روز تولدم خیلی واسم مهم بود. چون همیشه دلیلی بود که همه رو اذیت کنم و از هرکی هرچی میتونم کادو بگیرم. هرچقد سنم رفت بالا خوشبختانه عقلم نرفت بالا و تو همون حد نونهالی اینا موند. همین باعث شد کم کم آدما یادشون بره روز تولدمو. ملالی هم نیست ولی من یادم موند روز تولدشون رو. و تو هم رفتی جزو اونایی که از یاد نمیبرم تولدشون رو ،مثه داداشم،مثه اونایی که نمرشون بیسته بیسته . مثه روز تولدت. درسته که ضدحال تابستونی ، چون بعد تو پاییز میاد ولی قبول دارم همه عشق و حالشون رو نزدیکای روز تولدت انجام میدن از ترس اومدن پاییز.
نمی دونم چرا هر وقت تولدم میشد؛ کیکمو که برام میاوردن زرتی دستشو میکرد تو کیک تا یه تیکه کوچولو ازش بخوره و نمیدونم چرا من انقد احمق بودم که جای اینکه منم دستمو بکنم تو کیک و ازش بخورم ، ناراحت میشدم و چپ چپ نگاش میکردم. نا سلامتی کیک تولد من بود. کی مستحق تر از منه که انگشت بزنه به کیکم؟
کیمیا هم که همیشه ساکت و آروم نگات میکرد. آخه تو شاید یادت نیاد ولی من یادمه وقتی کیمیا به دنیا اومد "دختر" به دنیا نیومد. خانوم به دنیا اومد. از بچگیش خانوم بود. خیلی شیک و کلاسیک. مرتب و منظم. آروم و صبور . ولی من و تو به معنای واقعی کلمه خر بودیم. کمترین کارمون گند زدن به عکس های خودمون و بقیه بود. مهم نبود بقیه فکر کنن چقد ما لوس یا نونوریم.مهم خودمون بودیم. کارمون رو بلد بودیم.
وقتی نه سالم شد بزرگترین آرزوم بر خلاف هم سن هام نه ماشین بود ، نه دوست ، نه اسباب بازی ، نه هم بازی. صرفا آرزوم این بود که بتونم ذهن اطرافیانمو بخونم و بدونم راجبم چی فکر میکنم. آرزوی من که برآورده نشد ولی حداقل بزار این کارو واسه تو راحت کنم. ( البته با اجازه از استاد سعدی و دست بردن تو شعرشون)
هرگز وجود غایب حاضر شنیدهای؟ این دقیقا شرح حال تو عه. نیستی ولی هستی. وقتی نگات میکنم دقیقا متوجه میشم که گوسفند سیاه هم نسل هاتی . اون چیزی که اونا نیستن دقیقا همونی. پیچیده ای مثه موهات ، ساده ای مثه لبخندات ، با وفا مثه سگی که دیروز تو کوچمون دیدمش و میدونم اگه بودی میگفتی :
این سگرو میبینی؟ این "منم" .
لطفا سگ باشید!