امیرحسین مجیری
امیرحسین مجیری
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

زندگی را باید لمس کرد (گزارشی از مرکز امور نابینایان دانشگاه اصفهان)

تصورش هم سخت است. این که یک عمر در تاریکی مطلق زندگی کنی و درکی از رنگ‌ها و نورهای اطرافت نداشته باشی. اما فقط این نیست. تصور این چیزها وقتی سخت‌تر می‌شود که بفهمی عده‌ای هستند که در تاریکی مطلق زندگی می‌کنند ولی پر از امید به زندگی بوده برای رسیدن به هدف‌هایشان تلاش می کنند.

مطلب چاپ شده- 3 آبان 1390- روزنامه نسل فردا- اصفهان
مطلب چاپ شده- 3 آبان 1390- روزنامه نسل فردا- اصفهان


دستگاه تایپ بریل- مرکز امور نابینایان دانشگاه اصفهان
دستگاه تایپ بریل- مرکز امور نابینایان دانشگاه اصفهان


آقای سمیعی تند تند قدم بر می‌دارد، از پله‌ها بالا و پایین می‌رود، راهروها را طی می‌کند تا مرا با خود به مرکز امور نابینایان دانشگاه اصفهان ببرد. برایم عجیب است که یک نابینا چطور این مسیرها را به این سرعت طی می‌کند. اما این اولین مورد عجیبی نیست که از نابینایان می‌بینم.

مرکز امور نابینایان در زیرزمین دنجی در گوشه‌ای از ساختمان دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان است. سمیعی با دست اتاقک‌هایی را نشان می‌دهد و می‌گوید: «این‌ها اتاق‌های ضبط کتاب است. دانشجوها می‌آیند و متن کتاب‌ها را می‌خوانند تا به کتاب گویا تبدیل شود. ما این جا 5 تا از این اتاق‌ها داریم.»

بعد با هم به بخش اصلی مرکز می‌رویم. یک اتاق نه چندان بزرگ که دانشجویان نابینا در آن، مشغول فعالیت‌اند. آقای هادیان، مسئول این بخش است. او هم نابیناست و پشت میزی مشغول کار با کامپیوتر است. هادیان مثل سمیعی خوش برخورد و خنده‌روست. با این که موبایل و تلفنش مدام زنگ می‌زنند، اما بین این تماس‌ها، با مهربانی مرا با محیط آن جا و کارهایی که می‌کنند آشنا می‌کند.

«این کامپیوتر مخصوص نابینایان است که با یک بلندگو و مونیتور بریل می‌توان از آن استفاده کرد.» خبری از مونیتور تصویری نیست. با صفحه کلیدی که مثل صفحه کلیدهای عادی است، روی آیکونی می‌رود. صدای بلندگو در می‌آید: «Recycle Bin» روی خط باریکی از نوشته‌های برجسته -که به آن می‌گویند مونیتور بریل- دست می‌کشد و می‌گوید: «این جا هم نوشته Recycle Bin»

می‌پرسم: «پرینترها معمولی هستند؟» هادیان می‌گوید: «دو نوع پرینتر داریم. یکی معمولی و یکی هم بریل» بعد تند تند با صفحه کلید کار می‌کند و فایل wordی را باز می‌کند و به شکل معمولی پرینت می‌گیرد. بعد سراغ پرینتر بریل می‌رود. هم زمان توضیح هم می‌دهد: «حالا متن فایل word را در برنامه‌ی مخصوص کپی کردم تا به شکل خط بریل چاپ شود.» پرینتر کاغذ ندارد! هادیان می‌رود که کاغذهای مخصوص را بیاورد. سمیعی می‌گوید: «هزینه‌ی چاپ کتاب بریل بالاست و مقرون به صرفه نیست. برای همین الان از کتاب‌های گویا استفاده می‌کنیم.» بعد موبایلش را نشان می‌دهد و می‌گوید: «من روی همین موبایل، کتاب‌های خیلی زیادی دارم. از قرآن و نهج‌البلاغه گرفته تا کتاب‌های دیگر.»

هادیان کاغذها را در پرینتر بریل می‌گذارد و فایل را پرینت می‌کند. بعد متن عادی را به دست من می‌دهد و متن بریل را به دست سمیعی. آقای سمیعی کاغذ را در دست می‌گیرد و با لمس حروف برجسته، متن را می‌خواند. متن، یک غلط املایی دارد. چیزی نمی‌گویم! سمیعی به این جا که می‌رسد مکث می‌کند. می‌گوید: «آقای هادیان؛ علاقه، علاه نوشته شده است!»

سمیعی باز هم توضیح می‌دهد: «من و آقای هادیان، از سال 66 در این جا فعالیت می‌کنیم. البته من سال 85 بازنشسته شدم. وقتی سی دی آمد، ما چند هزار نوار صوت داشتیم که حدود هزار تایش را جدا کردیم و به فایل صوتی تبدیل کردیم.» هادیان تکمیل می‌کند: «الان یک هارد یک ترابایتی داریم که پر از کتاب‌های گویاست. ما از فایل های mp3 استفاده می کنیم که کم حجم باشد. اما امیدوارم باز هم بتوانیم فایل‌ها را کم حجم‌تر بکنیم. از دانشگاه‌های دیگر هم درخواست داریم که کتاب گویا برایشان بفرستیم.» در حین صحبت ما، کسی زنگ می‌زند. آن طور که از لحن هادیان بر می‌آید، از مسئولین دانشگاه دیگری است و کتاب گویا می‌خواهد.

کامپیوتر هادیان، دو نوع صفحه کلید دارد. یکی صفحه کلید معمولی که خودش با آن کار می‌کند و یکی صفحه کلیدی با حدود ده دکمه. از این صفحه کلید دوم می‌پرسم. می‌گوید: «این صفحه کلید مخصوص خط بریل است. اما من همیشه به نابینایانی که می‌خواهند تایپ کنند توصیه می‌کنم از صفحه کلید معمولی استفاده کنند. چون اگر به صفحه کلید بریل عادت کنند دیگر نمی‌توانند به راحتی با کامپیوترهای عادی کار کنند.» دانشجویان نابینایی را که در اتاق نشسته‌اند نگاه می‌کنم. راست می‌گوید. همه با کامپیوترهای عادی کار می‌کنند. هادیان برای این که نشان بدهد نابینا بودن برای تایپ مشکلی ایجاد نمی‌کند، کتابی را به دست من می‌دهد تا بخوانم و او تایپ کند. سرعت بالایی دارد. بعد از تایپ، بلندگو متن تایپ شده را می‌خواند. بی غلط تایپ کرده است.

این جا همه‌ی دانشجوهای نابینا شاد و سرحالند. می‌گویند و می‌خندند. انگار نه انگار که به هر حال یک محدودیت جسمی دارند. یکی از دانشجوها می‌گوید: «می‌خواهم بروم تریا. کسی خوراکی نمی‌خواهد؟» وقتی بیرون می‌روم در راهروی دانشگاه می بینمش. عادی راه می‌رود، جوری که حس نمی‌کنی اصلا نابیناست. بقیه هم همین طورند. وقتی با تو حرف می‌زنند، نمی‌توانی رویت را برگردانی و جای دیگر را نگاه کنی. بس که با محدودیت خود کنار آمده‌اند و عادی رفتار می‌کنند.

از سمیعی می‌پرسم: «تا حالا از زندگی ناامید شده‌اید؟» قاطعانه جواب می‌دهد: «نه! برای چی ناامید بشوم؟» اما از برخورد با نابیناها گله‌مند است. می‌گوید: «وقتی دانشجوی نابینایی مدرک کارشناسی ارشد حقوق می‌گیرد ولی به او اجازه نمی‌دهند دفتر وکالت بزند یا کار کند، من چطور می‌توانم به او امید بدهم؟ وقتی مسئولین متوجه نمی‌شوند که در خیلی جاها، نابینایان هم مثل افراد بینا می‌توانند خیلی خوب کار کنند، چه کار باید کرد؟» نابیناها راحت و بی وابستگی به دیگران کار می‌کنند. برای همین است که در معرفی مرکزشان نوشته‌اند: «سعی ما این بوده است که امور اداری را به شکلی برنامه ریزی کنیم تا در تهیه، بایگانی و رجوع به مکاتبات، کم‌ترین وابستگی به افراد بینا را داشته باشیم.»

وقتی از این انسان‌های پرانرژی جدا می‌شوم، واقعا بیش از پیش امیدوارم. فکر می‌کنم زندگی را فقط نباید دید؛ باید لمس کرد، باید شنید، باید با تمام وجود حس کرد. مثل همه‌ی آن دانشجوهای نابینا.


این گزارش 3 آبان 1390 در روزنامه «نسل فردا»ی اصفهان چاپ شد.

نابینامحمدعلی سمیعیدانشگاهدانشگاه اصفهان
بذارید بهش فکر کنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید