روزی میرسد که جیک جیک مستان به فکر زمستان اجازهی جاری شدن میدهد. نه این که فکر به سرما تمام رود را تصاحب کندها نه، تنها بخشی از دریایی که در آن باید جیک جیک مستان را تخلیه کرد معجزه وار برعکس حرکت میکند تا کمی از تلخی آینده را به نمایش بگذارد. در این زمان هم میتوان بی تفاوت مست بود هم میتوان مستی را بُرید و آگاه شد از اتفاقاتِ در حال رخ دادنی که عالم حقیقت را تشکیل دادهاند.
تلاش، برای داشتن آیندهی شیرین کافی نیست.
در واقع هیچ چیز برای داشتن آیندهی شیرین کافی نیست بلکه تنها شیرینیهای دم دست ما در «حال» تجربه میشوند و انگار که به دستِ زمان میمیرند.
فرقی نمیکند که تفکر از جنس دیروز است یا فردا، هنگامی که گذر زمان اتفاقات را از ما دور نگاه میدارد طعم اصلیشان را به هیچ وجه نمیچشیم بلکه هرکدام را در هر لحظه از زمان با طعمهای مختلف و در بیشتر مواقع متفاوت و گاها معکوس شده به یاد میآوریم.
بهتر است در حال شنا کنیم که غرق شدن یا سوار کشتی تفریحی بودن فردایمان هیچ گاه بیش از یک تصور نخواهد بود.