ویرگول
ورودثبت نام
AmirDolatAbadi
AmirDolatAbadiamirdolatabadi.blogfa.com
AmirDolatAbadi
AmirDolatAbadi
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

حکایت خویشاوند بیگانه



پادشاهی دستور داد گوسفندی را سر بریدند و آن را کباب نمودند.

پادشاه به وزیر خود گفت:

برو دوستان و نزدیکانت را بگو که بیایند، تا دور هم بشینیم و این گوسفند را با هم بخوریم.

وزیر لباس مبدلی پوشید و به میان جمعیت شهر رفت و فریاد زد:

ای مرد به فریادم برسید که خانه من آتش گرفته و دار و ندار زندگیم در حال سوختن است.

تعداد اندکی از مردم حاضر شدند که همراه وزیر بروند و در خاموش کردن آتش به او کمک کنند.

وقتی به خانه رسیدند، با کباب گوسفند و نوشیدنی های رنگارنگ از آنها پذیرایی شد.

پادشاه از وزیر خود پرسید: چرا دوستان و نزدیکانت را دعوت نکردی!؟

وزیر گفت: اینها دوستان ما هستند، کسانی که شما آنها را دوست و خویشاوند می پنداشتید، حتی حاضر نشدند یک سطل آب هم بر رو خانه آتش گرفته ما بریزند.

آری دوستان...

بیگانه اگر وفا کند، خویش من است...

۰
۰
AmirDolatAbadi
AmirDolatAbadi
amirdolatabadi.blogfa.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید