توضیحات اصلی این نوشته را از بروشور کنسرت- پروژهی «با من بخوان» استخراج کردم اما توضیحات مختلفی را که دربارهی قطعات است، خودم اضافه کردم.
متن اولین بخش (رباعی شماره ی 70 مولانا. این بخش را شهرام ناظری نیز در بخش 14 «یادگار دوست» (1363) خوانده است):
من ذره و خورشید لقائی تو مرا
بیمار غمم عین دوائی تو مرا
بیبال و پر اندر پی تو میپرم
من کاه شدم چو کهربائی تو مرا
متن بخش دوم (رباعی شماره ی 24 مولانا و رباعی شماره ی 3 عراقی):
ای دوست به دوستی قرینیم تو را
هرجا که قدم نهی زمینیم تو را
در مذهب عاشقی روا کی باشد
عالم تو ببینیم و نه بینیم [نبینیم] تو را
متن بخش سوم (رباعی شماره ی 164 مولانا)
امروز من و جام صبوحی در دست
میافتم و میخیزم و میگردم مست
با سرو بلند خویش من مستم و پست
من نیست شوم تا نبود جز وی هست
متن ترانه
الله مزاره مزاره (2)
غریب رهگذارایی دیدُم
الله مزاره مزاره (2)
وای چه روزگارایی دیدُم
به پهنای صحرای دلتنگی (2)
والله سیهغروبا رو دیدُم
الله مزاره مزاره (2)
غریب رهگذارایی دیدُم
الله مزاره مزاره (2)
وای چه روزگارایی دیدُم
به صحرای له له له له له له له لی
حال کفتری حال کفتری که در هوای تو
که میپره در هوای تو (2)
والله جونم فدای تو
امان امان امان امان امان آی امان امان
آهو جان امان آهو جان بگو از چه کوههایی میری
زمستون بود و به یاد تو (2)
والله خواب بهارایی دیدُم
الله مزاره مزاره (2)
غریب رهگذارایی دیدُم
الله مزاره مزاره (2)
وای چه روزگارایی دیدُم
متن ترانه
بی تو به سامان نرسم، ای سر و سامان همه تو
ای به تو زنده همه من، ای به تنم جان همه تو
من همه تو، تو همه تو، او همه تو ما همه تو
هر که و هرکَس همه تو ، این همه تو آن همه تو
من که به دریاش زدم تا چه کنی با دل من
تخته تو و ورطه تو و ساحل و توفان همه تو
ای همه دَستان ز تو و مستی مستان ز تو هَم
رمز ِ مِیِستان همه تو، راز ِ نِیِستان همه تو
شور تو، آواز تویی، بلخ تو، شیراز تویی
جاذبهی شعر تو و جوهر ِ عرفان همه تو
[این بیت و بیت بعدی در اجرای قربانی نیست:]
همتی ای دوست! که این دانه ز ِ خود سر بکشد
ای همه خورشید تو و خاک تو، باران همه تو
تا به کجایم بری ای جذبهی خون! ذوق جنون!
سلسله بر جان همه من ، سلسلهجُنبان همه تو
متن شعر
[5] فکر زنجیری کنید ای عاقلان!
بوی گیسویی مرا دیوانه کرد (2)
[8] پیش هر بیگانه گویم راز خود
آشنارویی مرا دیوانه کرد
[2] ای مسلمانان به فریادم رسید
طفل هِندویی مرا دیوانه کرد
[9] میزنم خود را بر آتش بیدریغ
آتشینخویی مرا دیوانه کرد
[7] از حرم لبیکگویان میروم
جذبهی کویی مرا دیوانه کرد
[11] واقف از میخانه و مسجد نیام
چشم و ابرویی مرا دیوانه کرد
[5] فکر زنجیری کنید ای عاقلان!
بوی گیسویی مرا دیوانه کرد
[1] عنبرینمویی مرا دیوانه کرد
یاسمنبویی مرا دیوانه کرد
[5] فکر زنجیری کنید ای عاقلان!
بوی گیسویی مرا دیوانه کرد (2)
[متن کامل شعر:]
عنبرینموی مرا دیوانه کرد
یاسمنبوی مرا دیوانه کرد
ای مسلمانان به فریادم رسید
طفل هِندوی مرا دیوانه کرد
باطلالسحری بیار ای همنشین
چشم جادوی مرا دیوانه کرد
... (ناخوانا) تو را دیده میآیم به شور
طاق ابروی مرا دیوانه کرد
فکر زنجیری کنید ای عاقلان!
بوی گیسوی مرا دیوانه کرد
... (ناخوانا) با مردم نمیگیرد دلم
چشم آهوی مرا دیوانه کرد
از حرم لبیکگویان میروم
جذبهی کوی مرا دیوانه کرد
پیش هر بیگانه گویم راز خود
آشناروی مرا دیوانه کرد
میزنم خود را بر آتش بیدریغ
آتشینخوی مرا دیوانه کرد
دل نیامیزد عجب دیوانهایست!
کامشب از هوی مرا دیوانه کرد
واقف از میخانه و مسجد نیام
چشم و ابروی مرا دیوانه کرد
متن بخش اول (شاملو)
روزگار غریبیست نازنین
دهانت را میبویند
مبادا [که] گفته باشی دوستت [می]دارم (دوستت دارم)
دلت را میبویند (دلت را میبویند) (داریوش این عبارت را «میپویند» می خواند)
مبادا شعلهای در آن نهان باشد (این عبارت در شعر اصلی نیامده است اما در موسیقی داریوش آمده است)
روزگار غریبیست (روزگار غریبیست) نازنین
روزگار غریبیست نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
به اندیشیدن خطر مکن
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبیست (روزگار غریبیست) نازنین
[متن کامل شعر:]
دهانت را میبویند
مبادا که گفته باشی دوستت میدارم.
دلت را میبویند
روزگارِ غریبیست، نازنین
و عشق را
کنارِ تیرکِ راهبند
تازیانه میزنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بُنبستِ کجوپیچِ سرما
آتش را
به سوختبارِ سرود و شعر
فروزان میدارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگارِ غریبیست، نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاهها مستقر
با کُنده و ساتوری خونآلود
روزگارِ غریبیست، نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کبابِ قناری
بر آتشِ سوسن و یاس
روزگارِ غریبیست، نازنین
ابلیسِ پیروزْمست
سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
متن بخش دوم (حمید خلفبیگی)
نمانده در دلم دگر توان دوری
چه سود از این سکوت و آه از این صبوری
تو ای طلوع آرزوی خفته بر باد
بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد
(چهار بار تکرار کل این بخش)
متن شعر
باز آی دلبرا که دلم بیقرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز بادهای که در قدح غمگسار توست
ساقی به دست باش که این مست میپرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
سیری مباد سوختهی تشنهکام را
تا جرعهنوش چشمهی شیرینگوار توست
بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
ای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امّیدوار توست
متن شعر
ارغوان، شاخهی همخونِ جداماندهی من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست (در شعر اصلی: «آفتابی»)
از بهاران خبرم نیست
اندر این گوشهی خاموش فراموششده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه میانگیزد، گریه میانگیزد
ارغوانم آن جاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد میگرید
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار
با عزای دل ما میآید؟
ارغوان، ارغوان
تو برافراشته باش
تو بخوان نغمهی ناخواندهی من
تو بخوان، تو بخوان
(تو بخوان، تو بخوان، تو بخوان)
(تو بخوان، تو بخوان، تو بخوان)
[متن کامل شعر:]
ارغوان،
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از جهان بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است.
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
باد رنگینی در خاطرمن
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید...
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان
این چه رازی ست که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درۀ غم می گذرند؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله می شروعند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش؛
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
متن شعر
گفتم این آغاز پایان ندارد
عشق اگر عشق است آسان ندارد
گفتی از پاییز باید سفر کرد
گر چه گل تاب طوفان ندارد
آن که لیلا شد در چشم مجنون
همنشینی جز باران ندارد
گفتم این آغاز پایان ندارد
عشق اگر عشق است آسان ندارد
آن بهاران کو آن روزگاران کو
زیر باران آن حال پریشان کو
باز آن منه آسیمه سر
بی بال و بی پر مانده
جای تنهایی در سینهها مانده
رفته مجنون و لیلا به جا مانده
از مستی و مینا و نی
اشکی به ساغر مانده
گفتم این آغاز پایان ندارد
عشق اگر عشق است آسان ندارد
گفتی از پاییز باید سفر کرد
گر چه گل تاب طوفان ندارد
آن که لیلا شد در چشم مجنون
همنشینی جز باران ندارد
گفتم این آغاز پایان ندارد
عشق اگر عشق است آسان ندارد
احمد امیرخلیلی (متولد 1368) برای آلبوم های زیادی و از جمله با رضا صادقی، فریدون آسرایی، حجت اشرف زاده و احسان خواجه امیری ترانه سرایی کرده است.
متن شعر
من به دستان تو پل بستم به زیباتر شدن
از تو میخواهم از این هم با تو تنهاتر شدن
از تو میخواهم خودت را مثل باران از بهار
از تو میخواهم قرار روز های بی قرار
هیچ کس در من جنونم را به تو باور نکرد
هیچ کس حال من دیوانه را بهتر نکرد
ای که از تو باز هم زلف پریشان خواستم
من برای شهر دلتنگی، باران خواستم (2)
متن ترانه
تو نه خوابی نه خیالی نه تمنای محالی
نه ز دیروز و نه فردا نه ز افسانه نه رویا
رویای منی خواب منی درد دل بیداری من
تو حسرت پنهان شده در خنده و در زاری من
دار و ندار من و دل سوخته در آتش درد
آه که آوار جنون با من دیوانه چه کرد
دار و ندار من و دل رفته به تاراج جنون
آینه ی باور من خفته ی خاکستر و خون
سهم مرا جنون بنویس بخت مرا نگون بنویس
جان مرا به شعله بکش نام مرا به خون بنویس