ویرگول
ورودثبت نام
باد
باد
باد
باد
خواندن ۳ دقیقه·۸ ماه پیش

۳ روزی که ذهنم را دوباره برنامه‌ریزی کرد!

تا همین چند وقت پیش، هر روز که از خواب بیدار می‌شدم، انگار یه ضبط صوت توی سرم روشن می‌شد و همون فکرای همیشگی رو تکرار می‌کرد:

“تو به اندازه‌ی کافی خوب نیستی.”

“بازم همون کارای همیشگی، همون زندگی همیشگی!”

“چرا هیچ تغییری تو زندگی من اتفاق نمی‌افته؟”

حس می‌کردم توی یه چرخه‌ی تکراری گیر افتادم، انگار مغزم یه مسیر مشخص ساخته و دیگه راهی برای خروج ازش نیست. تا اینکه یه روز، وقتی داشتم تو یوتیوب می‌چرخیدم، ویدیویی از دکتر جو دیسپنزا دیدم که گفت:

“هر فکری که می‌کنی، یه مسیر عصبی تو مغزت ایجاد می‌کنه. اگه همون فکرای همیشگی رو ادامه بدی، همون مسیرها قوی‌تر می‌شن و همون احساسات و رفتارهای همیشگی رو خواهی داشت. اما اگه فقط سه روز، آگاهانه فکرای جدیدی رو جایگزین کنی، مغزت شروع به ساخت مسیرهای عصبی جدید می‌کنه… و این یعنی تغییر واقعی!”

حرفاش یه جورایی منطقی بود. اگه مغزم مثل یه کامپیوتره، پس یعنی می‌تونم دوباره برنامه‌ش رو بنویسم؟ تصمیم گرفتم امتحان کنم…

روز اول: متوجه افکارم شدم!

همین که صبح بیدار شدم، همون فکرای همیشگی اومدن سراغم. ولی این بار یه تفاوت بزرگ داشت: متوجه‌شون شدم! انگار از بیرون داشتم به ذهنم نگاه می‌کردم و تازه فهمیدم که چقدر این فکرای منفی اتوماتیک شدن.

دکتر دیسپنزا توضیح می‌داد که بیشتر از ۹۵٪ از افکار ما هر روز تکراری هستن! یعنی اگه دیروز حس ناامیدی داشتم، به احتمال زیاد امروز هم همون حس رو دارم، چون مغزم این مسیر رو به صورت پیش‌فرض انتخاب می‌کنه.

پس تصمیم گرفتم هر وقت یه فکر منفی اومد، متوقفش کنم و یه جمله‌ی مثبت جاش بذارم:

“من هیچ‌وقت موفق نمی‌شم.” ❌ → “من در مسیر موفقیت هستم و هر روز دارم یاد می‌گیرم.” ✅

“زندگی من همیشه همینه.” ❌ → “من دارم مسیر جدیدی می‌سازم و فرصت‌های جدید به سمتم میان.” ✅

روز دوم: احساساتم رو هم تغییر دادم!

فقط گفتن این جمله‌ها کافی نبود. مغز من عادت داشت حسای قدیمی رو تکرار کنه. یعنی حتی اگه جمله‌های مثبت رو به خودم می‌گفتم، بدنم همچنان همون استرس یا ناامیدی همیشگی رو حس می‌کرد.

دکتر دیسپنزا یه نکته‌ی جالب گفت که برام خیلی روشن‌کننده بود:

“بدن شما، گذشته رو بهتر از ذهنتون به یاد میاره. اگه همیشه استرس داشتین، بدن شما این حس رو به عنوان یه عادت ذخیره می‌کنه و حتی اگه دیگه دلیل استرس وجود نداشته باشه، بدن همچنان اون احساس رو تولید می‌کنه!”

پس برای اینکه مغزم باور کنه جمله‌های مثبت حقیقت دارن، باید یه کار مهم می‌کردم: اون احساس خوب رو عمداً ایجاد می‌کردم!

هر بار که یه جمله‌ی مثبت به خودم می‌گفتم، چند ثانیه چشمامو می‌بستم، عمیق نفس می‌کشیدم و سعی می‌کردم اون حس خوب رو تو بدنم بیارم. وقتی می‌گفتم “من در مسیر موفقیتم!”، تصور می‌کردم که به هدفم رسیدم، شادی رو حس می‌کردم، بدنم رو پر از انرژی مثبت می‌کردم.

روز سوم: یه تغییر واقعی!

صبح روز سوم، وقتی بیدار شدم، متوجه شدم که دیگه لازم نیست خودمو مجبور کنم مثبت فکر کنم. یه چیزی عوض شده بود… مغزم خودش داشت این جمله‌ها رو می‌ساخت!

تا قبل از این، وقتی بیدار می‌شدم، حس ناامیدی داشتم، ولی این بار یه حس سبک‌تر، یه امید کوچیک، یه تفاوت نامحسوس ولی واقعی تو وجودم بود.

اینجا بود که فهمیدم… همه‌چیز از ذهنم شروع می‌شه!

دکتر دیسپنزا می‌گفت که مغز قابلیت تغییر داره، حتی در بزرگسالی. علمی به اسم نوراپلاستیسیتی (Neuroplasticity) وجود داره که نشون می‌ده هر بار یه فکر جدید می‌کنیم، یه اتصال عصبی جدید ساخته می‌شه. اگه این فکر رو بارها تکرار کنیم، این مسیر عصبی قوی‌تر می‌شه و در نهایت جایگزین مسیرهای قدیمی می‌شه.

و حالا نوبت توئه!

اگه تو هم حس می‌کنی توی یه چرخه‌ی تکراری گیر کردی، این تمرین رو فقط سه روز امتحان کن:

✔ هر وقت یه فکر منفی اومد، متوقفش کن و یه فکر مثبت جاش بذار.

✔ فقط جمله‌های مثبت رو نگو، سعی کن اون احساس خوب رو هم توی بدنت ایجاد کنی!

✔ سه روز ادامه بده و تغییرات کوچیک اما واقعی رو حس کن!

مغزم توی سه روز یه تغییر کوچیک کرد، و حالا می‌دونم که اگه ادامه بدم، زندگی‌م هم تغییر می‌کنه. شاید زندگی تو هم فقط سه روز با یه تغییر فاصله داشته باشه… پس چرا از همین الان شروع نکنی؟!

بدنتغییرتولیدانرژی مثبتمسیر موفقیت
۰
۰
باد
باد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید