اسکار فینگل ا. فلاهرتای ویلز وایلد یا بطور ساده اسکار وایلد که بی گمان خودش هم ساده شده را ترجیح می داد، نویسنده بزرگی بود از خانواده ایی ثروتمند، با شوقی عجیب به هنر و با گرایش هایی در آن زمان ناهنجار.
او تا زمان مرگ در چهل سالگی، توانمند بود در همه هنر ها، شعر نوشت داستان گفت ولی، مرد تنهای تنها. او نمونه بارز یک نویسنده دست کم گرفته شده بود. اگر شما کمی به ادبیات انگلیسی آشنا باشید سریع به نام «تصویر دوریان گری» بر میخورید. نوشته ایی آراسته با موضوعی عجیب، آرام آرام ورق ها را کنار می زنید به خواندن ادامه می دهید و وقتی سرنوشت دوریان گری، مرد خوش روی و لذت جوی اول کتاب را در آخر کتاب با چشمان خود می خوانید و با ذهن خود واکاوی می کنید بیگمان پرسش «چگونه به اینجا رسید» را از خود می پرسید و اینجاست که در تله دوریان گری گیر کرده اید و هیچ کاری از دست شما بر نمیاید جذء خواندن دوباره و دوباره و دوباره و هر بار نتیجه ایی متفاوت. این است نبوغ اسکار وایلد.
اما، هدفم از مجبور کردن شما عزیزان به خواندن این مقدمه جذاب این بود که اگر دوریان گری را خوانده اید و طرفدار وایلد هستید، این نوشته من برای شماست اگر هم دوریان گری را نخواندید، بروید یک گوشته دیوار گریه کنید و از خود خجالت بکشید که به چه حقی تا الان این شاهکار نخواندید. برو دیگه.
خوب... حالا که همه یکدست شدیم، اسکار وایلد فقید در طول عمر خود آثار نه کم و نه زیادی نوشت. برترین های او نمایشنامه زیبای «اهمیت ارنست بودن» که در ایران با نام «اهمیت جدی بودن» شناخته می شود و شعر سوگنامهوار «نالههایی از زندان ریدینگ» که ترجمه فارسی نیز شده و تنها رمان او تصویر دوریان گری میباشند. دلیل اینکه چرا دوریان گری تا این حد جاودانه شد معلوم نیست اما نظریه هایی وجود دارد و یکی از مهم ترین های آنها یک خودزندگینامه از اسکار وایلد در چارچوب دوریان گری است. در طول این نوشته توضیح خواهم داد که چرا دوریان گری می تواند یک خودزندگینامه داستانی باشد. پس با من همراه شید در ادامه این مقاله جذاب.
بله داشتم می گفتم، مرحوم اسکار وایلد از کودکی در خانواده ایی ایرلندی و تقریبا اشرافی ولی ثروتمند رشد کرد، پدرش سر ویلیام وایلد چشم پزشک سلطنتی ملکه ویکتوریا و در عوض مادرش جین وایلد یک ناسیونالیست حمایت کننده از استقلال ایرلند بود. وایلد از بچگی در مهمانی های اشرافی در کلاس های هنرآموزی و در فرهنگ کلاس بالا رشد کرد و با این فرهنگ خو گرفت و تا زمان مرگ هم با خودش کشاند. خوب طبیعی همچین آدمی بردباری کافی برای خواسته هایش نداشته باشد. خود وایلد جمله ایی در وصف زندگی خود دارد که اینگونست:
بگذار با تجمل احاطه شوم، من می توانم بدون نیازها کار کنم!
از سال 1871 تا 1874، وایلد در کالج ترینیتی در دوبلین تحصیل کرد و یک دانشجوی باور نکردنی بود، زیرا در اولین سال تحصیل خود در کلاس خود رتبه اول را دریافت کرد. در سال 1874، برای ادامه تحصیلات دانشگاهی خود به کالج مگدالن در آکسفورد نقل مکان کرد. در حالی که در مدرسه بود، وایلد به عنوان یک کمد خوش لباس با کمدی پر از لباس های پر رز و برق شناخته شد و نقش زیادی در هر دو جنبش زیبایی پرستی و جنبش انحطاطی داشت. احتمالا روحش هم از این قضیه خبر نداشته.
این هم بگم که وایلد در کالج مگدالن علاوه بر شخصیتی پر رمز و راز، تشریفاتی و تجملاتی، علاقه بسیار زیادی به پیوستن به انجمن های مخفی داشت. در سال اول انجمن بالینگدان بخاطر دیر رسیدن وایلد به مراسم ها او را اخراج کرد که بعدها کاشف به عمل آمد وایلد در زمان مراسم ها در خواب ناز بوده و به کلی فراموش کرده که در یک انجمن عضوه. سال دوم و سوم هم لژ ماسونی آپولو او را اخراج کردند یکی از اعضای این لژ به نام ریچارد هول در خاطرات خود گفته:
وایلد را بطور مضحکی بیرون انداختند در حالی که او داد می زد، بدون من این انجمن کاملا خارج از رده است
در هر صورت شما اگر کتاب تصویر دوریان گری را خوانده باشید به گفته ایی بسیار زیبا و قابل اندیشیدن می رسید. جمله ایی که در فصل هشت کتاب آورده شده. جایی که دوریان نامه ایی برای سیبیل مرحوم می نویسد تا از او عذر خواهی کند فارغ از آنکه او مرده:
در سرزنش خود تجملی وجود دارد. وقتی خود را سرزنش می کنیم، احساس می کنیم هیچ کس دیگری حق ندارد ما را سرزنش کند.
به احتمال زیاد وایلد پس از اتمام کالج از زندگی تجملاتی زده شد، در داستان کوتاه زیبای او، روح کانترویل شخصیتی وجود دارد به نام لرد کانترویل پیر که خانه خود را به خانواده اتیس می فروشد. عقیده بر این است که لرد کانترویل در نظر وایلد نماد عیاشی بی پایان و لذت های تجملی بوده و حالا در سن پیری و فرسودگی اینگونه پریشان است. حالا اگر ارتباطی بین تمام آثار دوران نثر نویسی وایلد یعنی چیزی بین سال های 1886 تا 1891 باشد، آن نقد تجملگرایی است از «خانه انار» و «روح کانترویل» بگیر تا دوریان گری. در اینکه شخصیت لرد هنری یک فرد افراطی در عیاشی است شکی نیست اما نماد تجمل و عیاشی را خود دوریان گری می گویند. درواقع دوریان گری خود اسکار وایلد است که خام زیبایی های فانی می شود و به قهر سیاهی سقوط می کند.
همچنین گفتن این نکته نیز شایسته گفتن است که وایلد در زمان زندان و بعد سالهای پایانی خود در پاریس بیش از پیش احساس نزدیکی به خدا می کرد. معروف است که می گفت:
مردم مرا پس زدن ولی خدایم نگاه می کند؛ خدا همراه و یار من خواهد ماند.
وایلد یک همجنسگرا بود و در این شکی نیست. مشکل این بود همجنس گرایی در بریتانیای آن روز با بیماری های روانی و دیوانگی یکی بود و خوب از نظر جامعه آن روز وایلد یک دیوانه بود. بطور عجیبی وایلد ازدواج کرد و دو پسر هم داشت و در مقام پدر هم بسیار خوب عمل کرد بطوریکه پسر بزرگ او ویویان هالند از دوران کودکی خود به عنوان شادترین دوران زندگیش یاد می کند.
او از میانه های دهه 1880 وارد رابطه با لرد آلفرد داگلاس پسر همیشه افسرده دوک جان داگلاس شد که بسیار در سرانجام تلخ او و زندان رفتنش تاثیر داشت. البته در زمان نوشتن دوریان گری با داگلاس رابطه ایی نداشت ولی شخصیت بازیل نقاش که نقاشی از دوریان می کشد بسیار به داگلاس شبیه است، او فردی عمیق است و در زمان کشیدن نقاشی بسیار تحت تاثیر دوریان قرار منظورم از بسیار، بسیار است آنقدر که روح و ذهن و دستانش در استیلای زیبایی دوریان قرار می گیرد. آلفرد داگلاس جوان نیز در طول زندگی خود فردی درون گرا با احساساتی عمیق بوده و یکی از دلایلی که وایلد شیفته او شده بود نیز همین بود. البته بعد از انتشار دوریان گری وایلد و داگلاس بازهم دیدار کردند ولی در نهایت داگلاس او را رها کرد و دگر هیچ گاه از او یادی نکرد.
پروردگار، از اعماق به تو گریه می کنم.
پروردگار، صدای من را بشنو.
بگذار گوشهایتان متوجه شودند
به گریه من برای رحمت.
اسکار وایلد
هدونیسم یک مکتب فکری است که در «تصویری از دوریان گری» نقش اساسی دارد. این نظریه اولین بار در فصل دوم با لرد هنری در توصیف سبک زندگی لذت طلبانه برای دوریان و توضیح اینکه چگونه در جامعه، بهتر است هر کاری که به نفع خود باشد مطرح می شود. لرد هنری دوریان را فریب می دهد و معتقد است که اخلاق هیچ نقشی در زندگی ندارد و فرد باید صرف نظر از امکانات انجام این یا عواقب دیگر ، آنچه را که برای خودش مفید است انجام دهد.
لرد هنری اظهار داشت:"اگر یك مرد به طور كامل زندگی خود را سپری می كرد، به هر احساس، بیان به هر اندیشه، واقعیت به هر رویا فرم می داد - من معتقدم كه جهان چنان انگیزه جدیدی از شادی را بدست خواهد آورد كه ما همه بیماری های قرون وسطایی را فراموش خواهیم کرد و به آرمان هلنی باز خواهیم گشت»(وایلد، 19). لرد هنری همانطور که گفتیم یک شخصیت افراطی در عیاشی و تجمل طلب و تجسمی از خود اسکار وایلد است. او به عقاید و اصول لذت گرایانه، که تلاش می کنندشهوت رانی و عیش زندگی را به حداکثر برسانند، به جای مواجهه با درد و عواقب.
وایلد بعدا اظهار داشت، "تنها راه خلاص شدن از وسوسه تسلیم شدن در برابر آن است. در برابر آن مقاومت کنید، و روح شما از اشتیاق به چیزهایی که برای خود منع کرده است، بیمار می شود، با آرزوی آنچه که قوانین هیولایی آن را هیولا و غیرقانونی کرده است"(وایلد ، 19)، که بر لزوم برآوردن میل زندگی فرد تأکید می کند، اصلی که در نهایت منجر به سقوط دوریان گری می شود. همانگونه که لرد هنری در فصل ششم رو به دوریان کرده و میگوید:
بله دوریان، تو همیشه مایل به دوستی با من خواهی بود، زیرا من گناهانی که تو جرئت انجامش را نداری، نشانت می دهم
اسکار وایلد در طول زندگی خود دوستدار فلسفه های مختلفی بود و هیچگاه خط فکری ثابتی نداشت، در زمان نگارش دوریان گری، او احتمالا مخالف هدونیسم بوده ولی دلیل مخالفت او با این فلسفه، برادرش ویلی وایلد بوده. ویلی وایلد برادر بزرگ اسکار بود که در سال 1899 درگذشت. او زندگی عیاشانه و بر اساس زیبایی پرستی را در پیش گرفت و در اثر عوارض مربوط به اعتیادش به الکل هم مرد. اسکار وایلد همیشه از عیاشی های برادرش ناراحت و شرم زده بود و در چندین کتاب هم به وضوح از شخصیت او الهام گرفته و بزرگترین آنها نیز لرد هنری است، شخصیت لرد هنری شباهت بسیاری هم از نظر ظاهری هم از نظر شخصیتی به ویلی وایلد دارد.
دوریان سعی در از بین بردن پرتره ، تصویر روح ناپسند فاسدش دارد که مانند وجدان او را آزار می دهد. او با چاقو به آن ضربه می زند (دقیقاً همان چاقویی که با آن دوست سابق خود ، باسیل هالوارد را به قتل رساند) ، امیدوار است که شواهد جنایات خود را از بین ببرد. اما نقشه به طرز چشمگیری نتیجه عکس داد: با خنجر زدن به تصویر ، دوریان ناخواسته خودش را می کشد.
شما کسی را به خاطر ظاهر یا لباسش یا به خاطر ماشین فانتزی اش دوست نخواهید داشت، اما به این دلیل که او آوازی را می خواند که فقط شما می توانید بشنوید.
اسکار وایلد
هیچکس در اینکه دوریان گری یک اثر گوتیک هست، بحثی ندارد. با این حال ، برای من، این پدیده ای است که همه ما، به نوعی در زندگی خود با آن روبرو هستیم. پایان دوریان گری فقط به دام افتادن روح او در پرتره یا به تصویر کشیدن زندگی او از طریق تصویر نیست. بلکه یک پایان کاملا منطقی است که ارتباط زیادی با روانشناسی رایج انسان دارد. همانطور که همه می دانیم اسکار وایلد مبلغ هنر و زیبایی بود. همه شخصیت های این داستان نمایشی واقعی از هنر و زیبایی هستند. باسیل هنرمندی است که با ساختن نقاشی های زیبایی به دنبال هنر است و بدین ترتیب یک قطعه زیبا ایجاد می کند. خود دوریان گری یک هنر و مظهر زیبایی است که باید توسط هر هنرمندی تسخیر و نقاشی شود. لرد هنری یکی از کسانی است که این هنر را دستکاری می کند و سایه های تیره را در رنگ های زیبای پاستلی معرفی می کند.
اسکار وایلد ، در اینجا ، در این داستان شگفت انگیز ، در مورد زیبایی سطحی صحبت نمی کند ، بلکه زیبایی قلب و روح است. درست است که او زیبایی را به عنوان موضوع اصلی آثارش به ارمغان آورد ، اما او به ما درس زیبایی می دهد که زیبایی فقط فیزیکی نیست ، بلکه متا فیزیکی و افلاطونی است (در بعضی موارد کاملاً انتزاعی است). علی رغم همه بحث ها و بحث ها ، من معتقدم که تصویر دوریان گری هرگز زشت نبوده ، هرگز پیر نشده است ، اما همه اینها در ذهن دوریان بود. این پدیده در روانشناسی به عنوان توهم شناخته می شود که در آن وقتی که یک شخص عمیقاً به چیزی فکر می کند ، شروع به گیجی می کند گویی که این اتفاق برای او واقعاً رخ می دهد.
در واقع اسکار وایلد زیبایی فانی را به سخره می کشد و زیبایی درونی را تقدیم می کند. روح دوریان گری توسط استکبار و خودشیفتگی لکه دار شد و زیبایی و آرامش درونی او با گذشت زمان از بین رفت تا اینکه شروع به دیدن بازتاب روح شیطانی خود در خارج کرد. دوریان گری دانه های تاریکی در خود داشت که بیشتر توسط پیله ای به نام لرد هنری تغذیه می شد.
هنوز هم قابل قبول نیست که آنچه قلم وایلد نوشته نگاهی جامع دارد یا خودزندگی نامه ایی از سرنوشتیست که خود وایلد برای خود پیش بینی می کرد. او ده سال بعد در تنهایی در شهر پاریس درگذشت. درحالی که از شهرت و ثروت به گمنانی و خشم رسیده بود. زندگی در زندان او را شکننده کرد و آری در آخر نیز کتابش درک نشد. این نوشته را با جمله ایی از اسکار وایلد فقید در مورد مرگ تمام می کنیم:
مرگ باید خیلی زیبا باشد. در زمین نرم و قهوه ای دراز بکشید ، در حالی که علفها بالای سرش تکان می خورند و به سکوت گوش فرا می دهند. دیروز و فردا نداشتن. زمان را فراموش کنیم ، زندگی را ببخشیم ، در صلح باشیم.