ویرگول
ورودثبت نام
Hamid Amirsemsari
Hamid Amirsemsari
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

داستان روباه و گربه

داستان روباه و گربه
داستان روباه و گربه


روباهی برای گربه جلسات آموزشی برگزار می کرد که در آن روش هایی که بتوان از دست دشمنان فرار کرد را آموزش می داد.

روباه: “من یک دنیا ِ فن بلدم که می توانم از دست دشمن فرار کنم.”

گربه: “من فقط یک روش دارم و با همان روش هم موفق می شوم.”

در همین لحظه صدای تعدادی سگ شکاری به گوش رسید.

گربه فورا از درخت بالا رفت و لای شاخه های درخت پنهان شد و گفت: “این فن من است.”

روباه به روش های مختلف فکر کرد و همین طور که فکر می کرد سگ ها نزدیک شدند و در همین حین روباه شکار شد.

گربه که داشت این صحنه را نگاه می کرد، گفت:
یک برنامه ی مطمئن که قابل اجرا باشد، بهتر از هزاران برنامه ای است که غیر قابل اجرا باشد.

نیازی نیست چون روباه مکار هزار راه بلد باشید ، گربه ای باشید با یک راه ، اما راهی که قابل اجرا باشد و سریع اجرایش کنید

#ح_ا_س #
#فروش #بازاریابی #مدیریت #مدیر #دانش_فروش #زندگی_فروش #بازار #تولید_محتوا #کارمند #تئوری_فروش #بفروشیم #جنگ_فروش #مارکتینگ #زندگی_مارکتینگی #کافه_فروش


فروشمدیربازاریابیروش های فروشبازار
فقط پانزده دقیقه در روز با من باش ، همین مقدار کافیست #کتاب #ح_ا_س
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید