
در بهار ۱۹۷۸ پاتریشیا واریک ــ پژوهشگری که با وسواسی علمی آثار دیک را میکاوید ــ در نامهای برای او نوشت که رمان ساکن برج بلند ناخودآگاه بر مدار فلسفهی «یین و یانگ» میچرخد. برای ذهنی معمولی حرف واریک صرفاً نقدی ادبی و هوشمندانه بود، اما در نظر دیک که جهان را زندان آهنین سیاه میدید و شب و روز به دیوار واقعیت چنگ میزد، این حرف حکم کلیدی برای فرار داشت. واریک ناخواسته قطعهی گمشدهی جورچین کیهانشناسی جنونآمیز دیک را به او داده بود.
دیک بهتر از هر کسی میدانست که ذهنش ثبات ندارد؛ میدانست هر ایدهی تازهای در سرش در گوشهای آرام که نمیگیرد هیچ، بلکه تمام ساختار باورش را ویران میکند و دوباره میسازد. اعتراف پایان نامهاش شاید کوتاهترین و صادقانهترین بیانیهی زندگی با ذهنی پارانوئید و خلاق باشد:
دادن ایدهای تازه به من، مثل این است که تفنگی پُر دست آدمی عقبمانده داده باشی؛ با اینهمه ممنون توام، بنگ بنگ.
- فیلیپ کی. دیک
از نامهای به پاتریشیا واریک | ۱۷ مهِ ۱۹۷۸
✍🏻 امیرمحمد شیرازیان
