ویرگول
ورودثبت نام
واج‌نوشت
واج‌نوشت
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

عصر سرعت، عصر صنعت

‏با یکی از مدیرانِ اداره مسیری را گز می‌کردیم. به نجاری‌ای رسیدیم و همین حین که داشتیم رد می‌شدیم، گفتم: «این نجاریِ فسقلی با مالک پیرش‌و می‌بینید؟! چه احساسی به این ملک و جنس‌هاش دارید؟!»
نگاهی ازروی شگفت‌زدگی تحویلم داد و پاسخی نگفت و به‌شتاب عقبگرد کرد‌. و من نیز. پشت شیشه ایستادیم و سرهامان را پیش‌تر بردیم و با اجناس داخل نجاری نظربازی کردیم.
پیرمرد پرمو بود و دستانی زبر داشت. می‌نمود شصت‌هفتادساله باشد. با آسودگیِ خیال، بر صندلیِ راکیِ دست‌سازش لم داده بود و نرم‌نرم تاب می‌خورد و پیپ دود می‌کرد. لحظه‌ای هوس به سرم زد که کاش خودم عوضِ پیرمردِ سپیدمو بر صندلی لم می‌دادم و تاب می‌خوردم.
- آرامش! بی‌شتابی! بی‌معنا بودنِ زمان! من این‌ها رو می‌بینم.
و با ته‌لبخندی که زدم و به‌نشانۀ تأییدِ سخنش نیمه تکانی به سرم دادم، گفتم: «صحیح!»
سپس از پدر گفتم. گفتم که پدرم در نوجوانی شاگردنجار بود و از تجربه‌های آن سال‌هایش، «برج ایفل»‍ی چوبی ساخت و به یادگار گذاشت. گفتم که هرگاه به آن می‌نگریستم، هنر می‌دیدم، حساسیت می‌دیدم، ظرافت می‌دیدم، عاشقی می‌دیدم، زندگیِ بی‌دغدغه و نه مانند زیستِ امروز می‌دیدم؛ پرشتابیِ امروز را نمی‌دیدم، سمبل‌کاری نمی‌دیدم، سرعت نمی‌دیدم، و هرآنچه که نمودی از «فناوری» و «سرعت» است نمی‌دیدم.

مدرنیتهنجارنجاریسرعتصنعت
آغاز به کار از ۸ تیر ۱۴۰۱ اینجا، حداقل چیزی که یاد می‌گیرید این است که متن درست و بی‌غلط می‌خوانید و ناخودآگاه آموزش خواهید دید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید