خاتون سریالی 23 قسمتی به نویسندگی و کارگردانی تینا پاکروان است که از شبکهی نمایش خانگی نماوا پخش شده است. در این مطلب خلاصهی این سریال را از قسمت اول تا سوم میخوانید.
سریال با صحنهای در شب آغاز میشود که خاتون بختیاری (نگار جواهریان) نشسته در تخت خواب رو به شیرزاد ملک (اشکان خطیبی) پسر ناصرخان ملک لاهیجی اسلحه گرفته است و از او می خواهد تاریخ روز را بگوید: اول شهریرو 1320، سالگرد ازدواج این دو نفر. پسر کوچک آنها امیرعلی نام دارد و هم شیرزاد هم خاتون او را خیلی دوست دارند. آنها در یک خانهی اعیانی (خانی) در رشت زندگی میکنند. شیرزاد سرگردی ارتشی و معاون رکن دوی ارتش است که ماشین نظامی و دو سرباز گماشته (فرهاد با بازی مهدی قربانی و پیمان میرزایی در نقش نصیب) در اختیار دارد. مادر شیرزاد فخرالنسا (شبنم مقدمی) نیز در همین خانه زندگی می کند و از شیرزاد بدش می آید.
شیرزاد و خاتون قصد دارند برای سالگرد ازدواج خود به شکار بروند که شیرزاد به محل خدمتش فراخوانی می شود. خاتون با فرهاد بدون شیرزاد به محل شکار می رود به شرطی که تیراندازی نکند اما او با مهارت تیراندازی می کند و شیرزاد در مقابل فرهاد را شلاق می زند و به خاتون می گوید من به پدرت قول داده ام دست روی تو بلند نکنم اما هر بار دروغ بگویی این ها (رعیت های تحت فرمان) را سیاه و کبود می کنم. در این قسمت همچنین با خانواده ای که به عنوان رعیت در خانه ی شیرزاد زندگی می کنند آشنا می شویم. گل آقا (رضا عباسی)، زنش گل خانم (شیرین محسنی) و دخترشان گلی (سمانه منیری). گلی و فرهاد عاشق یکدیگر هستند.
شیرزاد در مسیر رفتن به کار خود می بیند که عده ای در حال پهن کردن پارچه های قرمز روی سقف کنسولگری روسیه هستند. سپس با سرهنگ سنگری (پژمان بازغی) آشنا می شویم که رئیس رکن دو است. تیمسار آریا (فرخ نعمتی) فرماندار نظامی ایالت و مافوق این دو نفر است. آریا می خواهد اعلان آماده باش شود چون روس ها تحرکاتی دارند و او نگران است اما سنگری مخالف است. آریا به شیرزاد دستور می دهد به تلگرافخانه برود و بگوید که این مرکز باید تحت کنترل ارتش قرار گیرد و همه ی مکاتبات رصد شوند. شیرزاد به همراه ستوان نامجو (بهنام شرفی) به تلگرافخانه می روند و دستور را ابلاغ می کنند. شیرزاد در این جا با رضا بهبودی (دکتر بوکوفسکی لهستانی) هم آشنا می شویم.
در ادامه با فریدون (شاهرخ فروتنیان) دایی شیرزاد آشنا می شویم. زن آلمانی فریدون (مالنه) گم شده است. شیرزاد تلگرافی را می یابد که در آن نوشته شده سفارت آلمان از مالنه خواسته سریع ایران را ترک کند. شیرزاد معتقد است مالنه جاسوس بوده است.
خاتون به کافه ای در شهر می رود و در آن جا با پروین (ستاره پسیانی) دوست خاتون آشنا می شویم. خاتون با پروین درد دل می کند و می گوید در ازدواجش مردد شده است. آنها با هم به کتابفروشی می روند که فروشنده ی آن اخوان (سروش صحت) نام دارد. در این کتابفروشی با شخصیتی مبارز به نام آدامیان (مجتبی وحیدی) نیز آشنا می شویم. پروین مجرد است اما مشخص است که با آدامیان سَروسِرّی دارد.
خاتون در برگشت به خانه یک زن را با دو بچه ی کوچک (یک پسر و دو دختر) می بیند که خانم گل با دیدن خاتون آنها را بیرون می کند.
در ادامه خاتون و شیرزاد به مهمانی سنگری می روند. در این مهمانی باز هم سنگری تاکید می کند که خطری ایران را تهدید نمی کند. در این مهمانی خانم فهیمه اکبر (غزل شاکری) را نیز می بینیم که زنی تحصیلکرده است. پروین در مهمانی در حال صحبت با فرماندار برای راهاندازی یک سالن تئاتر در بندر پهلوی (بندر انزلی) است. خاتون، پروین و خانم اکبر در حال صحبت در بالکن هستند که می بینند گاری ای با مقدار زیادی آذوقه و پارچه های قرمز به خانه ی سنگری می آید.
در مسیر برگشت به خانه شیرزاد و خاتون درباره ی این که با انتقال به تهران می خواهند صاحب دختری به نام ایران شوند صحبت می کنند. در پایان این قسمت هواپیماهایی را می بینیم که از فراز خودروی شیرزاد رد می شوند و اطراف آن بمب می اندازند.
این قسمت باز هم از خانه ی شیرزاد شروع می شود. صبح شده و شیرزاد و خاتون برنگشته اند. همه نگرانند. چند هواپیمای نظامی از بالای خانه رد می شوند. ناگهان شیرزاد و خاتون با پای پیاده به خانه می آیند. مشخص می شود به خاطر بمبی که هواپیما انداخته این طور به خانه آمده اند.
شیرزاد به محل کار می رود. شرایط بحرانی است و هواپیماها مدام از بالای شهر رد می شوند. در ساختمان ارتش آریا فرماندهان را جمع کرده است و گزارشی از پیشروی روس ها می دهد و معتقد است باید جلوی آنها ایستاد. شیرزاد پیشنهاد می دهد کامیون هایی برای انتقال سربازان به بندر پهلوی از مردم جمع آوری شوند و آریا موافقت می کند. شیرزاد به سنگری می گوید انتقال به تهران را لغو کند چون او «نگران سرزمینش است». شیرزاد می بیند که سنگری با عجله به سمت خانه ی خود می رود.
شیرزاد به نصیب دستور می دهد پارچه های قرمز بخرد و روی پشت بام خانه پهن کند. خاتون با فهمیدن این ماجرا با کنایه به شیرزاد می گوید این خانه الان تحت الحمایه ی روس ها است.
در خانه گلی تلفن را برمی دارد. پدر خاتون از بندر لنگه تماس گرفته اما فخرالنسا گوشی را از او می گیرد و به خاتون نیز نمی گوید پدرش زنگ زده است. این ماجرا یک بار دیگر هم اتفاق می افتد و فخرالنسا پیام پدر خاتون را به او نمی رساند. در این جا می فهمیم که پدر خاتون به بندر لنگه تبعید شده است.
خاتون با پسرش به تلگرافخانه می رود تا برای پدرش پیامی بفرستد. در مسیر اعلامیه های روسیه را می بینیم که از هواپیماها به پایین ریخته شده و در آن از آلمان ها بدگویی شده است. مردم جلوی تلگرافخانه جمع شده اند و همه می خواهند پیامی برساند. ستوان نامجو سعی می کند مردم را آرام کند. او با دیدن خاتون به استقبالش می رود و او را به داخل تلگرافخانه می برد. آنها قصد دارند تلگراف را بزنند که ناگهان شیشه های تلگرافخانه فرو می ریزند و سپس ساختمان آن با بمب زده می شود. مردم دور نامجو جمع شده اند و از گرسنگی خود می گویند. خاتون به نامجو می گوید خانه ی سنگری پر از آرد و گندم است.
شیرزاد به بندر پهلوی می رود و می بیند که سه ناو روسی به سمت بندر می آیند. محمود اعتمادزاده (علی فروتن) رئیس تعمیرگاه نیروی دریایی ارتش با نیروهای داوطلب مردمی به بندر آمده است. سنگری تماس می گیرد و می گوید عده ای به کنسولگری شوروی حمله کرده اند و شیرزاد باید برای محافظت به آنجا برود. مردم به طرف کنسولگری سنگ پرتاب می کنند. پروین و آدامیان در صف اول حملهکنندگان هستند. شیرزاد می رسد و آنها را دور می کند.
در این قسمت همچنین خاتون با رعنا یا خانم کوچک (بهناز جعفری) آشنا می شود که زن دیگر ناصر ملک بوده و حالا می خواهد حق بچه هایش را بگیرد اما فخرالنسا با توهین آنها را بیرون کرده است. شیرزاد از گل آقا می خواهد به آنها یک کیسه آرد بدهد.
فریدون به همراه دختر جوانش (ماریا با بازی مهتاب ثروتی) به خانه ی شیرزاد می آیند و فریدون می خواهد دخترش موقتن آنجا بماند.
صبح فردا تیمسار آریا در حال صحبت با مجد فرماندار شهر دیده می شود. آریا می گوید آذوقه ی مردم را تامین کنید اما فرماندار می گوید من مردم را به شما می سپارم. نامجو در حال دیدن این گفتگو است. او از آریا اجازه می گیرد که انبار محتکران را مصادره کند. سپس آذوقه هایی را از خانه ی سنگری به دست پروین و آدامیان می رساند که در حال توزیع بین مردم هستند. نامجو در حال بردن نیرو و مهمات به بندر پهلوی است. شیرزاد او را می بیند و می گوید باید در محل تلگرافخانه حاضر شود و این رفتارش تمرد است. نامجو درجه های خود را می کَند و می گوید با این که زنش حامله است می خواهد برود و برای کشورش بجنگد. یکی از فرماندهان مردمی به نام دیلمی از شیرزاد می خواهد نامجو را به همراه او به جنگ بفرستد.
فردا صبح خاتون و ماری به خانه ی فریدون رفته اند تا ماری وسایلش را جمع کند. ماری در حال جمع آوری نامه های محرمانه ی مادرش است. خاتون از او می خواهد آنها را بسوزاند اما ماری مخفیانه نامه ها را نگه می دارد.
شیرزاد در محل ساختمان ارتش به سراغ سنگری می رود و از او می خواهد در غیاب آریا دستور دهد برای نامجو و دیگر نیروهایی که به خط مقدم رفته اند مهمات بفرستند. در نهایت بعد از مشاجره ای سنگری راضی می شود و نامه را می نویسد. خاتون به کنار ساختمان ارتش می آید و شیرزاد به او یک اسلحه برای دفاع می دهد. خاتون قبلن از شیرزاد خواسته بوده که برای محافظت به او هم اسلحه دهد اما شیرزاد مخالف بوده است.
شیرزاد شب را در ماشین نظامی خود می خوابد. صبح نامجو تماس می گیرد و می گوید هیچ مهماتی به آنها نرسیده است. شیرزاد به سمت بندر می رود. در راه پروین و دکتر بوکوفسکی را می بیند که در حال بردن دارو برای زخمی های جنگ هستند اما ماشینشان خراب شده است. شیرزاد آن دو را سوار می کند و به محل نگه داری زخمی ها می رود. آنجا نامجو را می بیند که در حال جان دادن است. زن حامله ی نامجو به محل می رسد و شوهرش را مرده پیدا می کند.
شیرزاد به سمت بندر پهلوی می رود. در راه می بیند همه ی مهمات در رودخانه رها شده اند. او به دفتر ارتش برمی گردد و می بیند سربازان می گویند ایران تسلیم شده و سرلشگر نخجوان همه ی آنها را مرخص کرده است. شیرزاد می فهمد سنگری دستور خالی کردن مهمات در رودخانه را داده است. آنها با هم مشاجره می کنند و سنگری شیرزاد را مرخص می کند اما شیرزاد به اتاق برمی گردد و با یک گلوله سنگری را می کشد.
شیرزاد شب خسته و گریان به خانه برمی گردد. ماشینی نظامی با افسری روس که بعد می فهمیم کمیسر رجب اف (بابک حمیدیان) نام دارد به خانه ی آنها می آید. نگاه رجب اف و خاتون به هم می افتد. شیرزاد لباس نظامی می پوشد و پایین می رود. روس ها او را دستگیر می کنند و می گویند به دلیل کشته شدن سنگری او باید به سوالاتی جواب دهد. شیرزاد در مسیر رفتن به ماشین به گل آقا دستور می دهد پارچه های سرخ را دور بیندازد. نگاه رجب اف به پارچه های سرخ می افتد. شیرزاد در زندان ارتش می بیند که با آریا همبند است.
داستان به پاییز 1320 می رسد. شیرزاد در زندان است. گل آقا مباشر شیرزاد از خاتون می خواهد برای تقسیم سهم اربابی از محصول بردات شده بیاید اما خاتون می گوید نصفنصف تقسیم کنید چون همه در شرایط جنگی باید سهیم باشیم. ماریا می گوید کسانی پدر خاتون را در جنوب ایران دیده اند اما دیگر خبری از او ندارند.
فخرالنسا مشغول جدل با شیرزاد است. فرهاد به خانه آمده و مخفیانه با گلی حرف می زند. شیرزاد با فرهاد سری به رعنا می زند که بچه اش تب دارد. شیرزاد سری هم به مغازه ی اخوان می زند. همزمان رجب اف به این کتابفروشی می آید و اخوان را تهدید می کند که پاتوق سیاسی راه نیندازند. اخوان از شیرزاد می خواهد به کافه گیلان و پیش نادر برود تا از این طریق به پروین و آدامیان خبر بدهند مدتی به کتابفروشی نیایند.
خاتون به دیدن پروین می رود و پیام اخوان را منتقل می کند. پروین می گوید رجب مدتی با جنگلی ها بوده و سپس به شوروی رفته و یک آدم فروش است. خاتون از پروین می پرسد دیکتاتوری یا اشغال؟ پروین می گوید هیچ کدام، آزادی؛ چیزی که این روزها رویا شده است.
رعنا به خانه شیرزاد آمده و می گوید پسرم دارد در تب می سوزد. خاتون با وجود ممانعت فخرالنسا با امیرعلی به خانه رعنا می رود تا حال پسر رعنا را ببیند. پسر رعنا می میرد.
خاتون در زندان به دیدن شیرزاد می رود و خبر مرگ پسر رعنا را به او می دهد. شیرزاد به سلولش برمی گردد. آریا می گوید حتا یک لحظه به پیشنهاد رجب اف برای همکاری با شوروی فکر نکرده است. رجب اف شیرزاد را احضار می کند و به او پیشنهاد همکاری می دهد. شیرزاد به سلول برمی گردد و از پنجره می بیند که روس ها به سرپرستی رجب اف آریا را تیرباران می کنند. آریا در لحظه ی مرگ فریاد می زند: «پاینده ایران».