Amir Mohammad Fallah
Amir Mohammad Fallah
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

دوری و دشمنی

مدتی هست که مسئله ای در پس ذهنم وجود دارد و هرگز نتوانستم پاسخی برایش پیدا کنم، دلم میخواست آن را مکتوب کنم و با بقیه به اشتراک بگذارم امّا امان از روزمرگی که به آدم اجازه تجزیه و تحلیل افکار خارج محدوده را نمی دهد.

در راه برگشت از دانشگاه بودم، طبق معمول خسته و با افکاری پریشان که ناگهان خودروئی راهم را برید. من هم اسفندی مغروری که بله! او چطور به خود اجازه ی همچین کاری را داده است؟! ناسزایی آبدار در دلم حواله اش کردم. چند متری را طی کردم و موازی او قرار گرفتم، سرم را به سمت او چرخاندم که نگاه عاقل اندر سفیه ای به او بیندازم و به راه خودم ادامه دهم که با چهره ی آشنایی روبرو شدم و تمام کینه و خشمی که چند لحظه پیش نسبت به او داشتم گویی در افق ناپدید شده بود. حوالی همان لحظات بود که جرقه ای در ذهنم روشن شد و سوالی برایم مطرح شد که چرا از دور (به تعبیر شناخت، نه جغرافیا)‌ عموماً انسان ها ید طولایی در نفرت ورزیدن به یکدیگر دارند؟ آیا با علم براینکه قرار بود چهره ی آشنایی در خودروی مقابل ببینم باز هم برایش بوق یکسره میکردم؟

نمونه ای از این نفرت پراکنی در جای جای زندگی روزمره من و زبانم، لال شما نیز دیده می شود. به طور مثال ممکن است برای همه ی مان پیش آمده باشد که صمیمی ترین رفیقمان کسی باشد که روزی از دور او را قضاوت میکردیم که چنین و چنان است، اما یک هم صحبتی کوچک سبب بوجود آمدن دوستی چندین و چند ساله شد.

شادی بسیار واگیردار است، حتی واگیردار تر از کرونا. منتهی فرقی که با کرونا دارد این است که باعث دوری مردم نمی شود بالعکس منجر به تشکیل زنجیری از حلقه های مهربانی میشود که سر و ته این زنجیر به هم گره خورده است.

خلاصه پس از ساعت ها تفکّر به این نتیجه رسیدم که برای اکثر ما، بعضی از اعضا بیشتر عضو بنی آدم هستند و پارتی بازی فقط مخصوص ادارات نیست. این روز ها در کوچک ترین رفتار های جمعی انسان ها هم مانند احترام، محبّت، بخشش، گذشت، کمک و ... پارتی بازی می شود. اینطور شد که تصمیم گرفتم بی دلیل به مردم لبخند بزنم، مهربانی کنم و ببخشم.

پس تو هم بخند و بگذر و فراموش کن که دنیا محل گذره.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید