سوالهایی وجود دارد که هر گز از خود نپرسیدهایم، اما وجودشان را هم نمیشود انکار کرد. وقتی فیلم «حافظ مردم» را میساختم متوجه شدم که یکی از این سوالها سالها است که در درونم وجود دارد و من ناخودآگاه به دنبال پاسخش میگشتهام. مشکل این بود که این سوال هرگز از ناخودآگاه به خودآگاه نیامده بود وتمرکز من روی حافظ در زمان ساخت فیلم عاقبت من را با این نکته درگیر کرد: حافظ چه شکلی است؟
از بچگی انواع مینیاتورهای کوچهبازاری را در کنار غزل هایش دیده بودم: مرد لاغری که جامی را بالا گرفته بود تا ساقی زیبایی برایش می بریزد و حافظ چون عاشقی زار مقابل ساقی یا زیبارویی دیگر خم شده بود. اما در مدرسه به ما گفته بودند که این می واقعی نیست و مجازی است و نتیجهی میگساری حافظ سرمستی از عشق الهی است و آن معشوق هم خدا است.بعد هم که خودم حافظ خوان شدم، قدرت همذات کردن خود با غزلهایش برای مخاطب اینقدر بالا بود که خودم را حافظی میپنداشتم که معشوقش:
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوهی شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
هنگام ساخت فیلم حافظ، به موزهی مردمشناسی فارس رفتم. مجوز نداشتم. در نقش یک گردشگر خواستم که اجازه دهند فیلم بگیرم. موزهی جالبی بود. مجسمهی کسانی را دیدم که فقط اسمشان را شنیده بودم: شاه شجاع، حلاج، ملاصدرا، داریوش هخامنشی، کریمخان زند، باباکوهی، سعدی، شهید دستغیب، شهید عباس دوران خلاصه همهی مشاهیر و مفاخر فارس از قدیم و جدید جمع بودند اما وقتی به حافظ رسیدم با کمال تعجب دیدم که مجسمهای در کار نیست و فقط دیوان شعرش را گذاشتهاند.
با کمک «جواد دبیری» مجسمهسازی به نام آقای «هدایت الله یوسفی» را یافتم که دوبار تلاش کرده بود، حافظ را بسازد. از او خواستم که برای بار سوم جلوی دوربین من سعی کند حافظ را بسازد. نتیجه جالب بود.
در پژوهشهایم به این نتیجه رسیدم که جامعهی ما به علت تنوع و تعدد برداشتهایش از شعر حافظ نتوانسته در مورد شخصیت او به به یک تلقی یکسان برسد تا تخیل جمعی ایرانیان یک صورت را به عنوان حافظ تصور کند.
امروز که تقریبا هشت سال از آن روزها گذشته است، به این نتیجه رسیدهام که حافظ نه فقط در شعرهایش از رندی دم میزد که در نهایت خودش در تمام این سالها از موضع قدرت و قوت شعرش را به چنان درجهای رساند که مخاطب در هر مقام و مرتبهی فکری و عملی که باشد این قدرت را پیدا میکند که شعر را برای خودش بازآفرینی کند و خودش را در جایگاه سرایندهی شعر بنشاند پس نیازی ندارد که به حافظ فکر کند، بنایی که او ساخته است این قابلیت را دارد که هر بار بدون خراب شدن بازسازی شود و کسی در کمال راحتی در آن زندگی کند و این نهایت رندی حافظ است. من که میگویم لقب «رند اعظم» برازندهاش است.
در گفتار متن فیلم «حافظ مردم» قسمتی بود که حذف شده بود اما یادم رفته بود از انتهای نوشته پاکش کنم. وقتی «هومن برقنورد» همهی متن را برای فیلم خواند، خواست آن را هم بخواند که گفتم نیازی نیست. او گفت که به نظرم این مهم است، بگذار بخوانم و بعد اگر صلاح دیدی استفاده کن. آن چند جمله اینها بودند:
«تا حالا وقت راه رفتن به ماه نگاه کردید؟ ماه با شما راه مییاد. حافظ هم همینطوره با همه راه مییاد»
و من این را در انتهای فیلم استفاده کردم و مؤثر بود.
پانوشت: در ویدیوی این یادآوری جواد دبیری را کنار آقای یوسفی میبینید. رفیق خوبی است و من مدیون خودش و همسرش هستم. خدا هر جا هست حفظش کند.