ویرگول
ورودثبت نام
امیرمهدی عسلی
امیرمهدی عسلی
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

اجازه دهید به افتخارتان کلاه از سر برداریم؛ جناب دیوید کیج

قصد دارم گفته هایم را درست از همین عکس آغاز کنم، صفحه ای که بارها و بارها در بازی های گوناگونی با آن روبرو شدیم و احتمالا بعد از ملاقات با این صفحه حرصمان گرفته، دسته های بازی را محکم فشار دادیم و یا چند ضربه کاری به کیبورد بخت برگشته وارد کردیم.

همه چیز از این مرد آغاز می شود؛ دیوید کیج. اکثر گیمرها او را با Heavy Rain و Beyond می شناسند.این مرد با صفحه Game Over مشکل اساسی دارد تا جایی که در مصاحبه ای عنوان می کند، پیدایش صفحه گیم آور در یک بازی به معنای مرگ کارگردان بازی است. در بازی های دیوید کیج ( در این مقاله تمرکز بر دیترویت است) خبری از آن اکشن های شلوغ و پر زرق و برق راکستار، ناتی داگ و کونامی نیست در این بازی شما روایتگر داستان هستید و درست مانند زندگی واقعی هر تصمیمی و هر عملکردی بر روند بازی تاثیر مستقیم خواهد گذاشت. برای این که مثال هایم واضح تر شوند در ادامه مقاله سعی می کنم تا تمرکز را بر روی آخرین ساخته عالیجناب کیج یعنی دیترویت منتقل کنم.

Humans are fragile machines! | انسان های ماشین های شکننده اند
Humans are fragile machines! | انسان های ماشین های شکننده اند

بگذارید کمی از حال و هوای" دیترویت : تبدیل شدن "به انسان برایتان بگویم. داستان دیترویت در آینده نزدیک یعنی سال 2038 و همانطور که از نام بازی پیداست در شهر دیترویت رقم می خورد. دیترویت سال 2038 در عین شباهت هایی که با دیترویت امروزی دارد با توجه به پیشرفت ربات ها، تفاوت های عظیم نیز دارد. در این شهر همانطور که امروز اکثر اقشار جامعه گوشی های هوشمند دارند، همه مردم با سطح رفاه متفاوت دارای ربات هایی با مشخصه های کامل یک انسان - در برخی موارد حتی بهتر از انسان ها - می باشند. از همین حالا می توان کمی تا حدودی آینده داستان را حدس زد. در این بازی شما سه پروتاگونیست اصلی خواهید داشت، کانر که یک اندروید کارآگاه است و در کنار یک سروان سعی در حل معماهای داستان دارد، مارکوس که خدمتکار یک نقاش متمول و مسن است و دست سرنوشت او را به سمت رهبر انقلاب ربات ها شدن، هدایت می کند و کارا - که از نظر من بهترین خط داستانی بازی است - خدمتکار یک مرد معتاد و رو به نابودی است. اما آنتاگونیست اصلی ماجرا ما انسان ها هستیم.

داستان بازی، داستانی جدید و نوآورانه محسوب نمی شود، همه ما حداقل یکبار فیلمی با مضمون انقلاب رباتها بر علیه انسان ها دیده ایم. از "وست ورلد" جاناتان نولان گرفته تا "هوش مصنوعی" اسپیلبرگ و یا حتی "من ربات هستم" دیوید پرویاس. اما داستان بازی در عین تشابهات زیاد چند فرق ریز هم دارد که اصلی‌ترین آن ها در این جا رقم می خورد که این بار ربات ها در تلاشند تا از زیر یوق ظلم و جور انسان ها خارج شوند و حقوقی برابر با آنها داشته باشند و داستان بازی در نقاط مختلفی سعی بر این دارد تا وجود احساس در این به ظاهر انسان های پلاستیکی را به ما ثابت کند از جایی که کارا مجبور می شود به خاطر حفظ جان دخترک از خانه فرار کند تا اتفاقات گوناگونی که ترجیح می دهم برای جلوگیری از اسپویل بی خیال گفتن آن ها شوم.

حالا که تا حدودی با دنیای بازی و شخصیت های اصلی آن آشنا شدید قصد دارم در مورد فرم متفاوت روایی و یکی از بهترین کارگردانی هایی که تا به حال در ویدئو گیم ها دیدم، صحبت کنم.

نوآوری جناب دیود کیج دقیقن از همین فلوچارت آغاز می شود. این فلوچارت در واقع تمام اتفاقات و تصمیماتی است که شما در اولین مرحله بازی با آن روبرو می شوید را نشان می دهد. در مرحله اول بازی شما باید سعی کنید تا دختر صاحبخانه را که توسط ربات یاغی ( Deviant ) گروگان گرفته شده را نجات دهید. شش متوازی الاضلاعی که در سمت راست این فلوچارت می بینید در واقع شش پایان در نظر گرفته شده برای این اپیزود از بازی است که طبیعی است شما فقط یکی از این شش پایان را خواهید دید. می توانم ادعا کنم این یکی از ساده ترین فلوچارت های بازی است و مراحلی داریم که فلوچارت به مراتب پیچیده تر و هر تصمیم شما می تواند بر آینده خود شخصیت و حتی شخصیت های دیگر بازی تاثیر بگذارد.

در اوایل بازی گاهن این تصمیمات را بدون فکر و بدون در نظر گرفتن عواقب آن خواهید گرفت اما هر چه با داستان جلو خواهید رفت متوجه خواهید شد این داستان، درست مثل زندگی است هر تصمیمی عواقبی در پی خواهد داشت که حتی ممکن است غیرقابل جبران باشد و به قیمت از دست رفتن جان یکی از شخصیت های اصلی بازی و یا یکی از همراهانش تمام شود. اوج حساس بودن تصمیماتتان را در اپیزود های پایانی بازی حس خواهید کرد، جایی که باید در نقش مارکوس به عنوان رهبر انقلاب ربات ها تصمیم گیری کنید که دیترویت را وارد یک جنگ داخلی بین انسان و رباتهایی کنید که تا دیروز به آنها خدمت می کردند یا راه دیپلماتیک تری را درپیش بگیرید. این جا دقیقن فرق اصلی دیترویت با هر بازی ای است که قبلن تجربه کرده اید.


بازی در زمینه به وجود آوردن شیمی بین گیمر و شخصیت های بازی بی نظیر عمل می کند و شاهکار آن در خط داستانی کارا رقم می خورد. شما در همه حال نگران حال این سه ربات هستید، نگران هستید که آیا مارکوس می تواند انقلابی را که آغاز کرده به خوبی و خوشی به پایان رساند، کانر در باز کردن گره های معماهای پیش رویش موفق می شود و یا کارا می تواند جایی را پیدا کند تا به آرامی ادامه زندگی اش را در کنار آلیس سپری کند؟ و این حاصل شخصیت پردازی های درست این بازی است.

دیود کیج به جای واژه گیمر برای مخاطبان بازی هایش از واژه راوی (Story Teller) استفاده می کند عملن هم همین اتفاق در حال رخ دادن است. مخاطب این بازی به جای این که در پی هد شات کردن دشمناش باشد یا خودش را به آب و آتش بزند تا اسکیل پوینت های بیشتری به دست آورد و یا حتی غرق در دنیای بی پایان بازی شود و به دنبال مراحل فرعی آن رود، باید در جای درست و در زمان کم درست ترین تصمیم ممکن را بگیرد و عواقب آن را نیز بپذیرد.

یکی دیگر از نقاط قوت بازی گرافیک بی نهایت واقع گرایانه آن است . به جرئت می توانم بگویم مشابهش را در کمتر بازی ای تجربه خواهید کرد. بافت صورت ها، چشم ها و حتی محیط هایی که سکانس های بازی در آن جریان دارند در اوج دقت و واقع گرایانه بودن طراحی شده اند.

اصلی ترین ضعف دیترویت را اما شلوغی اپیزود های پایانی بازی می دانم جایی که به نظر می آید سازندگان بازی نیز همراه با هرج و مرج ایجاد شده در شهر دیترویت دچار هرج و مرج در روایت داستان شده اند و برخی از خطوط داستانی آنطور که باید و شاید و آنقدر که پتانسیل دارند تمام نمی شوند.

در پایان اما پیشنهاد می کنم اگر به رمانی در مورد روزگاران آینده و انقلاب ربات ها علاقه دارید که دست بر قضا راوی این داستان نیز خودتان باشید، اصلن و تحت هیچ شرایطی ساخته آخر دیوید کیج را از دست ندهید.


بازیدیوید کیجدیترویتبررسی بازیکنسول
معلقی در دنیای معلق تر فعلی ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید