در کشاکش زبان و مفهوم در شعر گاهی این زبان است که مفهوم را از آن خود میکند و ارتقا میدهد و به چیزی جز آن که مراد شاعر بوده تبدیلش میکند...
قصهی سروده شدن شعر بوی جوی مولیان رودکی را همه میدانیم. ماجرای راضی کردن نصر بن احمد شاه سامانی برای بازگشت به بخارا. اما قدرت حیرتانگیز رودکی شعر را به رویای همیشگی انسان برای بازگشت به بهشت مثالی بدل کرده است. حال من نمیدانم این حسرت بازگشت فقط در انسان ایرانی اینقدر عمومیت دارد که شعرهایی از این دست را میپسندد و جاودانه میکند یا در قومیتهای دیگر هم اینگونه است؟
این قصیدهی رودکی را از کتاب محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی نوشتهی مرحوم سعید نفیسی صفحهی ۵۱۲ چاپ چهارم انتشارات امیرکبیر بخوانیم...
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آمو و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماهست و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سروست و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی
گر بگنجاندر زیان آید همی