گاهی میشود یک دوست خوب! اصلا خوبش رو رها کنیم...! گاهی میشود یک دوست...! اصلا دوستش رو رها کنیم...! گاهی میشود کسی که دوست است یا دشمن، غریبه است یا آشنا، مطلع است یا بی خبر، دانا است یا نادان، سخنی می گوید که انگار بر جااان و دل شما می نشیند...انگار مدت ها در انتظار شنیدن آن بوده اید...
آن سخن هر چه که باشد، هرکه گفته باشد، خوب با بد، تلخ یا شیرین فارغ از معنی و مفهوم آن، یک موضوع را خیلی خوب نشان می دهد:
شمای مخاطب به آن نیاز داشتید...در واقع وقتی سخنی بر دل و جانمان نشست، بدانیم که بی شک به آن سخن و آن حرکت نیاز داشتیم ( در هر سطحی )، و این شناخت (درک نیازمندی) نقطه شروع خوبی است که خود را بهتر بشناسیم و از نیازهای خود مطلع شویم، نیازهایی که شاید زیر خلوارها دغدغه روزانه قرار گرفته اند و ما تنها با رانه های عصبی آن دست و پنجه نرم می کنیم... خالی از لطف نیست که بگویم این رانه ها منجر به رفتارهایی میشوند بی اختیار ( البته به ظاهر) که معمولا از نتایج آن خشنود نخواهیم بود...
برای روشن تر شدن موضوع مثالی کوتاه خالی از لطف نیست:
تصور کنید دوست یا دوستانی دارید که به هر دلیلی در خلوت و در پیش دیگران از حسن شما تعریف میکنند و شما با دل و جان آنرا میشنوید درک میکنید و لذت میبرید( بر لذت بردن تاکید میکنم)...
خوب چرا لذت میبرید؟
چون به آن تعریف ها و آن حس خوب احتیاج دارید...
خوب چرا احتیاج دارید؟
سوال خوبیه مگر نه؟ حالا پاسخ های احتمالیش قشنگتر و روشنگرایانه تر هستند:
۱. نیاز به دیده شدن در هر سطحی
۲. تمایل به تایید پذیری در هر سطحی
۳. رگه هایی از مهر طلبی در هر سطحی
و ...
پس در یک جمله:
لطفا از لذت هایی که میبرید به عنوان چراغی برای خودشناسی بیشتر و عمیق تر خود استفاده کنید. شاید با بی توجهی به سوسو زدن چراغ درونتون، روزی برسد که دیگر از هیچ چیز لذت نبرید...
به امید تولدی دیگر...