سید امیرپژمان حبیبیان
سید امیرپژمان حبیبیان
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

لحظه‌ی قاصدک (۱)



سال‌ هزار و سیصد و هشتاد. پشت صحنه‌ی سریال «لحظه‌ی قاصدک».

با «وحید نیکخواه آزاد» در «استودیو بهمن» هنگام صداگذاری فیلم‌ «علی و دنی» آشنا شدم. من تا آن زمان دو تجربه‌ی دستیاری کارگردان را در کارنامه‌ام داشتم که آخرین‌اش دستیار اولی و برنامه‌ریزی فیلم «سفره ایرانی» به کارگردانی «کیانوش عیاری» بود. کار کردن با آقای عیاری نکات آموختنی بسیاری برای من داشت و او هم در یاد دادن انسان سخاوتمندی بود. اما سبک تولید فیلم‌اش به کل با روند مرسوم در سینما متفاوت بود. برنامه‌ریزی برایش مفهومی نداشت و کسی که کار دستیار اولی را با او شروع می‌کرد، دستیارکارگردانی خوب و مسلط می‌شد که نام برنامه‌ریز را هم یدک می‌کشید در حالی که نمی‌دانست برنامه‌ریزی چیست؟

آقای نیکخواه مرا به «ایرج حبشی» کارگردان سریال «لحظه قاصدک» معرفی کرد و من به اعتبار کار کردنم با آقای عیاری دستیارکارگردان و برنامه‌ریز آن سریال شدم. اتفاق جالب این آشنایی دیدن دوباره‌ی آقای «حسن احمدی» تهیه‌کننده‌ی سریال بود.  سال‌ها پیش وقتی من نوجوانی علاقمند به ادبیات بودم در حاشیه‌ی مراسمی که توسط مجله‌ی «سروش نوجوان» زبرگزار شده بود با او به عنوان نویسنده هم‌کلام شده بودم. آن روز ماجرای جالبی دارد که ان‌شاالله در مطلبی جداگانه می‌نویسم.

امیدوارم آفیش روز اول تصویربرداری آن سریال در آرشیو کسی نمانده باشد، چون مایه‌ی سرشکستگی من به عنوان یک برنامه ریز خواهد بود. اینجا باید کمی درباره‌ی برنامه‌ریزی در سینما و تلویزیون توضیح دهم.

«رج زدن» اصطلاحی است که کلید برنامه‌ریزی در سینما است. برنامه‌ریز بر اساس امکانات و محدودیت‌هایش فیلم را رج می‌زند. به عنوان مثال ده سکانس در اول و وسط و آخر فیلمنامه در خانه‌ی ناصر می‌گذرد. برنامه‌ریز این ده سکانس را فارغ از روند داستان کنار هم می‌گذارد و در چند روز پیوسته فیلمبرداری می‌کند. و به این ترتیب در وقت و هزینه صرفه‌جویی می‌شود.

برنامه‌ی روز اول من به این ترتیب بود:

سکانس اول اتاق طبقه ی سوم، سکانس دوم و سوم طبقه‌ی دوم سکانس بعدی همکف و بعدی زیرزمین. در حالی که باید سکانس‌های هر طبقه پشت هم گرفته می‌شد تا در زمان نورپردازی و آماده سازی صحنه صرفه‌جویی شود. عصر من از منشی صحنه زمان مفید گرفته شده را پرسیدم و با عددی حدود دو دقیقه مواجه شدم در حالی که تا آن زمان باید حدود هفت هشت دقیقه مفید گرفته می‌شد. البته عوامل دیگری هم مثل غیر حرفه‌ای بودن گروه نور که باعث ایجاد سایه‌ی بوم صدابرداری روی صورت بازیگران می شد  یا گریم و صحنه و غیره هم دخیل بود. اما مشکل اصلی به برنامه‌ریزی بازمی‌گشت.

در روزهای بعد با راهنمایی آقای حبشی مشکل برنامه‌ریزی حل شد. اما مشکلات دیگری بروز کرد. اولین روز تصویربرداری ما تعطیل بود. فردا صبح که سر کار آمدیم متوجه کار کردن فن بزرگ آشپزخانه شدیم. صدابرداری غیرممکن بود. ساعت کار را به دو بعدازظهر تا دو شب تغییر دادم. مساله‌ی دیگر وسواس کارگردان بود. برای هر سکانس اول یک نمای کلی می‌گرفت و بعد آن را خرد می‌کرد و در مدیوم شات تصویربرداری می‌کرد و در نهایت زمانی را به گرفتن اینسرت‌ها اختصاص می‌داد. به طور معمول در سریال‌ها برای صرفه‌جویی در زمان سر و ته هر سکانس را با یک پلان بلند و دو سه نمای بسته هم می‌آورند اما او می‌خواست که دستش در تدوین باز باشد و کم نیاورد. به این‌ها کار کردن با بازیگر کودک و برداشت‌های متوالی و ماجراهای نورپرداز و صدابردار و ... را اضافه کنید و ببینید چقدر کار کند پیش می‌رفت.

ادامه دارد



پشت صحنه سریالخاطره نگاریدستیار کارگردان و برنامه‌ریزتجربه های زندگیفیلم و سینما
فیلم مستند می‌سازم و کم کم دارم به نوشتن وابسته می‌شم. دوست دارم نوشته‌هام را بخونید و حس و حالتون را بهم بگید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید