کتاب از چیزی نمی ترسیدم کتابی به شدت جذاب و تاثیر گذار ایکاش خود سردار بودند و ادامه داستان زندگی شریفشان را برای ما می نوشتند نمیدانستم سردار عزیز چنین قلم گیرایی داشتند وقتی به پایان کتاب رسیدم با خودم گفتم به راستی چرا نشد که سردار ادامه این داستان را بنویسند شاید مشغله هایی مهم تر داشتند و داستان بدون پایان خود را برای ما به جاگذاشتند تا ما بدانیم زندگی جاودان ایشان پایانی ندارد روحشان شد
از چیزی نمی ترسیدم زندگینامه ای است که حاج قاسم با دست مجروحش نوشته است؛ شرح زندگی مردی از دل روستایی دورافتاده در کرمان که چند دوره از زندگی ساده و گیرای خودش را برایتان روایت کرده است. این داستان شکل گیری شخصیت مردی است که از چوپانی به جایگاهی رسید به بلندای وسعت آسمان ها.
سؤال کرد: آیت الله خمینی رو می شناسی؟
گفتم: نه
گفت: تو مقلد کی هستی؟
گفتم: مقلد چیه؟
و هردو به هم نگاه کردند و از پیگیری سؤال خود صرف نظر کردند. دوباره سؤال کردند: تا حالا اصلاً نام خمینی رو شنیدی؟
گفتم: نه
سید و دوستش توضیح مفصلی درباره مردی دادند که او را به نام آیت الله خمینی معرفی می کردند. بعد نگاه عمیقی به اطراف کرد و از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را برابر چشمانم قرار داد: یک مرد روحانی میان سال که عینک برچشم مشغول مطالعه بود و زیر آن نوشته بود: «آیت الله العظمی سید روح الله خمینی»
این پست را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام