ها و عکس‌ها به سُخن می‌کشاندم. جویندهٔ پَستوهای انسانی بودم و شیفتهٔ سرک‌کشی به اندرونی روانِ آدمی‌زادگان.

در این سلوک که هزار رُخسارِ زندگی را در تماشای سپهرِ آدمیان می‌جُستم، مرزهای زندگی‌ام رنگ می‌باخت و هم‌زمان با هزاران زندگی دیگر به هم می‌آمیخت.
جُست‌وجوی زندگی‌ام جامه‌ای دیگر به تن کرده بود: غوطه‌زنی در دریای فرزندان آدم و غنیمت‌بَری دمادم از رنگارنگِ ذهن و زندگی‌شان.

🔆🔆🔆

سرانجام مهتاب جوانی‌‌ام کرانه کرد و آفتاب میان‌سالی‌ام چهره برگشاد. پس جُست‌وجوی زندگی‌ام ‌کوشید تا نغمه‌ای تازه ساز کُنَد و پرده‌ای نو بگُستَرَد.

پس از دهه‌ها، دیگر جهان دانش برایم سرزمینی ‌بود نابیگانه و در دیدرس، و جهان مردمان نیز دریایی دیرآشنا و نَوَردیده. چنان که می‌شایست هر دو پهنه را سِپَرده بودم و از هر خرمنی خوشه‌ها برچیده. اما کیست که نداند سر پرشور فتنه‌هایی دگر بیفروزد، و نهان‌خانهٔ دل بسی سوداها بپَروَرَد.

در این نیمه‌راه عمر، جُست‌وجوی زندگی برایم رنگی سربه‌سر نوین یافته. معنایی که مرا به میدان روان و کیستی‌ام می‌کشانَد. نیک دریافته‌ام که چگونه هویّت و شخصیتِ کَسان بر نگاهشان به جهان و شیوهٔ داوری و کنشمندی‌شان سایه می‌اندازد.

«کیستی» یا «هویّت و شخصیت» ِما بُرداری است برساخته و تاریخمند. بُردار است چون هم جای‌گاه طبقاتی و تبار زبانی‌فرهنگی‌ در آن پدیدارست، هم ویژگی جسمی‌جنسی و سامانهٔ اعتقادی؛ هم بافت‌ روانی‌رفتاری و ساخت عقلانی‌عاطفی در آن نمودارست، هم خاستگاه قومی‌ملّی و ردهٔ تحصیلاتی. و برساخته و تاریخمندست چراکه یکایک این رُکن‌ها، ارثی باشند یا اکتسابی، برخاسته از زمینه و زمانه و پیشینه‌ای است که در آن پوییده‌ایم.

این را برشمردم تا بگویم که به جست‌وجوی زندگی، اکنون بر آنم که «کیستیِ» خود را سراپا واسازم و بازسازم تا هزار و یک جلوه و جاذبهٔ عالَمیان و روزگاران بسی بکر و ناب‌ بر دیده و دلم فرونشیند.

این واساختن و بازساختنِ «کیستی‌» نخست آن‌جاست که هر رُکنِ هویّتی—و شخصیتی‌‌ام—را بازشناسَم و دریابَم که چگونه هر کدام بر باور و کردارم در جهان اثرگذار بوده. این بازشناسی‌ها به براندازی ساختمان هویّتی‌شخصیتی‌مان می‌تواند بینجامد؛ کژسازه‌ای که برآمدش گونه‌گونه اندک‌بینی، کژفهمی، سوگیری، و گستره‌ای از دست‌وپاگیرِی‌ها بوده.

چنین سِیری برایم دو ره‌آورد زندگی‌دگرساز و جان‌وجهان‌‌گستر دارد:

یکی این‌که راه را برای خیمه‌زنی‌ام‌ ورای هویّت‌ها و شخصیت‌های انسانی می‌گشاید تا از دیداندازی بس بلندتر جهان را بنگرم. رفتن به فراسوی برکهٔ تنگ کنونی روان‌‌ و رسیدن‌ به دریای بی‌نقش‌ومرز جان. بحر  پاکی که در آن رویارویی‌مان با زندگی و هر آن‌چه در اوست رَسته از هر نقش هویّتی و رنگ شخصیتی خواهد بود. آبی بی‌کرانی که راه بُردن به آن و غرقه گشتن در آن سلوکی است بی‌خویش و راستین.

دیگری، و در کنارش، آن‌که زندگی‌ را در آزمودن و زیستن بسی دیگر زندگی‌ها بجویم. آگاه‌ایم که تا کنون بی‌شمار آدمیان بر این خاک‌دان آمده و آرمیده‌اند. بی‌شمارانی از هر اندیشه و تبار و باور، پراکنده در هفت خشکی‌ و دریا در امتداد اعصار. و من تنها یکی از آن هزاران بی‌شمارم که به جبر تاریخ و حُکمِ جغرافیا، و به فرمانِ زمانه و زورِ خانواده، جُز یکی از آن کرورها کرور رویارویی و ره‌یافت به زندگی را نخواهم آزمود.

لیک، می‌توان آگاهانه و دلیرانه خود را در پوستین روان و دُورانِ بسی دیگر مردمان انداخت و کوشید از چشم آنان نیز به هستیِ خود و هر آن‌چه هست نگریست. زنان و مردانی که دورترین مانستگی را به من و دنیای من دارند؛ پس اگر زندگی را از چشم‌انداز آنان بپایم و بپویم، بی‌حساب در ساحت روان و سیاحت جهانشان هم‌بال خواهم شد. از نازا زنی چوپان به هزاره‌ها پیش در روستایی بر حاشیهٔ نیل تا هندو مردی کپرنشین در لاهور سده‌های میانه، و از شکارگری جاوایی و جنگل‌زی از عصر پیشاشهرنشینی، تا ارمنی زنی اسیر در حرم‌سرای ناصری.

هر اندازه که از دید و داوری آدمیانی رنگ‌وارنگ از روزگارانی گونه‌گون به گوشه‌گوشهٔ زندگی بنگریم، زندگی را فراگیرتر و گیراتر چرخیده و چشیده‌ایم. این‌چنین است که می‌توان این تک زندگی‌ را در صدها زندگی دیگر پیمود و آزمود و جهان را بسیارباره به فراوانْ چشمان به تماشا نشست.

هر آن‌چه آوردم پاسخم بوده به چیستی و چندوچون زندگی‌‌ در گذر دهه‌ها زیست‌ورزی‌ام.

🌻

زندگیجهاننوجوانیمعنای زندگیفلسفه زندگی
آغاز به کار از ۸ تیر ۱۴۰۱ اینجا، حداقل چیزی که یاد می‌گیرید این است که متن درست و بی‌غلط می‌خوانید و ناخودآگاه آموزش خواهید دید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید