امیرحسین مجیری
امیرحسین مجیری
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

که دیگر نیست: به یاد امیرحسین فردی

این نوشته، اردیبهشت 1392 به لطف مهدی خانعلی زاده در روزنامه فرهیختگان به چاپ رسید.

یادداشت چاپ شده در روزنامه فرهیختگان
یادداشت چاپ شده در روزنامه فرهیختگان


هر هفته از دکه‌ی محل، کیهان بچه‌ها را می‌خریدم. بعد که شعرها و داستان‌ها و نوشته‌هایش را تمام می‌خواندم، می‌رفتم اول اولش. جایی که اسم عوامل مجله آمده بود. و بعد از صاحب امتیاز، نام مدیر مسئول و سردبیر: امیرحسین فردی. مَرد همیشه آرام همان جای مجله می‌نشست. انگار هر بار نگاه می‌کردم تا مطمئن شوم یک وقت خدای نکرده جایی نرفته باشد.

تصوری که از او در ذهن داشتم، تصویر یک پدر مهربان و کم حرف بود. پدری که بچه‌هایش زیر نظر او می‌نوشتند و مجله در می‌آوردند و او با لبخند نگاهشان می‌کرد. یک بار هم که عکسش را دیدم، بیش‌تر این تصویر را باور کردم. مرد میان سالی که موهایش تقریباً سفید شده بود. با ریش‌های کوتاه یکی در میان سفید.

سه سال پیش، گفتم بگذار آن پدر مهربان بچگی‌ها را بهتر بشناسم. کتاب «اسماعیل» را خریدم و گذاشتمش توی قفسه‌ی کتاب‌ها. هر چند وقت یک بار از بین کتاب‌ها می کشیدمش بیرون و می‌گفتم خب! حالا وقتش است ببینم آن پدر ساکت، وقتی به حرف در می‌آید، چه می‌گوید. نشد!

می‌دانید؟ آدم‌هایی هستند که خیلی خوبند و به چشم نمی‌آیند. یعنی چون خوبند به چشم نمی‌آیند. آن قدر خوبند که آدم فکر نمی‌کند ممکن است روزی برسد که دیگر نباشند که بخواهند خوب یا بد... آرام گوشه ای از زندگی، گوشه ای از ذهن آدم می‌نشینند و لبخند می‌زنند.

می‌دانید؟ به قول محمدرضا بایرامی در «مردگان باغ سبز»: «و مادر مثل گنجشک است به گمانم. همیشه رو دیوار یا درخت خانه سر و صدا می‌کند بی آن که به چشم بیاید و فقط وقتی متوجه نبودش می‌شوی که دیگر نیست، که دیگر پریده، که دیگر رفته، که دیگر مُرده.»

پدر هم همین طور است.

امیرحسین فردیکیهان بچه هایادنامه
بذارید بهش فکر کنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید