ویرگول
ورودثبت نام
مهتاب امیریان
مهتاب امیریان
خواندن ۸ دقیقه·۳ سال پیش

زندگی جبر است یا اختیار ؟

یکی از چالش برانگیز ترین سوالات بشر مسئله جبر و اختیار است .

برخی معتقدند که ما در زندگی اراده و اختیار داریم و برخی معتقدند زندگی جبر است در برخی نظریات گفته شده به دنیاآمدن و از دنیا رفتن جبر است و طول زندگانی این دنیا اختیار است.

در این مقاله سعی سده خیلی خلاصه و ساده به تحلیل و موشکافی سرنوشت و تقدیر و جبر و اختیار پرداخته و با ذکر مثال هایی مسئله روشن میشود.

محتویات :
تقدیر و سرنوشت
جبر
اختیار
امر بین الامرین
نتیجه


تقدیر و سرنوشت

میدانیم که زمان برای عالم هستی یک امر نسبی است و فقط برای ما است که سیر محدودی از تحول را طی می‌کنیم لذا باید گفت که نقشه تقدیر چیزی نیست که قبلا تعیین شده باشد زیرا در عالم لایتناهی قبل و بعدی موجود نیست. بلکه امر و مشیت الهی تقدیر را در همان لحظه که به وقوع می‌پیوندد مقرر می‌دارد و تقدیر سراسر عالم که در حقیقت و باطن عاری از تصرف زمان است در لحظه وقوع توسط امر الهی صورت می‌پذیرد.

از این رو تقدیر را باید تار و پود عالم دانست و امری است که در نظر مردم با تغییر و تحول توأم است ولی در باطن تقدیر ثابت می‌باشد و در ظاهر چون با تحولات و تغییر مسیرها و دگرگونی ها همراه است اشخاص متوجه آن نشده و تصور می‌کنند در تقدیر تغییر حاصل شده است. البته در ظاهر تغییر حاصل گردیده ولی این تغییر هم جزء تقدیراست.

چون سراسر عالم لایتناهی به یکدیگر مربوط و متصل است و هیچ گونه جدائی از یکدیگر ندارند لذا هیچ فردی از افراد عالم عظیم نمی‌تواند نقشه جداگانه و دلخواه خود داشته باشد زیرا در نقشه بزرگ وسیعی که به هم پیوسته است اگر یکی از اجزاء بخواهد تک روی کند همه نقشه را به هم می‌زند. خصوصاً این که اجزاء بسیار کوچکتر از آنند که از نقشه کل که به مقدار بینهایت از آنها بزرگتر است اطلاع داشته باشند و چون اطلاع ندارند نمی‌توانند برای خود راه و برنامه‌ای که موازی و مطابق با برنامه کلی عالم نباشد تعیین کنند. پس ناچار تابع برنامه عالم هستند و همان برنامه عظیمی که همه را راه می‌برد این ها را هم راه خواهد برد.

انسان که موجود کوچکی است که در یکی از کرات کوچک و کم ارزش عالم لایتناهی زندگی می‌کند نمی‌تواند راه و روشی آغاز کند که خلاف برنامه کلی عالم باشد و چون از برنامه عالم خبر ندارد ناچار تابع نقشه کل است.

برای شاهد می‌گویم که انسان از تغییر سرنوشت مصنوع خود نیز عاجز و ناتوان است چه رسد به این که بتواند برخلاف برنامه عالم برود مثلاً قلم را در ابتدا از پر پرندگان می ساخت بعد تبدیل به نی شد و بعد چوب و بعد آهن و امروز قلم خودنویس ساخته و معلوم نیست بعد چه خواهد شد یعنی قدرت این‌را ندارد که پیش‌بینی کند پنجاه سال دیگر همین قلم چه خواهد شد و قدرت جلوگیری از تکامل و تحول آن‌ را ندارد. کما این که آن چه تا حال تحول یافته از پیش‌بینی او خارج بوده است.

سرنوشت مخالف با کوشش نیست بلکه کوشش لازمه تقدیر است و به همین دلیل است که با وجود اطلاع از تقدیر هیچ کس قدرت خودداری از تلاش زندگی را ندارد. به این علت است که بشر از نقشه تقدیر خبر ندارد و این بی‌خبری اساس فعالیت زندگی عالم را تشکیل می‌دهد. اگر خبر داشت فعالیت نمی‌کرد و در نتیجه نقشه تقدیر انجام نمی‌شد. پس روشن گردید که کوشش که علت آن غفلت و بی‌خبری است جزء نقشه تقدیر می‌باشد. چون بشر از تقدیر بی‌خبر است کوشش می‌کند اما کوشش او همیشه به نتیجه نمی‌رسد. وقتی به نتیجه می‌رسد که توارد با تقدیر پیدا کند. ـ یعنی سرنوشت امری را مقرر نموده است؛ اگر کوشش مردم با آن توارد پیدا کرد به نتیجه می‌رسند و اگر نکرد نتیجه نخواهند برد. این است که برخی اشخاص در کار خود موفق می‌شوند هرچند کوشش کمتر می‌کنند و عده‌ای توفیق نمی‌یابند هرچند تلاش بیشتر می‌نمایند.
فی‌المثل می‌گویم که بشر همیشه در فکر یافتن راز اتم بوده و در دو هزار سال قبل هم این تلاش را کرده و زحمات زیاد کشیده اما حالا موفق شده چراکه با تقدیر توارد پیدا کرده است. تمام اختراعات و اکتشافات این طور است.

آلت و وسیله انجام تقدیر و سرنوشت در بشر دو چیز است: سرشت و سرنوشت ـ سرشت دستگاه مغزی انسان است که هر فرد بشری با مکانیسم مغزی خاص به‌دنیا می‌آید که مطابق با وظیفه و تکلیفی است که باید در دنیا انجام دهد و همین امر ضامن ایجاد نظم در جامعه است و اگر چنین نظمی در بین نبود یعنی مکانیسم مغزی اشخاص برای کارهای مختلف دنیائی ساخته نمی‌شد کسی زیر بارهای کوچک نمی‌رفت و امور جامعه مختل می‌ماند. استعداد و فعالیت در همه کس هست منتها کم و بیش دارد و تمرین و ورزش تا حدودی استعدادهای مخصوص هر فرد را تقویت می‌کند و هرکسی دنبال کاری می‌رود که ذوق و استعداد کامل آن‌ را دارد و همین امر است که تقسیم وظایف را در جامعه تأمین می‌نماید.

سرنوشت : قوانین عالم لایتناهی که بنا به امر و مشیت یزدان بزرگ مقرر شده لایتغیر و ثابت‌اند و هیچ عاملی نمی‌تواند درآنها تغییر دهد (قرآن مجید مکرر فرماید: لن تحد لسنه الله تحویلا ـ یا تبدیلا ـ در سنت الهی تغییر و تبدیلی نخواهی یافت) و هر فرد از افراد بشر در هر محیط و هر زمان و هر شرایطی که در دنیا به وجود آید چون جزئی ناچیز از یک کل است طبعاً تابع قوانین کلی می‌باشد و همین مسئله سرنوشت را ایجاب می‌نماید. قوانین طبیعی و فیزیکی و شیمیایی عالم که آثار تخلف‌ناپذیر دارند و هر علتی معلول های معینی به وجود می‌آورد یکی از بهترین دلائل برای وجود تقدیر است.

علاوه بر موضوع ساختمان مغز بشر عوامل دیگری در زندگی انسان دخالت دارد که یکی از آنها چنان که گفتیم نقشه و برنامه کلی جهان است که بشر و همه موجودات ناچار به تبعیت از آنند زیرا جزء و داخل آن می‌باشند. مسئله دیگر پیش آمدها و اتفاقاتی است که دائماً در دنیا جریان دارد و از اختیار بشر خارج است مانند زلزله و طوفان و سیل و سرما و گرما و عوامل جوی و سماوی و زمینی و غیره که در تغییر وضع زندگی بشر و حتی تحول عده‌ای از موجودات انسانی اثر می‌کند.

موضوع دیگر محیط زندگانی انسان است که این طفل پسر است یا دختر، در کجا متولد شده، آیا در خانه یک سلطان یا یک گدای بینوا به‌دنیا آمده، شرایط او چیست، کشوری که در آن متولد شده، وضع جسمانی و روحی و سلامت پدر مادری که او را به وجود می‌آورند، آب و هوائی که در آن بسر می‌برد، امکاناتی که در اختیار خواهد داشت، وضع مربیان و نگاه‌دارندگان او، عواملی که بدون اختیار در زندگیش اثر می‌کند و انواع و اقسام این قبیل امور تأثیر مستقیم و حتمی در سرنوشت او خواهد داشت.

جبر

جبر که عمده است و تقدیر یزدانی نام دارد عبارت از آفرینش و ساختمان حواس مختلف بشر و کالبد بشر و سازمان بدنی او می‌باشد. زیرا ظروف حواس بشر به اندازه‌های مختلفه ساخته شده و این اندازه‌ها در اختیار بشر نیست بلکه در اصل خلقت اوست که وی در آن تصرف و اختیاری نداشته است. پس هر یک از ظروف و حواس به قدر ظرفیتی که دارند از قدرت و علم و نیرو و تفکر کامله الهی ‌به وسیله روح که امر پروردگار است استفاده می‌کنند و این‌را تقدیر می‌نامیم. مراد از جبر نیز همین است.

مثلا ظرف فکر فلان شخص طوری درست شده است که باید مقام بزرگی را احراز کند، این شخص با جزئی کوشش و دنبال کردن به آن مقام نائل می‌شود. چرا؟ برای این که امورات را خوب تشخیص می‌دهد و راه حل ها را به آسانی پیدا می‌کند. اما شخص دیگر که ظروف فکرش کوچکتر است نمی‌تواند به آن مقام برسد.
اصولا مجموعه استعدادهای مغزی و بدنی و حواس مختلفه هر کسی برای کار معینی ساخته شده که بعدها همان شغل را در جامعه انجام خواهد داد و چون این وضع به اختیار خود بشر نیست آن‌ را جبر می‌نامند.

اختیار

امور بسیار جزئی است که به بندگان محول شده. ظروف حواس به هریک از ما به نحوه خاص عطا گردیده اگر به طور احسن از آنها بهره‌برداری کنیم نتیجۀ نیکو می‌بریم. منظور این است که هر فردی هرگاه ظروف حواس را ورزش دهد قوی‌تر می‌شود و می‌تواند در حدود استعداد ظروفی که خداوند به او داده آن ظروف را تقویت کند.

از این جا معلوم می‌شود که تقدیر و سرنوشت یزدانی یا جبر در زندگی بشر دخالت عظیم دارد و چون یزدان آفریننده بشر است اصول و رؤس حیات بشر از جانب او است که ظروف را به ‌صورتی که صلاح و شایسته و لازم بوده اعطا و تفویض کرده است.

از طرف دیگر خود بشر نیز در حدود ظروف حواس که به او تفویض شده مسئول است که آن‌ را تقویت کند و منتهای استعداد خویش را در این باره به منصه ظهور برساند.
مثال :گوسفندی را در یک مرتع به طناب بلندی می‌بندند که چرا کند. گوسفند در حدودی که طناب به او اجازه می‌دهد می‌تواند از چراگاه استفاده کند ولی بیش از آن قادر نیست. اما ما که بر او تسلط داریم می‌توانیم گوسفند را به هرکجا که می‌خواهیم ببریم که از آنجا استفاده نماید.

امر بین الامرین

گفته‌اند لاجبر و لاتفویض بل امر بین‌الامرین (نه جبر و نه تفویض بلکه امر بین دو امر است) برای روشن شدن مطلب قبلا مثالی می‌زنم: فرض کنید گوسفندی را در یک مکان محدود که دارای علف است رها کرده‌اید. گوسفند به اختیار خود این محل را برنگزیده بلکه شما او را در آن محل برده‌اید. بنابراین به جبر این محل در اختیارش گذارده شده است. این‌عمل را که شما نسبت به گوسفند انجام داده‌اید می‌توان تفویض نام نهاد زیرا تفویض به معنی اعطا و بخشیدن است. شما این مزیت را به او بخشیده‌اید. گوسفند در آن محل می‌تواند از علف بخورد بنابراین اگر جبر این عمل را هزار واحد حساب کنیم اختیار او نسبت به استفاده از آن محل حکم یک هم نیست زیرا در آن محل ممکن است جبرهای دیگری اضافه شود یعنی هر وقت بخواهید گوسفند را از آن محل خارج کنید یا بیمار شود و نتواند از علف استفاده نماید یا علفی که مناسب او باشد پیدا نکند یا مجبور باشد فقط از همان نوع علفی که آنجا هست بخورد نه آن چه مطلوب و آرزوی او است یا خود بلا اراده علف ها را ضایع نماید و این‌قبیل امور.

نتیجه :
زندگانی در این دنیا جبر است و ما فقط در انجام امور خیلی جزئی اختیارات محدودی داریم .
یزدان مقتدر دانا و توانا دستگاه حواس و کالبد بشر را طبق حدود معینی که باید وظیفه دنیائی را انجام دهد آفریده است. در هر بشری دستگاه مختلف حواس دارای حدودی است که با همان حدود به‌دنیا می‌آید و طی مراحل زندگی که حواس با تناسب مقدر رشد می‌کند باید طبق همان حدود وظیفه معینه خود را انجام دهد.


برگرفته از وحدت

جبراختیارسرنوشتتقدیرسرشت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید