شما امضای منو روی پول هاتون میبینید و فکر میکنید من خیلی آدم خفنی ام. اما راستشو بخواین من خیلی کار مزخرفی دارم. بر خلاف چیزی که شما فکر میکنید من فقط یه اپراتور ساده ام و اصلا کاره ای نیستم. تازه هر روز باید با کلی آدم زبون نفهم سر و کله بزنم. دروغ چرا، روزی صد بار تو آینه نگاه میکنم و به خودم میگم عبدالناصر داری با خودت چیکار میکنی؟لابد میگی من خوشی زده روی دلم و ناشکرم و اینا. ولی الان برات توضیح میدم که چرا چیزی که میگم حقیقت داره.
فرض کن کل دنیا یک کشوره و یک واحد پولی وجود داره (مثلا دلار). حالا این وسط تو میای اعلام استقلال و خود مختاری میکنی، مرزهایی درست میکنی و کشور خودت رو از شبکه جهانی جدا میکنی و خلاصه بر عکس نظم جهانی حرکت میکنی.
حالا چه اتفاقی میفته؟ چون همه دنیا یه طرفن و تو یه طرف دیگه، طبیعیه که دیگه دنیا باهات منافع مشترکی نداشته باشه و حتی منافع ضد تو داشته باشه. لذا کل سیستم تصمیم میگیره مبادله و ارتباطی با توی جدایی طلب نداشته باشه.
تو هم اولش جوگیری و میگی عیبی نداره من هر چی نیاز دارمو خودم تولید میکنم. اما به مرور زمان میفهمی که نه، این تو عمل خیلی سخت تر از چیزیه که فکرشو میکردی. لذا سعی میکنی برخی از نیازهاتو از بیرون تامین کنی. طبیعتا کسایی که حاضر میشن نظام جهانی رو دور بزنن و با تو مبادله کنن، پاداش زیادی رو واسه این کار میخوان و حسابی میدوشنت. عین این میمونه که تو زندان باشی و از یکی بخوای که از بیرون زندان برات جنس بیاره. قطعا چندین برابر برات آب میخوره. تو فکر میکنی اونا دوستاتن ولی اونا دارن جیبتو میزنن و سعی میکنن با ریسک بیشتر پول بیشتری به جیب بزنن.
علاوه بر اینکه چندین برابر برات آب میخوره، تو نیاز به واحد پول اونا داری. بله دلار. حالا از کجا دلار میاری؟ یه سری دلار از قبل داری. برای دلار جدید به دست آوردن به ذهنت میرسه که صادرات کنی. اما چون از همه دنیا دور افتادی، فناوری و صنعت خاص و خفنی نداری که عرضه کنی. لذا میای هر چی تو کشورت هست رو خام میفروشی. هر چی منابع طبیعی داری میفروشی که فقط یه مشت دلار به دست بیاری و خرج نیازهای اولیه ات کنی و زنده بمونی تو زندون خودت.
حالا یه وقتایی پیش میاد که نظام جهانی دوستنماهات رو پیدا میکنه و بهشون میگه اگه با تو مبادله کنن دهنشون سرویسه و اونارو به روزگار تو میندازه. طبیعتا دوستات میترسن و تا جایی که راه داره بیخیال تو میشن. حالا دیگه همون خام فروشی هم نمیتونی بکنی. دلار جدید نداری و مردم کشورت هر روز نیازهای بیشتری دارن و تو نمیتونی اون نیازهارو داخل کشورت تامین کنی.
لذا تو کشور تو دلار خیلی با ارزش میشه. اونقدر با ارزش که مردم به سختی حاضرن دلارهاشونو به هم بدن. اگه قبلا 1 سال کار میکردن که 10 هزار دلار بگیرن، حالا باید 1 سال کار کنن که 5 هزار دلار بگیرن. هر چی جلو تر میری وضع بدتر هم میشه.
حالا توی نابغه به ذهن زیبات میرسه که چرا پول خودمو نداشته باشم؟ اصن چرا به دلار وابسته باشم؟ بله من پول خودمو میزنم! به اسم ریال. حالا دیگه پول خودمو دارم و هر چی نیاز باشه چاپ میکنم میدم دست مردم کیفشو ببرن. غافل از اینکه تو مشکل رو حل نکردی و بازم باید نیازهاتو از بیرون تامین کنی و به دلار نیاز داری و باز هم ارزش دلار هر روز بالاتر میره و مردم واسه به دست آوردن دلار، ریال و ریال بیشتری باید بدن. تو هم هنوز ذهن زیبات میگه عیب نداره منم ریال بیشتر رو میدم بهشون . اما این چرخه انقدر ادامه پیدا میکنه که ریال میشه کاغذ باطله.
حسابی گیر افتادی. زنگ میزنی دوستای اقتصاد خوندت که تو همون نظام جهانی درس خوندن. اونا برات کلی ایده دارن. میگن بیا روی ریال بهره بده که مردم ریال هاشونو پیشت نگه دارن و ریال از تو بازار جمع بشه و با ارزش. هر چی بیشتر بهره بدی بیشتر ریال رو از بازار جمع میکنی. غافل از اینکه این نرخ بهره یه شیر فلکست که فقط سرعت بی ارزش شدن ریال رو کم و زیاد میکنه و مشکل واقعیتو حل نمیکنه. تو بالاخره به اون دلار لعنتی نیاز داری. و بالاخره دیر یا زود باید اون ریال رو چاپ کنی.
دراتو باز کن رفیق، اینا همه حاشیست.