ویرگول
ورودثبت نام
Johan Liebert
Johan Liebertکمی عجیب کمی غریب کمی تنها و متفاوت
Johan Liebert
Johan Liebert
خواندن ۱۰ دقیقه·۱ سال پیش

تحلیل و موشکافی فیلم Heretic

در این مقاله قصد دارم صرفا محتوای فیلم Heretic رو از دید خودم مورد بررسی و موشکافی قرار بدم. این متن طولانی هست. امیدوارم تا انتها بخونید و لذت ببرید.

🚫این متن شامل اسپویل شدید و کامل تمام داستان فیلم هست ⚠️

خب از جایی شروع کنیم که دو دختر به درِ خانه آقای رید آمدند. کاراکتر ها بدون دیدن همسر آن آقا فرض را بر پذیرش حرف او گذاشته و وارد خانه می شوند. برای آنها این بهتر است که باور داشته باشند همسر آن خانم وجود خارجی داشته و در خانه حضور دارد. بی آنکه او را دیده باشند یا نشانی قطعی از وجود او داشته باشند. اینجا مبنا را حرف آن مرد قرار می دهند و این باور کردن که خوشایند نیز هست ما را یاد چه چیزی می اندازد؟؟؟

کاشتن بذر فیلم در ابتدا با نمادگرایی
کاشتن بذر فیلم در ابتدا با نمادگرایی
می توانید پروانه را روی لوستر پیدا کنید؟ 👀
می توانید پروانه را روی لوستر پیدا کنید؟ 👀

در دقیقه 10:35 فیلم به ما پروانه ای نشان می دهد که پرواز کرده و سپس در چیزی مشابه حباب کروی و گنبدی لوستر سقف می نشیند و وقتی حرکت می کند مجددا به همان برخورد می‌کند. مانند تئوری وجود گنبد بر روی زمین که زمین تخت گرایان و نیز تقریبا تمامی مکاتب باستانی و حتی ادیان تا حدودی به آن معتقد بودند. همینجا پایه اول فیلم گذاشته می شود اما در ناخودآگاه. پروانه می تواند نماد روح پاک، معصوم و والامرتبه انسان باشد که در ماتریکس زمین (دنیا) اسیر شده است. به عبارت ساده تر و برداشت سطحی تر فیلم از همان ابتدا این بذر را می کارد که این دو دختر موعظه گر قرار است در خانه آن مرد اسیر و گرفتار شوند. (کافیست این سکانس را یکبار دیگر و با دقت مشاهده کنید)

فارغ از آنچه در آن خانه برای این دو دختر اتفاق می افتد (که عمدتا فلسفی و استعاری هستند) ما می‌توانیم این خانه را که در آن گرفتار می شوند و راه خروج داوطلبانه و بی دردسر ندارند به زندگی خود در این دنیا و یا ماتریکسی که در آن اسیر هستیم، تشبیه کنیم. خب احتمالا برای شما خیلی دور از عقل و بیش از حد مفهومی به نظر برسد اما حقیقت این است که از دید من در چنین فیلم فلسفی ای پشت هر سکانس، فیلمساز باید اندیشه ای داشته باشد. یکی از دلایل تشبیه آن خانه به ماتریکس زمین و زندگی فانی ما این است که در هر دو خروج به دست خودمان نبوده و زمان بندی و مهلتی مقرر شده را پیش رو داریم (اشاره به قفل در که زمان بندی شده بود). واقعیت این است که هیچ راهی برای خروج داوطلبانه و بی دردسر از این جهان وجود ندارد. (خودکشی نیز با آسیب زدن به خود و اطرافیان است و توسط هیچکس ابداً توصیه نمی شود!).
مورد بعدی که این شباهت را پر رنگ تر می کند بحث ورود به این خانه است که با فریب همراه بود. چیزی که طبق باور عده ای از ماتریکس گرا ها که معتقد به تناسخ هستند، پذیرفته شده یعنی باور دارند که روح انسان با فریب دوباره در چرخه زندگی گرفتار شده و به زمین بر می‌گردد. (البته این عقیده همه‌ی تناسخیون نیست صرفا تئوری گروهی خاص است).

در بحث هایی که کاراکتر اصلی برای مقدمه چینی ضیافت خود انجام می دهد. ادیان را به فست فود هایی برای رفع نیاز های معنوی و به دست آوردن حال خوب تعبیر می کند. خب بیایید کمی واضحتر به این مسئله نگاه کنیم. فست فود ها شامل مواد خوب و بد هستند. مثلا سبزیجات خوب هستند و سس بد. پس نمی‌توان آنها را کاملا مضر دانست. به عبارت دیگر فست فود هم شامل ارزش غذایی است اما غذای حقیقی نیست. در اینجا نیز آقای رید مستقیم و غیر مستقیم اظهار می کند که ادیان و مکاتب با تمام کم و کاستی و انحراف و تحریف و.... کماکان شامل حقیقت هایی هستند که مطالعه آنها موجب شده بیشتر به خدا نزدیک شود( بیشتر حقیقت را بشناسد) اما او معتقد است همه آنها انعکاسی از حقیقتی دیگر هستند....
و دیالوگ طلایی اینجا : "هر چه بیشتر یاد بگیری میفهمی کمتر میدونی".


"تکررات رفته رفته پیام اصلی رو کمرنگ تر میکنه و اصل قضیه رو تحریف میکنه"


اینجا سوالات بزرگی در ذهن مخاطب شکل می‌گیرد : آیا احتمال دارد تمامی مکاتب فعلی و در دسترس برگرفته از حقیقتی باشند که در گذر زمان با مکتب سازی ها و جریانات انحرافی به حاشیه رفته باشند؟!
اختلافات و تفاوت ها میان این مکاتب (یا بهتر است بگوییم آنچه از آنها در زمان حال باقی مانده) بسیار زیاد است به طور مثال شاید سخت باشد که مسیحیت فعلی و در دسترس را نسخه آپدیت شده یهودیتی که در دسترس است دانست به عنوان مثال مسیح در چند جا علنا پیروان خود را از پیروی از دستورات یهوه (خدای یهودیان) منع کرده و تفاوت های آشکاری میان این دو مکتب وجود دارد.

کنستانتین امپراطور روم باستان که برای اولین بار مسیحیت را با جمع آوری اسقف ها و تحریف مکاتب مسیح و حواریون در جهت منافع سیاسی خود پایه گذاری کرده و مذهب رسمی را از میترائیسم به مسیحیت تغییر داد.
کنستانتین امپراطور روم باستان که برای اولین بار مسیحیت را با جمع آوری اسقف ها و تحریف مکاتب مسیح و حواریون در جهت منافع سیاسی خود پایه گذاری کرده و مذهب رسمی را از میترائیسم به مسیحیت تغییر داد.



خب اینجا راحت ترین کار چیست؟ درست حدس زدید سریعا هر کدام بقیه را رد کرده و تحریف شده می خوانند و راه و روش خویش را بر حق و صحیح می دانند. اینجا دست آویز به شک گرایان اهدا می شود و با خود می گویند خب کدام راه درست است؟ و یا با تعصب خود و احساسات و هر آنچه از کودکی به آنها دیکته شده پیش می روند و یا در صورت تعصبات کمتر و آزاد اندیشی تصمیم می گیرند به مطالعه و تحقیق و بررسی راه های مختلف بپردازند. اما در اینجا نیز شک گرایان به سد بزرگی برخورد می کنند : "چرا اصلا باید کشف راه حقیقت و درست اینقدر پیچیده باشد. نکند که همه این راه ها به بیراهه ختم شوند؟"
این صحبت هایی که شد می تواند پایه و اساس این فیلم و اتفاقاتی که در آن قرار است در ادامه رخ بدهد، در نظر گرفته شود. آنجا که مجبور می شوند از بین دربِ معتقد بودن (پیرو بودن و تسلیم بودن و پذیرفتن) و یا بی اعتقاد بودن ( باور به هیچ و پوچ بودن ما و جهان) یکی را انتخاب کنند و اگر بخواهم رک و پوست کنده بگویم، فیلمساز می خواهد با این تمثیل نشان دهد که انتهای هر دو مسیر که دست‌پخت دو قطبی سازی خود ماتریکس است، چیزی جز بیراهه وجود ندارد.( مانند سیاه و سفید و یا صفر و یک که پایه شبیه سازی ها و ذخیره‌سازی اطلاعات در کامپیوتر ها هستند)

"بزار بهتون بگم چی ترسناکه. ندونستن ترسناکه! اینکه از کجا اومدیم و اینجا چیکار میکنیم؟ هدفمون چیه؟؟ "


در رابطه با این دیالوگ فیلم ساعت ها می توان صحبت کرد. همین الان که شما این دیالوگ را خواندید به احتمال 90 درصد می گویم بی تفاوت از آن عبور کردید. بی آنکه توجه شما به مهم ترین سوالاتی که باید در طول حیات خود داشته باشید، جلب شود! کمی عجیب نیست؟! گویی همه به گونه ای هیپنوتیزم شده، مسخ شده، بی تفاوت، برنامه ریزی شده یا تحت کنترل و در خواب فرو رفته باشیم. از ابتدا تا انتهای زندگی در چرخه بقا و با اسیر نیاز ها، غرایز و خواسته های تمام نشدنی بودن از تقلا در دنیایی که حتی واقعی بودنش هم در ابهام است دست نمی کشیم. گویی اصلا بارقه ای از روح نداریم! انگار ربات برنامه ریزی شده برای برنامه از پیش تعیین شده زندگی (تولد، کودکی، بازی، مدرسه، دانشگاه، کار، ازدواج، تولید مثل و....) هستیم. بی آنکه ذره ای تقلا برای شناخت خود و جهان پیرامون کنیم.

"من به یه فهم تاریک رسیدم و اونم اینه که ما تو یه شبیه سازی زندگی می کنیم"
بیایید یک فلش بک به جایی بزنیم که پیام آور‌ِ ظاهراً از مرگ برگشته‌‌ی قصه توصیفاتی مشابه تجربه نزدیک به مرگ (NDE) را تعریف می کرد و می گفت " این واقعی نیست" و جالب است بدانیم که در بسیاری از تجربه های نزدیک به مرگ افراد چیزی را که اعتقاد دارند میبینند مثلا مسیحی "مسیح" را میبیند و بودایی "بودا" را اما در مواقعی پیش آمده که هنگامی که شخص شک کرده و از آن موجود نورانی ای که دیده پرسیده : آیا تو واقعا مسیح هستی؟ به شکل یک موجود ترسناک تغییر شکل داده است. پس شاید در اینجا فیلم دارد علاوه بر تئوری ماتریکس به واقعی و حقیقی نبودن یکسری تجربیات معنوی مثل تجارب نزدیک به مرگ می پردازد و تا اینجای کار فیلم در مسیر مشخصی هست که گرچه درک و فهم آن برای مخاطب عام سخت هست اما کماکان در مسیر درستی پیش می رود. مشکل فیلم زمانی آشکار می شود که به یکباره تمام این اتفاقات مادی معنا می شوند و متوجه می‌شویم که این نمایش زنده شدن پیام آور و سایر اتفاقات چیزی مشابه یک شعبده برنامه ریزی شده بوده. اما خب از اینجا به بعد هم فیلم به نکاتی اشاره می کند که حائز اهمیت است.
بعد از آنکه خواهر پکستون متوجه نقشه می‌شود و به زیرزمین می رود و آنجا با حقیقت مواجه می شود. آقای رید از او می پرسد که تنها دین حقیقی چیست؟ و او جواب می دهد :

"کنترل".

چه احساسی دارد اگر آن زندانی های در قفس در زیر زمین استعاره از ما در این ماتریکس باشد؟! پس می توان اینگونه برداشت کرد که هر دو دربی که می توانستند انتخاب کنند یا به عبارتی دو راهی که عمده افراد در زندگی در پیش می گیرند (شاید 99%) هر دو به ناچیز بودن و برده سیستم بودن ختم می شود و انتهای هر دو "کنترل شدن توسط سیستم" است.(شاید به وسیله ناچیز و ضعیف شمردن ما و لگدمال و تحقیر شدن ذات و بارقه روح در این جهان فانیِ پر ایراد ) اما سوالی که برای ذهن آگاه مطرح می شود این است که کنترل توسط چه کسانی و برای چه و به چه صورت ؟
پاسخ می تواند یک کلمه باشد: ماتریکس

کمی ساده لوحانه و خوش خیالیست که نماد های به کار رفته در فیلم را نادیده بگیریم : نماد تک چشم جهان بین که معتقدین به ماتریکس باور دارند جهان را مدیریت می کند و برخی آن را به دجال یا ستاره قطبی (پلاریس) نسبت می دهند.
کمی ساده لوحانه و خوش خیالیست که نماد های به کار رفته در فیلم را نادیده بگیریم : نماد تک چشم جهان بین که معتقدین به ماتریکس باور دارند جهان را مدیریت می کند و برخی آن را به دجال یا ستاره قطبی (پلاریس) نسبت می دهند.



انتهای هر دو مسیر یک چیز خواهد بود
انتهای هر دو مسیر یک چیز خواهد بود


پیش از پایان لازم است یکبار دیگر به شکل کامل این دو درب را که در فیلم انتخاب می کردند تفسیر کنیم :

1_ درب معتقد بودن : اعتقاد به مسائل مذهبی، ماورایی، عرفانی و به طور کلی "معنوی" که باید پیرو مکتب خاصی بود.

2_ درب بی اعتقاد بودن : عمدتا به معنای پذیرش هر آنچه دانشمندان و علم مدرن و نوین می گوید. این دسته از افراد صرفا چیزی را که تجربه، لمس و احساس کنند باور دارند ولی با اینحال علم و صحبت هایی که در پوشش علم از دولت ها، رسانه ها و دانشمندان می شود را می پذیرند بی آنکه خود تک به تک آنها را لمس کرده باشند و پله پله به اثبات رسانده باشند. در واقع می خواهم مغز شما را بیشتر درگیر کنم و بگویم اگر این هم نمونه ای از "چشم بسته پذیرفتن" باشد چه دیدگاهی دارید؟ اگر معجزات را ندیدید پس از کجا به هزاران چیز دیگر که در قامت علم گفته اند باور کردید؟ آیا یک به یک همه آنچه به شما توسط سیستم دیکته شده را بررسی کردید؟ آن وقت با چه چیزی؟ با خود ابزار های سیستم؟ مجدداً با اعتماد به خود سیستم؟

نتیجه گیری کلی از این صحبت ها این است که شاید باید این احتمال را قائل باشیم که واقعا همانگونه که فیلم نشان می دهد انتهای هر دو راه کنترل شدن باشد! "معنویت گرا بودن" و یا "مادی گرایی و علم گرایی (scientism)" هر دو می توانند دو روی سکه باشند!

و در انتها باید گفت که بنده به شخصه پایان بندی فیلم رو ضعیف و صرفا برای بستن پرونده میدونم. فیلم به اندازه کافی نکات شنیدنی و دیدنی داشت. اگر شما هم تحلیل ماتریکسی، متافیزیکی، اسطوره شناسی، فلسفی یا ماورایی ای نسبت به نکات ریز و درشت آشکار و پنهان این فیلم دارید خوشحال میشم نظرتون رو بدونم. ضمنا میدونم این صحبت ها به احتمال خیلی زیاد پذیرفته برای شما نیست و احتمالا با تفکرات و جهان بینیتون سازگار نیست و من هم صرفا برداشت خودم از فیلم رو گفتم. یعنی سعی کردم اونچیزی که تو ذهن فیلمساز بوده بیان کنم نه الزاما چیزی که خودم به شخصه معتقدم. ممنون از توجهتون ❤️


فیلمسینمانقد فیلم
۳
۱
Johan Liebert
Johan Liebert
کمی عجیب کمی غریب کمی تنها و متفاوت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید