دوستی در توییتر نوشت:
۲۵سال از ترور دکتر فتحی شقاقی در مالت میگذره؛ میگن اطلاعات سفرش رو عرفات بعد از اینکه بهش گفته بودن شقاقی طرح قتلش رو با کمک ایران و لیبی کشیده بوده، در اختیار اسرائیل گذاشته بود؛ اول هم قرار بود توی دمشق بزننش ولی چون اسرائیل داشت با اسد مذاکره صلح میکرد، محل ترور عوض شد!
این یادداشت مرا یاد خاطرهای انداخت:
۲۵ سال از روزی که بدون گفتن به هیچکس با یه شلوار جین و تیشرت آستین بلند سورمهای(چون پیراهن مشکی نداشتم) سرم را انداختم پایین و رفتم تشییع نمادین #فتحیـشقاقی و وسط اون جمع با ظاهر کلاسیک بسیجی مثل یه وصلهی ناجور بودم میگذره. مرحوم #حاجیـبخشی را هم برای اونجا دیدم.
بعدازسخنرانیهای مختلف که من فقط نمایندهی جهاد اسلامی را یادمه تابوت را برداشتند و از خیابان فلسطین به سمت بیت رهبری رفتند. من هم دنبالشان راه افتادم بدون این که کسی را بشناسم.دم گیت متوقفمان کردند. گفتند بنشینید زمین. ما نشستیم اما یک عده ایستاده بودند و شعار میدادند. مرحوم حاجیبخشی گفت هر کی رهبر را دوست داره بشینه. همه نشستند و من به این فکر میکردم اینها چرا مثل بچههای راهنمایی شلوغ میکنند. خلاصه بعد از مدتی جمع از همانجا متفرق شد.در همان تشییع جنازه جوانی بسیجی فریاد زد قسم به خون شهدا رابین تو را میکشیم. من توی دلم گفتم:
انگار میذارن دست ما به اون حرومزاده برسه. مدتی بعد شاید کمتر از یکماه #اسحاقـرابین به دست یه صهیونیست افراطی هلاک شد. انگار که خدا به من گفت: شاید دست شما نرسه، اما دست من به همه میرسه.
بعدها فهمیدم که همپیماهای آن روز من احتمالا همان بچههای #انصارـحزبـالله بودهاند.