سید امیر سبحانی هستم، ۳۳ساله، زادۀ تهران، اصالتاً کُرد، و دانشآموختۀ کارشناسی برق الکترونیک که یکی از فاسدشدگانِ این رشتهام، از این نظر که سالهایی از عمرم را خرج تحصیل کردم، اما نتیجهاش «عالم بیعمل شدن» بود.
در زیست ۳۳سالهام رخدادهای نیک و اهریمنی را از سر گذراندهام. اساسیترین رخداد اهریمنیای که از خاطرات تلخ زندگیام به یاد دارم رفوضه شدنم در درس املاست، آنهم در کلاس اول دبستان. بیگمان همین رفوضگی سببی بوده تا به ویراستار شدن بیندیشم، که وظیفهاش صحیحنویسی است. ازاینرو و علاوهبر اینکه کِرم کتابم، کرم هرچه صحیحتر نوشتن هم هستم. تمام زندگیام خلاصه شدهاست در واج، تکواژ، هجا، واژه، گروههای اسمی، مفعولی، متممی، قیدی، فعلی، و هرآنچه که با زبان و نگارش پیوند دارد. تا اینجای کار دانستید که علت زنده بودنم کتابخوانی و روبهراهتر کردنِ متن است. شاید چنانچه در سالهای نوجوانی و ورود به دانشگاه' تفکر امروزم را میداشتم، هیچگاه مهندسی نمیخواندم. چه میخواندم؟ شمای مخاطب بگویید.
یکی از کنشهای بس ارزشمند به باور من «همیشه باخبر بودن از احوال نزدیکان، خویشان، و دوستان» است. با همین اعتقاد بودهاست که همواره پیگیر تمام آدمهای زندگیام بودهام و هستم؛ اما همین پایبندی به این باور، در بزنگاههایی از زندگی، از بسیاری از انسانها ناامیدم کردهاست.
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر/ کهز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
تنها یاریگرِ سید امیر سبحانی سید امیر سبحانی بودهاست و آن کمشمار انسانهای یاریرسان، تنها، شمعی به دستم دادند و بیدارداری و مسیریابی به عهدۀ خودم بودهاست؛ کَس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من.
دعوای بشر از ابتدای خلقت بر سر سه چیز بودهاست: زن، زور، زر. هریک از این سه مایۀ حیاتی، برخلاف آنکه از کودکی به مغزمان چپاندهاند که آب مایۀ حیات است، نقشی در دیگر یاری نرسانیِ آن کمشمار انسانها داشتهاند. اکثرشان خود مقام گرفتهاند و به بسیاریشان نیز مقام دادهاند. روی سخنم با گرفتن و دادن نیست، خود آن صندلی و صندلیدار است. جایگاهم پایین نیامده، اما دریغم را برآورده و دودِ هوا کردهاست.
تنها راه چاره' زمان و صبر ایوب است.
#واج_نویس