ویرگول
ورودثبت نام
امیرحسین مجیری
امیرحسین مجیریبذارید بهش فکر کنم. طبقه‌بندی مطالب در «انتشارات».
امیرحسین مجیری
امیرحسین مجیری
خواندن ۶ دقیقه·۷ ماه پیش

نقل قول‌هایی از «جانِ شیفته» اثر رومن رولان

دوازده سال پیش دوره‌ی چهار جلدی رمان جان شیفته از رومن رولان با ترجمه‌ی م. آ. به‌آذین را از کتابخانه‌ی دانشگاه صنعتی اصفهان می‌گرفتم و می‌خواندم. در فرایند خواندن، نقل قول‌های جالبش را در گودریدز وارد می‌کردم. دلم برای خواندن رمان‌های بلند تنگ شده بود و این نقل قول‌ها را این جا قرار می‌دهم:


جلد اول

"همین که یکی را دوست داشتیم، همین به یقین نشناختن، جاذبه ی دیگری است. راز ناشناخته بودن بر دلرباییِ آن چه به گمانِ خود می شناسیم، افزوده می شود". (ص 93)

"تقریبن همیشه، کسانی که بیش از همه می توانند پذیرای عشقی بزرگ باشند بیش از همه سودای استقلال دارند. زیر ا همه چیز در آنان پُرتوان است. و اگر اصل غرور خود را در راه عشقشان فدا کنند، خود را حتا در همان عشق، خوار احساس می کنند. خود را مایه ی بدنامی عشق می شمارند... نه، کار به آن سادگی نیست که اخلاق مبتنی بر خاکساری مسیحی، یا اخلاق پرغرور نیچه، می خواهد به ما بباوراند." (ص 200)

"از آن سکوت های سهمناک که در طی آن، زندگی زنی که در کنارتان گام بر می دارد به جاهایی می رود که هرگز نمی توان شناخت!... نه آن که معمولن این خموشی ها رازهای بس ژرفی را در خود نهفته باشد! برخی از آن هست که اگر انسان بدان راه یابد، ژرفای آن از حد پاشنه ی پا در نمی گذرد... ولی ژرفای خاموشی هرچه باشد، پهنه ی کدری است: نگاه در آن نفوذ نمی کند." (ص 322)

"خود را سیر حس می کرد. سیر از درد خویش. درد همچون سودا است. برای رهایی از آن می باید یکسره سیرش کرد. اما کم کسانی چنین شهامتی دارند. آنان گرسنگی این سگ تندخو را با ریزه هایخ وان خود پرروش می دهند. بر درد تنها کسانی پیروز می شوند که جرئت می کنند آن را در حد نهایی خویش در بر بگیرند و بگویند: - می گیرمت. تو از من فرزند خواهی آورد. آن هماغوشی پرتوان جان آفریننده که همچون گردآمدن خشن است و بارور..." (ص 524)

جلد دوم

"تعقل در تنهایی، کار توده نیست" (ص 572)

"خدایا ما همه چیز داریم می پنداریم که همه چیز در تملک ماست. و با این همه مانع آن نمی توانیم شد که از اعماق گذشته، افسوسی، پشیمانی زهرآگینی، یک چیز بی اهمیت که از دست داده ایم، سر برآرد! و این چیز بی اهمیت همه چیز می شود. و همه چیز ناچیز می گردد. و این شکافی، ترکی در پهلوی جام زندگی است و همه ی محتوای آن جاری می شود و می رود." (ص 876)

"وقتی خودکامه ای همه ی هوا را از شما می گیرد، وقتی که حقیقت خودش را بر شما تحمیل می کند، اگر هم این حقیقت از آن شما باشد، بر شما فشار می آورد، شما را می کشد، و شما بدان کینه می ورزید و خوش تر دارید که خود را در بستر خلاف حقیقت بیندازید." (ص 915)

"جنگ، واقعیت -یگانه واقعیتی است که بر همه ی این جوانان تحمیل می شود. همه ی ایده ئولوژی هایی که به انکار آن می پردازند یا که، اگر چنین نتوانند، به ستایش آن بر می خیزند، جنده اند، چهره هایی در خور سیلی دارند. من بر پوزه شان می کوبم! جنگ این جا است." (ص 946)

"دیگر نیرویی نداشت! میلش به هیچ چیز نبود. عمل کنید، بیندیشد؟ چه چیز؟ چه فایده؟ و پیوسته، ساعت به ساعت، این پارگی اراده فراخ تر می شود و او را می مکد، فرو می برد... تو گویی لب های ستبر و حریصی بر پهلویش چسبیده است. جوهر وجودش روان می شد، نیرویش می گریخت..." (ص 963)

"- خوب، به چه درد می خورد؟
- چه چیز؟
- همه ی آن چه تو می کنی؟ همه ی کاری که آن ها می کنند؟
- به هیچ درد. درد زندگی. مگر زندگانی به درد چیزی می خورد؟ ما از شکم مادر بیرون می آییم، زاییده می شویم، نمی دانیم برای چه... تنها یک چیز است که می دانیم: حوصله مان سر می رود! و همه ی آن چه در این دنیا می کنیم، تنها به این منظور است که درباره ی سر رفتن حوصله مان فکر نکنیم." (ص 1003)

"می دانم، خطر می کنم. برای آن هم خطر می کنم که بهتر بدانم. اخلاق کهنه توصیه می کرد که از خطر بگریزم. ولی اخلاق نو به ما یاد داده است که آن که خطر نمی کند هیچ چیز ندارد، هیچ چیز نیست." (ص 1052)

"روزگار ما اقتضاي جا به جا شدن هاي مداوم دارد، -عصر آوارگي بازگشته است. زن آيا مي تواند براي مرد مسافر آن رفيق راهي باشد که در بي قراري مداوم و در ناايمني هر روزه ي تن و انديشه اش با او شريک باشد؟" (ص 1102)


جلد سوم و چهارم

"زن ها همه شان میان خود نشانه های آشنایی دارند. اگر وانمود می کنند که نمی بینندش، از آن رو است که نیمی از اوقات رقیب یکدیگرند. مرد را از دست هم می ربایند. (حتا بی آن که دوستش داشته باشند: این غریزه ای است که بهترین زنان در برابرش مقاومت می کنند، ولی همان ها نیز بدان آگهی دارند)" (ص 1222)

"بیرون از عمل جز دروغ چیزی نیست. تنها عمل است که دروغ نمی گوید. مردم را آن جا و این جا باید در عمل شان قضاوت کرد" (ص 1260)

"از سر دلسوزي و طنز با خود مي گفت: -تنها کساني که عاشق هم اند مي توانند اين جور به هم کينه داشته باشند. و در حالي که چشمان خود را به سوي آسمان بس بلند، به سوي آسمان بس دور و گنگ بر مي داشت، دعا کرد: -تو ما را از عشق رستگاري ده! Libera nos ab amore" (ص 1282)

"من جز آن چه توانايي اش را دارم نبايد چيزي بخواهم. ولي همه ي آن چه را که مي توانم بايد بخواهم و مي خواهم." (ص 1297)

"زير صورتک صلح، هميشه جنگ پنهان است. و اين است آن تمدن شان. گور را گل ها پوشانده اند. مردم ساده بيش از اين چيزي نمي خواهند. همين قدر که چشمشان گل ها را ببيند نه گور را!" (ص 1312)

"مردم خوش بخت سرگذشت ندارند..." (ص 1346)

"بي رحمي در مردان جوان بس طبيعي است. و اما زن، حتا بهترين آن، غالبن نهانخانه هاي تاريکي در دل دارد، يک سنگدلي نفوذناپذير، کينه هايي که نزد خود بدان اعتراف نمي کند تا ناگزير از بحث درباره اش نباشد." (ص 1366)

"آن ها که در مذهب سختگیرترند، غالبن همان ها هستند که از مذهب می بُرند. آنان گمان می برند که از سر عشق به آزادی است که چنین کاری می کنند، اما عشق به پاکی است که محرک ایشان است. سودای حقیقت پاک، دور از سازش." (ص 1387)

"کسی که یک بار آواز پریان دریایی را شنیده باشد، برای آن که از آن برکنده سود رنج فراوان در پیش دارد" (ص 1432)

"با گفته ی خشن آن سن فرانسوی نازک دل هند آشنا بود: شکم گرسنه دین ندارد!" (ص 1476)

"به صدای بلند گفت:
اوه خدایا، خدایا، اشک نریختن می باید عذاب جهنم باشد!" (ص 1575)

"من این جا کاشته شده ام. اگر از گلدان بیرونم بیارند، می خشکم. حرف از جلای وطن با من نزن!" (ص 1657)

"باید با موج زنده ها یکی شد. نه هیچ چیز ساکن! زندگی که ره می سپارد... رفتن به پیش! حتا در مرگ، موج ما را می برد" (ص 1713)

جان شیفتهنقل قولکتاب خوانیمعرفی کتاب
۱
۰
امیرحسین مجیری
امیرحسین مجیری
بذارید بهش فکر کنم. طبقه‌بندی مطالب در «انتشارات».
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید