اشتباه رایجی که بیشتر ما استارتاپ ها می کنیم اینه که از همون اولِ راه، فکر میکنیم هر چی ایده داریم توی محصولمون پیاده سازی کنیم. فکر میکنیم اینجوری تعداد مشتریانمون زیاد میشه و مزیت رقابتی برای رویارویی با رقبا بدست میاوریم!
این اشتباه رایج، نه تنها موجب این میشه که چندین برابر، زمان و هزینه، صرف طراحی و تولید محصول بشه! در عمل متوجه میشیم بیشتر کاربران از 20% امکانات ما بیشتر استفاده نمیکنند و عملا 80% زحماتی که کشیدیم استفاده نمیشه!
این شد که محصول اولیه یا همون Minimal Viable Product اهمیت پیدا میکنه. اول از همه بهتره یک اکسل درست کنیم و لیست تمام امکاناتی که توی ذهنمون داریم رو بنویسیم، بعد بشینیم اونها رو بر اساس میزان اهمیتشان اولویت بندی کنیم، حالا محصول اولیه میگه که بررسی کن ببین گُلِ امکاناتی که میتونه نیاز مشتری رو برطرف کنه چیه!
محصول اولیۀ یک ماشین حساب صنعتی با کلی امکانات محاسباتی، همون چرتکه ایه که میتونه نیاز اولیه مشتری رو پاسخ بده!
تمام اون چیزهایی که قبل از شروع پروژه توی ذهن داریم، چیزی جز فرضیات نیست!
محصول اولیه به ما دیتاهایی میده که میتونیم با تحلیل آنها فرضیاتمون رو به بدیهیات تبدیل کنیم. برای مثال اینکه "برای مشتری مقایسۀ دوربین های عکاسی مهم است" یک فرضیه است و زمانی که در محصولِ اولیه مان لیستی از مشتریان پیدا کنیم، آنگاه میتوانیم یک نظرسنجی آنلاین (توسط یک نرم افزار پرسشنامه آنلاین) برگزار کنیم و این فرضیه را رد یا اثبات کنیم.
پرسونا همان مخاطبی است که قرار است از محصولمان استفاده کند. پرسونا یک فرد است نه یک جامعه آماری! پرسونا دقیقا همان شخصی است که محصولمان برایش ساخته شده است. برای مثال پرسونا میتواند آقای امیرعلی حسینخان 32 ساله از تهران باشد که علاقه مند به عکاسی و طبیعتگردی میباشد.
در انتخاب پرسونا لازم است از میان چندین پرسونای مختلف 2 عدد از آنها را اولویت داده و محصول را برای آن دو طراحی کنیم. بهتر است عکس پرسونای محصول را در برابر دیدگان برنامه نویسان و طراحان محصول قرارداده تا ویژگی های وی را فراموش نکنند و خود را جای او به عنوان کاربر قرار دهند.
برخی ویژگی های پرسونا:
در ویدیوی زیر به معرفی محصول اولیه و پرسونا به طول کامل تری میپردازم: