آنچه میخوانید دربارهی نویسنده و آثار اوست:
جشن گاسفورت ( Gosforth’s Fete) عنوان نمایشنامهیی تک پردهیی در ژانر کمدی رفتاری از آلن ایکبورن نمایشنامه نویس بریتانیاییست.
آلن ایکبودن (اکبورن)، نویسندهی این نمایشنامه خود فردی پرکار در این ژانر است، به طوری که نامش در کتابهای مرجع همراه با این ژانر نمایشنامه نویسی ذکر می شود.
آثار در ژانر کمدی رفتاری سعی در به رخ کشیدن برخی خلاء های شخصیتی و رفتاری بیننده با برجسته کردنشان در کارکتر های آثارشان دارند. نمایشنامه ی جشن گاسفورت، مثالی فوق العاده برای ژانر کمدی رفتاری ست.
آلن ایکبورن، که لقب شوالیه را هم بر خود دارد، در سال 1976 پس از اجرای موفق 5 نمایشنامهی کوتاه تک پردیی آنها را در مجموعهیی تحت عنوان Confusions منتشر کرد. از آن زمان تا به حال همهی آثار این مجموعه بار ها و بارها روی صحنه رفتهاند. مورد اخیر و ویژه ی آن اجرای همهی آثار این مجموعه به کارگردانی خود آلن ایکبورن در سال 2015 است.
نمایشنامه ی جشن گاسفورت پیش از این توسط سیروس ابراهیم زاده تحت عنوان جشن نیکوکاری ترجمه و منتشر شده.
آنچه در ادامه میخوانید تجربه من از این نمایش است:
نمایش «فقط او نمیدانست» برای من تاملبرانگیز بود، به نظرم شایسته است از جوانب مختلف بهش نگاه کنیم. صحنهی از پیش چیده شده رو با تولد فرزند مقایسه کنید، ما وقتی به این جهان میآییم سازوکارهای تمدنی از قبل حاضر و آماده هستند، همانطور که ما دولت، فرهنگ، زبان، پول، خط، نقشه، قطب نما و آتش را کشف یا اختراع نکردهایم.
اجرا با یک بازیگر و چند صدا آغاز میشه، اگر از بالا نگاه کنیم از همان لحظهی اول متوجه میشویم وضعیت تمدنی این روستا، شهر و یا کشوری که به نمایش گذاشته شده در حال سقوط یا حداقل در وضعیت بد اقتصادی و اجتماعی به سر میبرد، که در ادامه توضیح میدم.
به طور خاص در این بخش: نبودن چایی و سواد ناکافی میلی در صحبت و رفتار کردن، و وضعیت بد تدارکات و مدیریت از قول گاسفورت
برای باور پذیر کردن نمایش همهی عناصر یک تمدن در صحنهی کوچک تئاتر حضور دارند، خانم «اما پیرس» «نماینده دولت» (یک زن و مرد؛ به قول میلاد دخانچی دولت همان «مادر» و حاکمیت همان «پدر» است)، «جان» پدر روحانی «نماینده دین»، گاسفورت شرابفروش در میکده «نماینده بازار»، «میلی» زنی خدمتکار و ۳۴ ساله «نماینده مردم» و استوراتِ پیشاهنگ خواستگارش نماینده قشر «جوان» و جسور و «روشنفکر».
حالا با این تقسیمبندی بهتر میشود سر از ماجرای این روستا، شهر یا کشور بدست آوریم. و برای اینکه نگاه از بالا به پایین به رفتارهای اشخاص نداشته باشیم و سادهلوحانه قشر خنک و بیسوادی از مردم رو محکوم به بیشعوری کنیم که curtsy و ادب ندارند و دولت رو محکوم به نداشتن انسانیت کنیم که از روستا، شهر یا کشور را در پایان بازی فرار میکند (یا مانند استیورات مست دولت رو محکوم به فاشیستی بودن بکنیم) باید تمامی این عناصر را با هم ببینیم اگر همهی آدمها از کرامت یا همان dignity برخوردار هستند، و ادب و احترام نشان و مقام نمیشناسه؛ بنابراین مردم، دولت، بازار و دین نباید از میدان دید ما خارج شوند، چرا که آنها هم غش و ضعفهای خودشان را دارند.
«مردم» به کررات از خانم نماینده پیرس همسر یکی از مقامات دولتی حال شوهرش را میپرسند! و او میگوید که همسرم بیمار نیست، اما مردم اصرار میکنند که ایشان مریض هستند! پرسیدن حال همسر یک نمایندهی دولتی چه معنایی جز تمایل به شخصی کردن روابط سیاسی میتواند داشته باشد؟ و ما میدانیم که هر قدر روابط شخصی در سیاست فراتر از قوانین ساختاری عمل کند و به آن بچربد احتمال وقوع فسادها بیشتر است. و اگر قوانین ساختاری فقط بر روی یک عده اعمال بشوند که دیگر واویلاست.
اما خبری از نظارت در این میدان و بازی نیست، گاسفورت و همکارش خانم میلی و پدر روحانی احوال پرس دولت هستند؛ خندهدار است که یک روستایی یا شهری حال دولتیها را بپرسد، اما اگر شهرستانگرایی به مرکزگرایی تبدیل شده باشد دیگر خندهدار نیست، شهریها و روستاهایی که دیگر چشم شان به دولت و نمایندههاست تا برای افتتاح، خط دادن، بودجه، سخنرانی، اعتبار و آبرو به شهرشان بیایند تا شاید گوشه چشمی به این مردم بدبخت و فلکزده بیندازند، و روستاها دیگر روی پای خود، مستقل و خودمختار و در مقابل یا کنار دولت نیستند، بلکه پشت سر دولت و فرمانبردار و چاکر و احوال پرس هستند!
به نظرم این وضعیت در کل نمایش به وضوح قابل دیدن است، به طور خاص زمانی که با التماسهای گاسفورت «بازار» و چشم و ابرو آمدنهای او برای «دولت» خانم نماینده رو به رو میشویم، و یا زمانی که پدر روحانی «دین» خدا خدا میکند و با خواهش و تمنا دست به دامن «دولت» میشود، و وقتی شرارتی از دولت میبیند (زمانی که خانم نماینده بیاحترامی میکند) شاهد قدرت «دین» هستید و خانم نماینده بلافاصله عذرخواهی میکند.
درست است که این تئاتر یک کمدی رفتاریست اما برای شخص من که متخصص نیستم و حتی برای مادربزرگم اگر این تئاتر چیزی جز نمایش و به تصویر کشیدن دلقک بازیهای مضحک آدمهای درمانده نداشته باشه، مبتذل، ملالآور و در بهترین حالت، تلف کردن وقت است! اما به زعم بنده اینطور نبوده و نیست، و اگر نیست باید آن را نشان داد، و این ادعای این متن بسیار کوچک است.
و اما برگردیم به وضعیت نمایش که از بحران گذشته اما کماکان چرخهایش کار میکند. جامعهای رو تصور کنید که چرخ دندههایش زنگ زده و نیاز به روغن دارد، صدای بدی تولید میکند و مستهلک شده است، اما کار میکند! و مردم باردار میشوند و جوانان کنف میشوند و بازاری خرید و فروش و مصرفش را میکند و دین هم بیسکویت میخورد و استراحت میکند و در نهایت دولت که انگار دیوارش از همه کوتاهتر به نظر میآید خودش تا این اندازه بیسواد است که با پدر روحانی تا میکده برود و راه دهکده را گم کند و لباسی پوشیده باشد که مناسب روستا یا شهر یا کشور بارانی نیست! اشاره به سیاستهایی دارد که مناسب یک کشور از لحاظ جغرافیایی و تاریخی نیستند.
و اینجاست که «آنچه بر خود میپسندی بر دیگران نیز بپسند» برای همهی موارد زندگی لحظهای نادرست به نظر میرسد
پوشاندن کت و شلوار گرم به تن آفریقاییها زیر آن آفتاب و جنگلهای بارانی دائمی نمونهای از این بیسوادی دولتمردان و استعمار گران بوده. و بسیار مثالهای دیگر که شما بهتر از من میدانید و در تاریخ جهان بسیار است. اما انسان مدرن خود را کماکان برتر از آفریقاییها بحساب میآورد، و به لباسهای اروپاییاش که تحت تاثیر نیروی جغرافیا بوده است مینازد و میخواهد آن را بر تن جنگلیای بکند که پوست لختش به آفتاب و باران عادت کرده.
البته این به معنای برتری آفریقاییها نیست بلکه به معنای نفی سلسلهمراتب قدرت است که در همان آفریقا هم احتمالاً وجود داشته باشد. خانم نماینده پیرس را تصور کنید که چطور وقتی با هرکسی دست نمیدهد و آرام و متین و جدی رفتار میکند، رفتاری که نخبگان دولتی با مردم فرودست دارند، در حقیقت برای ارتباطات صحیح بینالمللی طراحی شده نه برای زورگویی به قشری که نیازی به این آداب دست و پاگیر ندارند.
و اما میلی دختر جوانی رو در نظر بگیرید که از گاسفورت باردار میشود و تن به «بازاری» میدهد که به قول خودش حتی دوست هم نداشت، اما به قول خودش «زمانش رسیده بود»، که به نظرم طعنهی جالبیست اگر بچه دار شدن میلی با گاسفورت را به سوخت و ساز بدن و تولید و مصرف بازار ربط بدهیم. همانطور که میدانید «نان» و «بقا» از جمله اصلها و اساسهای ذاتی زندگی یک موجود زنده است، بنابراین پایانپذیر نیست و مانند قاعدگی برای دختران است. شاید برای به همین خاطر هم گاسفورت «بازاری» پیروز ماجرای عشقی شد نسبت به استورات «پیشاهنگ» که میتوانیم نمایندگی قشر روشنفکر یا نخبه را هم به او بدهیم که به وقت مستی و هوشیاری «شیربچهها» را کنترل میکند. انگار برای زندگی و عشق، حتی از نوع خیانتش باید از فلسفه و جهانگردی دست شست و در یک خانه اتراق کرد! و چه خانهای بهتر از «بازار»، رمانهای ایرانی پر است از مدیران شرکتی و بازارهای بزرگی که به خواستگاری دختران جوان میآیند، مردانی جا افتاده مثل گاسفورت با سی چهل سال سن، و دخترانی جوان و سر به زیر و نادان با سنهای زیر ۲۰ سال، پیوندتان مبارک!
برای مطالعهی بیشتر دربارهی محدودیتهای بازار به کتاب هیجانانگیز و دردناک «آنچه با پول نمیتوان خرید» رجوع کنید.
میلی خودش در جایی دولت را فرادست تصور میکند و میگوید: شغل اصلیم معلمه اما از این بچهها خنگ نابغهای در نمیاد، در حالی که خودش و دولت از تدارک یک «چای» در ماندهاند. دولت هم از فرصت استفاده میکند و جایگاه خودش رو تثبیت میکند و یکدستی میزد: بچههایی که معلمش شما باشی معلومه خنگ بار میان!
در جایی دیگر دین به بازار میگوید: بذار بهت کمک کنم فرزندم، من دلم نمیخواد یک جا بدون خدمت بشینم، و فقط کمرش رو خم میکنه و میگه آخ آخ!
در آخر به نظرم استقلال هر عنصر تمدنی رو به خوبی نشون داده، دینی که حامل خبرهای بد با رویی خندان هست و جز خوردن و خوابیدن و سخنرانی و تذکر برای یاد خدا کار دیگری ندارد.
مردمی که در بیسوادی و خودکوچکبینی غلت میزنند، بازاری که برای خودش اهن و تلپی دارد، و با همه رفیق و به همه بدبین و مشکوک است، روشنفکری که تا از سفر تحقیقاتی یا مطالعهی کتابی حجیم فارغ میشوند مردم گوسالهپرست شدهاند! و دولتی که در برج عاج نشسته تا ازش دعوت کنند و یا به دستبوسی او با لباسهای شیک و رفتار والامنشانهاش بروند!
به راحتی میشود وضعیت این شهر و روستا و کشور را به علت نبود «مدیریت» دانست، و یک نیروی نظامی پر قدرت را سرکار گذاشت تا همه را به صف و تربیت کند. این خطر نگاه از بالا به پایینی است که متوجه «رفتار» تماشاچی در برابر این کمدی رفتاریست.