امشب شب تولد عشقه!
عشقی که با تولدش به من تازگی و برکت بخشید!
جرعهای به من تعارف کرد و نوشیدم و وقتی طعمش را چشیدم دیگر انسان سابق نشدم! حال دیگر به عشق دسترسی دارم!
تا قبل از او انگار عشق را نچشیده بودم و تنها ادای عاشقانه در میآوردم!
حال برای چیزی قدم برمی دارم که به آن باور دارم!
باوری که دیگر نمیتوانم به آدم سابق برگردم!
انگار که حتی فراتر از جسمم شده و بعد از مرگم هم باقی خواهد ماند!
من عاشق نشده ام من اهل سرزمینِ عشق شده ام!
در سرزمینِ عشق هر چه هست در راه عشق قربانی شده!
در آنجا قفل و بندها در تمنای عشق رها شده و هیچ جز خود عشق نیست!
در آنجا شاه و گدا ، فقیر و غنی، دشمن و رفیق در یک صف در حال سجده به سوی عشق اند!
در سرزمین عشق دردی نیست! بیماری نیست!
نه فرشی است و نه عرشی !
فقط خود عشق است
۱۶ مرداد ۱۴۰۰