ویرگول
ورودثبت نام
Amirrkalhor
Amirrkalhor
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

از شوربختی‌های ما...

غزاله علیزاده و #بیژن_الهی
غزاله علیزاده و #بیژن_الهی

از شوربختی‌های ما زندگی در دوره‌ای است که همه چیز آن به افول رفته است. هرکاری هم که انجام می‌شود جنگی است بر سر پول. قطعا زندگی در دوره‌ای که فروغ فرخزاد، غزاله علیزاده، صادق هدایت، سیمین بهبهانی و خیلی آدم‌های برجسته دیگر داشته است جذاب‌تر از زندگی در این دوره بوده. اصلا پر بوده از زیبایی.

امروز زادروز #غزاله_علیزاده بود. این عکس را قبلا در فیس بوکم منتشر کرده بودم اما این بار خواستم اینجا منتشرش کنم و بنویسم که این تصویر ثبت شده از غزاله علیزاده و #بیژن_الهی مرا در رویا غرق می‌کند، از بس که جان دارد. سرشار از جذابیت است. اصلا آدم دلش می‌خواهد فیلم «نیمه شب در پاریس» برایش واقعی شود و بین گشت و گذارها و قدم زدن‌ها در خیابان‌های شهر، ماشینی قدیمی جلوی پاهایش ترمز کند و ما را به مهمانی، کافه‌ای یا جایی دعوت کند. بعد همین که با تردید و اما و اگر سوار شدیم، در چشم بر هم زدنی از شهر قدیم سر در بیاوریم. شهری که روزها و شب‌های زنده داشته و جایی برای زندگی بوده. زندگی در دوره‌ای با انسان‌های ناب، عجیب و البته زیبا. بعد شاید ما هم می‌توانستیم آن گوشه و کنارهای دورهمی‌هایشان جایی داشته باشیم. بنشینیم، نگاه کنیم، هرازچندگاهی چیزی بگوییم. سلام و علیکی با آن‌ها داشتیم و می‌گفتیم سال‌ها بعد چقدر معروف‌تر و دوست داشتنی‌تر می‌شوند. آن‌ها هم با تعجب نگاهمان می‌کردند و می‌خندیدند. حتی می‌شد در خاطراتشان باشیم.

آیدین آغداشلو بعد از مرگ غزاله علیزاده در یادداشتی نوشته است: «یاد همه شب‌هایی افتادم که جماعتی می‌شدیم: من، فیروزه، بهرام بیضایی، رضا براهنی، محمدعلی سپانلو، عزیز معتضدی، شهره و نوذر، همراه با دیگرانی که او دوستشان داشت و من اغلبشان را دوست نداشتم، به خانه‌اش می‌رفتیم و بعد از شام، بازی‌های بچه‌گانه‌ای را که او پیشنهاد می‌کرد – از طرح معما تا مسابقه‌ها - اجرا می‌کردیم و می‌خندیدیم و کیف می‌کردیم و دوباره برمی‌گشتیم به نوجوانی‌هایمان.» و آخ که تصور این جمع و این آدم‌ها چقدر عجیب و غریب است. حتی غرق شدن در رویایش هم باورنکردنی است.

غزاله علیزاده در سال ۷۳ می گوید که دستاویز او برای ادامه زندگی، ساختن جهانی است منظم، دنیای رمان یا داستان، به امید گرفتن ضرب هرج و مرج جهان بیرون. امروز اگر زنده بود 73 سالش بود اما شاید به نفع روح و روانش بود که در این خراب آباد نباشد و نبیند چه بر سر روزهایمان می‌آید.

خلاصه که نه او شانس داشت نه ما.اما تفاوت این است که آن‌ها زندگی کردند.باهم بودند.همدیگر را داشتند.پشتشان به هم گرم بود. اکثرشان بنده مادیات نشدند، اما ما ناتوانی دست‌های سیمانی‌مان را داشتیم و داریم.



غزاله علیزادهبیژن الهیتهران قدیمامیر عباس کلهر
روزنامه‌نگار هستم. کتاب می خوانم و معرفی کتاب هم در حد ابتدایی می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید