شرایط رو تغییر بدیم؟
اول از همه این که وقتی این تیتر برای شما جذاب بوده یعنی یک نیازی حس شده٬ شاید بهتره همین امروز راجع به این موضوع فکر کنید٬ شاید فردا دیره.
ما سادهترین چیزهارو جدی نمیگیریم، بیاید این بار تغییر رو نه از شغلمون، بلکه از تغییر عادتهامون در زمینه تفریح شروع کنیم. ریسک های کوچیکی که در نهایت مارو تغییر میدن و از ما یه ادم جدید میسازن.
قراره موارد زیر رو برسی کنیم:
من و دوستم همیشه جمعهها میریم کوه درکه، همیشه کافه آستوریاس میریم و همیشه کارامل ماکیاتو میخوریم. اما کمکم داره خسته کننده میشه. همهچی تکراری شده، احساس دلمردگی بهم دست داده.
شاید خیلی از ما هم همین حسو داشته باشیم. میدونید وقتی به روندها و حسهامون توجه نکنیم، اونا مارو هرجایی که بخوان میبرن.
حسها معمولا به افق زمانی بلند مدت توجه ندارن، فقط بعضیاشون مثل احساس درد، مغز رو فعال میکنن. به عبارت دیگه وقتی ما به روندها توجه نمیکنیم، که داریم اصلا به کدوم سمت میریم، رویدادها مارو به هرجایی که بخوان میبرن.
مثلا احساس یکنواختی بهمون دست میده و اگه این احساس رو جدی نگیریم و بهش فکر نکنیم؛ ممکنه سراغ راه حل های مناسبی نریم. حس ها مثل تابلوهای راهنمایی میمونن که دارن بهمون هشدار میدن.
[شاید اگه الان درباره این فکر کنیم که چرا زندگیم یکنواخت شده باعث بشه راهحلی پیدا کنیم که خودش فردا به مشکل تبدیل نشه.]
یک اتفاق بد مهم، متشکل از یه عالمه رویدادهاییه که بهشون هیچ توجهی نشده و الان تبدیل به یه اتفاق مهم شده.
برای درست کردن این موضوع، باید یه عالمه کارهای کوچیک انجام بدیم، که به اتفاقات خوب مهم در آینده تبدیل بشه.
اولین جرقه برای درست کردن اوضاع در ذهن ما میفته.
منظورمون اینه یکی از علت های یکنواختی زندگی اینه که خیلی وقته رشدی در زندگیمون تجربه نکردیم.
حالا فرض کنیم که به حس هامون توجه کردیم٬ چطور شرایط رو تغییر بدیم؟
این بار که رفتم درکه، اشکال نداره همون کافه همیشگی برم، اما به جای کارامل ماکیاتو یه نوشیدنی دیگه سفارش بدم که تاحالا نخوردم، حتی به فرض این که ترکیب این نوشیدنی آب خربزه با تخم مرغ باشه.
یا این بار که رفتم درکه، یه کافه جدید برم، ولی اشکال نداره همون کارامل ماکیاتو رو بخورم.
اتفاقی که توی مثال ها داره میفته اینه که تغییر، خیلی کوچیک داره اتفاق میفته. ماجرای کوه رفتن رو اگه بخوایم به بخش های کوچیک تقسیم کنیم این شکلی میشه:
ببینیم کدوم از اینهارو میشه تغییر داد، فقط یکی! نه بیشتر! یکی رو تغییر میدیم و مابقی رو ثابت نگه میداریم. مثلا گزینه اول خیلی کلیه، برای همین شاید بهتر باشه به تغییر گزینه ۲ یا ۳ فکر کنیم، بعدش به تغییر گزینه بعد و در آخر هم تغییر آخرین بخش.
ما معمولا وقتی میخوایم یه تغییری ایجاد کنیم، اولا که یه تغییر بزرگ میخوایم، دوما میخوایم همهچی به صورت یهویی تغییر کنه.
اما به این نکته توجه کنیم که زندگی یهویی برامون تکراری نشده، طی تکرار یکسری از کارها و توجه نکردن به یکسری از حس ها، به شرایط امروز رسیدم، پس برای درست کردنش هم باید کوچیک کوچیک قدم برداریم.
تغییر رو کوچیک شروع کنیم. یک موضوع بزرگ رو به بخشهای کوچیک تقسیم کنیم، یک بخش رو تغییر داده و یواشیواش سراغ بخشهای بعدی بریم.
واقعا اگه این تغییرات رو توی تفریح و زندگی ایجاد کنیم، رضایت بیشتری کسب میکنیم؟
طبق قانون مطلوبیت نهایی اگه ما توی غذا، لباس یا هرچیزی، موردعلاقه ترین گزینمون رو انتخاب کنیم هرسری جذابیت و لذت اون گزینه برامون کمتر میشه.
اگه من کارامل ماکیاتو رو از هر نوشیدنی دیگهای بیشتر دوست دارم، و سری اول بخورم خوب خیلی خوبه، سری بعد میخورم هنوزم خوبه، اما روند لذت خوردن این نوشیدنی نزولیه.
ولی اگه یکبار آب طالبی بخورم، سری بعد کارامل ماکیاتو، این گزینه همچنان برام جذاب میمونه و لذت بیشتری ازش میبرم.
[فرض کنید ۲ ساله که دارید ماشین خارجی سوار میشید، دیگه قطعا براتون عادی شده. بعد دوسال سوار یه ماشین ایرانی میشید، و مجدد ماشین خودتونو سوار میشید، این سری که سوار میشید دیگه براتون عادی نیست، بیشتر ازش لذت میبرید.]
ناحیه امن، یه مکان یا موقعیتیه که ما فکر می کنیم جامون امنه، چون قبلا امتحانش کردیم، قبلا دیدیمش و الان هی داریم تکرارش میکنیم. حالا توصیهها همیشه به سمتی بوده که از این ناحیه خارج بشیم.
خوب یکی از روشها همون روش گاماس گاماسه.
اما بحث اصلی ما در این بخش، بالا بردن جرعت و جسارتمون در موقعیتهای پیشپا افتاده تریه، مثل خوردن یه نوشیدنی.
اگه نتونیم ریسک بدمزه بودن یه نوشیدنی رو به جون بخریم، چطور میتونیم توی حوزههای مهمتر زندگی ریسک کنیم؟
مثلا خودتونو توی شرایط کارمندی تصور کنید که میخواد کسب و کار خودشو راه بندازه، که مشخص نیست موفق میشه یا نه، یا به سمت شغلی بره که مربوط به رشتهش نیست. شما حتی قادر به این نبودید که ریسک خوردن یه نوشیدنی جدیدو داشته باشید و ازش امتناع کردید، چه برسه به شغل.