بخوابید که میخواهم جهانم را با صدای دل نشین کیبورد به کلامم منطبق کنم. به تصورات یک مُرده، جسد! از صدایی بگویم که بشر ساخته، اما نشنیده. کشفهایی که به نوبه خود اختراع بودند اما، بعد از اختراع شدن، حتما کشف و گاها باز اختراع خواهند شد. شدنی است که ما برسیم به نهایت کلام اما تا آن موقع، باید نهایت زمانمان را برای کلام و عمل به آن دخیل کنیم و تنها، مساویهای موجود در خود را، برای ساخت بهترین نسخه از خود به کار گیریم تا فعالیت مداممان، میل به بی نهایت را وارد درک خود کند.
صدایی که در خط اول گفتم، صدایی است به بلندی سکوت کلمات، به انتشار ویروثی مباحث مخلتف بشری، به گیرایی یک بغض در بحث فلسفی با خود، با درون، با معبود و این بار، با مخاطب:
اصولا کلمات را افکار ما در لحظه و با تلاش و تجربه و انتخاب بهترین مورد باید مشخص کنند. دلیل جاری شدن کلام، همان است که باید رقم بخورد تا بهترینها را در دوراهیهای موجود و گاها رها شدهی زندگی ما، به هستی نمایش دهد. ما در دنیای خودی که داریم، نمیتوانیم بدون تحث تاثیر قرار گرفتن زندگی کنیم. تاثیر گرفتن ما از کلمهی آخر یک تبلیغ تلوزیونی یا یک توییت عمیقِ توییتری، میتواند فردا به آن برند تبلیغ کننده یا شخص نویسنده بازتاب ارسال نشانههایش را نمایش دهد. امروز این اتفاق از طریق ما و میلیاردها ذره مایی که در کره زمین وجود داریم حتما ممکن است.
صفری که یک بود و به واسطه ارتباط، یک را دید، دو را تصور کرده است.
تا امکان به کمکش بیآید و او باشد که مختارانه مساوی را از خود بیرون کشیده و به معادلهاش تسلیم میکند. تاریخ، نتیجهی مساوی شدن معادلهی زندگی اشخاص بزرگ است. تسلیم شدنی که تمام اجزای معادله را، به حالت دقیق خود میرساند. میبرد بازی را با بازی کردن حقایقی که او را به بازی کردن در روزهای پیش و پیش رو عادت دادهاند.
برایم پیش آمده است که حقایق را منطبق بر واقعیات نبینم. این گونه لحظات، خود را در کنج خیال، در آغوش میگیرم و واژگانِ هول محور خود را میزایم، خلق میکنم، بلعم را به نمود بیرونی بدل میکنم و شاید باز ببلعمش. خود را به خود نمایش میدهم و پاکسازی میکنم. تفکراتم را با دیدگانم ستایش میکنم. خدایم را با شکرِ مداوم برای هماهنگیِ اجزای مختلف سیستم من در خود نگه میدارم و هر روز روزی است برای پیروزی مردان خوش دل و بی نیاز به دانستن حقیقت خدایی.
جهانم نه شراب است نه مستی، نه گل و الکل و اسید، جهانم من است. منی منطبق بر خود.
من یک بودم در خلا زندگی، صفرهای اطراف یکها را درشتتر از یکهای کنار صفرها میدیدیدم. یکها یکتا بودند و صفرها در اوج نبودی، در کنار همان یکهایی قرار داشتند که بودنشان را واقعیت به من نشان میداد. قدرتِ صفرها نبودن بود، آنها به بودن با نبودن معنی بخشیده بودند.
یکها و بودنها را در نظر میگیریم و صفرها را هم از کنارشان برمیداریم تا برای ما باشند. اگر بخواهیم این دو گروه را بر اساس تعداد مقایسه کنیم، یک کفهی ترازو با میل به بی نهایت، و کفهی دیگر این ترازو، با عددی دقیق بر هم اثر کذار میشوند.
شاید، شاید روزی تصور کردهام که خودم را در اینترنت آپلود کنم. ویرگول این اجازه را به من داد که کمی از خودم و کمی از زندگی خودم را که برایش زحمت و رنج کشیدهام را بگذارم در ویترینی که باید برای بشریت تا بی نهایت پیشرفت کند و سنگینیاش زمین را به کوهی از ارزش تبدیل کند.
شاید اصلا در نزدیکی ما موجودی فضایی وجود نداشته باشد اما با تفکرات انسانیای که در چند دههی اخیر، بیشتر برای حضورشان رقم زدهایم، تولیدشان کرده باشیم و در میلیونها جهان موازی بغلتر، اتاقی به این موجودات یک چشم عزیز داده باشیم که بتوانند در آن هم پپرونی بخورند هم کباب بره!
ما هستیم که تصورش کردهایم، حتی اگر تصور ما انتها هم داشته باشد، آن انتهای ماست و انتهای ما اصلا نه خوب است و نه بد. هر خوبیای بدی دارد و هر بدیای خوبی. هر خوبیای انتهای ما است و هیچ بدیای در انتخابات و دوراهیهای موجود در راهِ ما، جایی ندارد.
لطفا مهربانی و صلح را در دستور کار خود قرار دهید و به بلعیدن جهان با تمام خوبیها و بدیها در خود، سپس پیشکش کردن آن به خدا با یک اتحاد کلامی بپردازید.
بشر میپندارد اندیشه را به او دادهاند تا او را آزار دهند از دانستن، دانستنی که رنج نداشته باشد مثل خیاری است که تهش تلخ نیست و لکهای را در زمانِ تو به وقوع نینداخته است. لکهای از این جنس که بتوانی آن را هضم کنی صرفا برای خیار بودن خوراکت و آشنایی پیشینت با کون تلخ خیار.
اگر یاد بگیری آن را گم کنی در جهان خودت و تجربه کنی که با نادیده گرفتن حجم تلخی موجود، موضوع را از بهترین حالت و منظره مشاهده کردن، منطبق کردن تمام زوایای حقایق و وقایعش بر همدیگر، ماجرا برای تو بی تفاوت حل شده است.
حتی این موضوع واکنشهایی از تو میگیرد که میتواند تو را به یک هیچهایکر روانی بدل کند که میچرخد و بهترین تلخهای جهان را نوش جان میکند تا به شیرینی مورد علاقهاش برسد. موافقید که طعم مورد علاقهی او چشیدنی است؟:)
خودت را به خودت هدیه میدهی، درست سر دو راهی، درست زمانی که یک بهترین در داستان، پنهان است و گرگها خود را آرد میپاچند برای بلند کردن وزنهاش. وزنهای خالص و انسانی و غیر قابل قیاس با اوزان این لاشخورهای بی وزنِ پردار.
این گجت خیالی رایگان که امیر برای شما امشب رونمایی میکند را، اپل چند سال پیش تلاش کرد با سیری به آیفون خود اضافه کند اما جز یک موجود توانا اما محدود چیزی بیشتر برای بشریت خلق نکرد. اپل و مایکروسافت که هیچ، باقی کمپانیهای بزرگِ داخلِ تصورات شما هم نمیتوانند ارزشمندتر از داراییهای یک نوزاد بی نام و نژاد را خلق کنند.
اگر گوارش افکار وظیفهی روح ما باشد، زندگی را میتوانیم بهتر بخوریم. خوردن زندگی به معنی این نیست که شروع کنیم به خوردن یک تکه لواشک و بخوریمش تا تمام شود. خوردنِ زندگی یعنی بشر بودن و درک حضور مدام در زمان. زندگیای که من طی 21 سال عمر خود خوردم، زندگی توانایی نبود اما، لحظههایش به توانایی سپری شدند.
مفهوم اثرگذاری برای من این است که موجودی نابود شود و موجود دیگری نابودی خود را نبیند اما در ادامهی سفر زمان، هر دو خود را در جایگاه دیگری ببینند. مثل دو سگِ یک شکل در هزارتویی که تمام سطوح آن را آینه گرفته است. ما تنها نیستیم، یک خود برای پاکسازی وجود دارد که در تمامی لحظات والد دیگری است، آینه هست، یگ سگ دیگر هست که من او را نمود بیرونی نام گذاری میکنم. فراموش نکنید که در این مثال، ما خودمان هم یک سگ هستیم و برای فراهم کردن منظرهی دل نشین و پر از رازی که در آینه حسش میکنیم، مسئولیم.
آن آینه ما را به بودن میچسباند. اگر من و نمود بیرونیام در آن هزارتو باشیم، مطمئنا فکرِ هر دوی ماست که با یکی شدن در آینه، از تمام خود و جهانهای موازی افکارم، میشود جهانی بسازم که بینندهی غیرِ مَنَش، من را من نبیند و ما را عمده ببیند.
علاوه بر دیدن من در ما، ما را هم در تاریخ ما میبیند و من اگر منی ارزشمند باشم، به اندازهی خودم در تاریخِ ما حضور دارم.
همانطور که هر انسان، نمود بیرونی انسان دیگر را مانند یک مجسمه وارد ظرف غوطه ور از اطلاعات مغز خودِ یکش میکند و هر اندازه که در آخرین به روز رسانی اطلاعات مفید برای شناخت از او روی مجسمه داشته باشد نقش قاضی را برای خود بازی میکند، من هم میخواهم دنیایم را به شیرینی انگور وارد ظرفی از معانی، مفاهیم، کلمات، رشته کلمات و مترادفها کنم و در بازتاب شفافیتش خودم را ببینم و از خود بیآموزم.
کتابها اعمال افراد هستند و افراد نوشتن آنها را انجام دادهاند تا علاوه بر داشتن حس بهتر، رنجی بکشند که برای بشر بودنشان مفید واقع میشود. ما همراه با پایان نامههای تحصیلی، اسناد اداری، امضاهای لعنتی، پیشنهادهای مادی، تصاویر درون اینترنت، اتومبیلهایی که میخواهیم، در جهان بی نهایت و غیر مادی اما غنی از واژگان و افکار زندگی میکنیم. جهانی که میتواند با واژه بانویی را به دلیل زیر پا گذاشتن قوانین محلی به سر دار بیاندازد، حتما میتواند تو را به یکی از خودروهایی که کسی آنها را نخواسته نزدیک کند. مثلا یکی از میلیونها تویوتا که در جهان خرید و فروش میشود را میتوانی زودتر از آخرین خریدار فکریِ این لحظه رزرو کنی!
خواستن توانستن است را باید به عمل نشاند و تلاش را طوری در آن غرق کرد که انتهای بحث، رنجی که کشیده شده، اشکی که ریخته شده، پولی که از کف رفته، خواستههایت را در اعماق قلب سنگینت خاکستر کند. خاکستری که میسوزد و حرارت دارد را، از آب و باران باکی نیست. او میداند که خاکسترهایش روزی آتشفشانی میشوند. چه از او، چه از غیر، زمان لایتنهی است و کی به کی است؟ من هم ما!
گفتم و گفتم برسم. برسم به خود، خود را بیابم، خود را بیابانم، خودرو نخرم، خود را بخرم، تا بشود خودرو برایم. اصلا، من معتقدم زمانی که با ایمان و باور چیزی برای انجام در اول صبح هر روز دارم، هستم و بشرم، اثرگذارم و کاریزمایم را میتوانم در زندگی خود جاری کنم تا هالهی من، مفید باشد برای زمین. برای بشر، برای تجربه، برای رسیدن.
رسیدن یک لحظه نیست. مساعد است که رسیدن را کوه و لحظهی رسیدنش را قله ببینیم، هر لحظهاش مسمم به رسیدن، هر دقیقهاش رنج آفرین برای رسیدن، هر ثانیهاش اثر گذار و هر مکالمهاش را برای تجربهی درستِ لحظههای رسیدن مفید کردهایم تا باز هم توانایی و تجربهی فتح قلههای مراحل بعدی را داشته باشیم.
رسیدن قیمت ندارد زحمت ندارد، تنها یک ظرف میخواهد که بزنی زیر بغل خودت و پرش کنی از خودت. هرچند، زحمت را کسی کشید که حرفهایش را به خودش زد و درس گرفت. خودش قاضی عادل خودش بود و توانست بهترینها را در هر دوراهی برای خود انتخاب کند. خودی که دست اوست، فرماندهای دارد، استوارتر از توانایی و کهن سالتر صفر و زمانِ منفیِ حضور بشر.
کلی گویی خوب نیست اما کلا دو راهیها دو راه دارند، انتخاب کن راهت را!
شانس تو بر سر دوراهی زیبایی که در مقابلت گذاشتم این است که میتوانی با درک آن، جهان را ببلعی، بخوری و در خود حل کنی. من دو راهی را کاشتهام همه جای متنم، شاید زندگیام، برای فهمیدنش، کافی است ادامهی مرا بخوانی!
تصور کن مشغول خواندنم باشی و خوابت ببرد، صبح است و بیدار شدی. با فکر به باور و ایمانی که در نامحدود بشریت تو وجود دارد، میتوانی صلح را مهمان خود کنی و با وجود بی نهایت در زندگی درستات، به سمت ابعاد خود واقعیات میل کنی.
اگر حس خوبی داشتی که زمانت را وقف کلمات من کردی و دوست داری که در ادامهی زمان، بودنمان در یک دنیا من را بیشتر بخوانی و ببینی، بهتر است حق من از این کلمات را بدهی، خواندهای حلالت اما مبلغ 2000 تومان برای اینهمه کلمه زیاد نیست و بدان که با این کار، بلندتر به تمام انسانهای آیندهی دنیایم میتوانم بگویم که چگونه توانستن را برای حساب بانکیام با یک ایده و تبدیلش به کلام و ارزش صرف کردم. برای این کار، به شماره کارتم در بخش حساب کاربری ویرگولم میتوانی و کاملا مختاری که مراجعه کنی.
تو منطبق عمل کن، در نهایت خودت میدانی کیستی و کجای این دو راهی قرار داری دوست خوبم.
اگر مخاطبم به من نشانههایی بدهد که مرا به ماندن وادار کند و ما مطمئن باشد که اثر نبودنم، برابر است با اثر نبودن همان صفر بر جهانی که فقط یکها متمایز هستند، حتما پایدار کلمه به او ارائه میکنم و نامحدود واژه را در کنار برخی تصاویر، به او نمایش میدهم.
امیر حسین زاده