سال 1959. توی یکی از خیابونهای هاوانا، پایتخت کوبا، عکاسی به نام Alberto Díaz Gutiérrez، توی یه آتلیه مد و فشن، مشغول عکاسی و ور رفتن با مدلهای خانوم هست. آتلیهای که اون روزها محبوبترین آتلیه عکاسی مد توی اون شهر محسوب میشه. آلبرتو، این آتلیه رو 5-6 سالی هست باز کرده تا بتونه در کنار عکاسی و کسب درآمد، بالاخره از این مدلهای زیبای آمریکای جنوبی هم حظی ببره و هم فال باشه و هم تماشا براش. تو اون ساعتها، حتی نمیتونه فکرش رو هم بکنه که به فاصله چند ماه دیگه، برای همیشه این کار رو، این آتلیه رو، این دخترهای زیبا رو ترک میکنه و تبدیل به یکی از نامهای جاودانه دنیای عکاسی میشه. اون قرار بود یک عکس رو ثبت کنه. مشهورترین پرتره تاریخ انقلاب کوبا، یا بهتره بگیم، مشهورترین تصویر انقلابی جهان رو ثبت کنه. دوستان، با آلبرتو کوردا آشنا بشین.
آلبرتو، در 14 سپتامبر 1928 به دنیا اومده بود. توی همون شهری که سالها بعد به عنوان عکاس مد توش مشغول به کار شد. توی هاوانا، پایتخت کوبا. نوجوان که بود، پدرش براش یه دوربین کداک 35 میلیمتری خرید تا آلبرتو رو به این هنر علاقمند کنه. پدرش کارگر راهآهن بود. خیلی پولدار نبودن، اما پدرش فکر میکرد شاید با این سرمایهگذاری، بتونه پسرش رو به راه راست هدایت کنه و کمکم هنری یاد بگیره و کاری یاد بگیره و توی زندگی، گلیم خودش رو از آب بیرون بکشه. آلبرتو هم خیلی به این هنر علاقه نشون داد. اون اولین عکسهاش رو از دوست دخترش گرفت. با دوست دخترش قرار میذاشت و به بهونه عکاسی، سعی میکرد تا جایی که میشه لباسهای بیشتری رو از تن اون دربیاره. این دوربین نتونست، اون رو به عکاسی علاقمند کنه. چون قبل از اینکه وارد شغل عکاسی بشه، بارها و بارها شغل عوض کرد. هر کاری که گیرش میومد. از کار توی همون راهاهنی که پدرش توش مشغول بود، تا دستفروشی. تا اینکه چند سال بعد، بالاخره زد و دوباره برگشت سراغ عکاسی. البته دستیار یه عکاسی شد که از مراسم عزا تا عروسی و غسل تعمید و ختنه سورون و هر چی که پیش میومد رو عکاسی میکردن. اون کسی که صاحب عکاسی بود، آلبرتو رو با خودش میبرد و مثلا فلاش رو میداد دستش نگه داره یا نهایتا بهش میگفت بره دامن عروس رو صاف کنه یا پاپیون داماد رو ببنده. یه کمی که گذشت، یکی از کارهایی که مدیرش ازش میخواست تا انجام بده، این بود که فیلم عکسهایی که روز عروسی میگرفتن رو میداد بهش و میگفت سریع اینا رو برسون به عکاسی و چاپ کن و برگردون.
آلبرتو هم فیلمهای سیاه و سفید رو جَلدی میرسوند به آتلیه و میرفت تو تاریکخونه اونها رو ظاهر میکرد و بعد هم روی کاغذ چاپ میکرد و خشک میکرد و برش میزد و آخر شب برمیگردوند به مهمونی تا مثلا یه جورایی بشه همین عکسهای سر مراسمی که هنوز هم تو این سالها محبوب هستند. این کار پول خوبی هم براشون داشت و اگرچه این سر سری کار کردن، باعث میشد تا عکسهاشون بعد از مدتی زرد و بیکیفیت بشه، اما بالاخره همینکه مردم همون شب عکسهاشون رو میدیدن، باعث میشد تا پول خوبی بدن و برای هر دوشون خوب بود. هم آلبرتو و هم مدیرش.
با این کار، کمکم دست و بالش باز شد و از این کار هم خوشش اومد و بعد از مدتی، از اون عکاسی بیرون اومد و آتلیه خودش رو باز کرد. البته چون پول کافی نداشت، با یه عکاس دیگه شریک شد به نام لوییس پیرس. لوییس تخصصش توی عکاسی و ظهور عکس بود و آلبرتو هم یه تخصص مهم داشت. ارتباط خوب با دختران جوان. این بود که زدن توی کار عکاسی مد و فشن و خیلی زود، هر تخصص این دوتا، باعث شد تا به محبوبترین عکاسی مد توی هاوانا تبدیل بشن.
اما آلبرتو، جدای از تخصص اصلیش دو تا نکنیک مهم رو در عکاسی میشناخت. اول اینکه تو اون روزگار، عکاسان مد معمولا با نور طبیعی کار نمیکردن. اون وقتها دوربینهای عکاسی به خاطر حساسیت کمی که داشتند، اغلب میبایست با نور فلاش کار میکردن که خیلی پرکنتراست بود. اما کوردا خیلی خوب بلد بود با نور طبیعی کار کنه. نور سافت و ملایم پنجره یا نور خورشید. میگفت نمیفهمم چرا باید نور از طرفی بتابه که وجود نداره. اینکه توی آتلیهش نور فلاش استفاده نمیکرد، باعث میشد تا عکسهای مدلینگش خاص بشه.
دوم اینکه زاویههای خوبی میگرفت. نگاهش به سوژههای پرترهش، مخصوص خودش بود. اون روزها اغلب عکاسای مد، عکسهای مد اروپایی رو تکرار میکردن، اما آلبرتو، جاهطلبیهای خاص خودش رو داشت و از روشهای کلاسیک پیروی نمیکرد. عکسهایی میگرفت که زاویههای عجیب و غریبی داشت و این عکسها خیلی محبوبشون کرده بود. همه مدلها جذبشون میشدن. اونقدر محبوب که همسر دومش Natalia (Norka) Menendez یکی از مشهورترین مدلهای کوبا بود. بهرحال.
همون سالی که آتلیهشون رو باز کردن یعنی سال 1953، زمزمههایی از درگیری یک گروه چریک مسلح با دولت مرکزی کوبا شنیده میشد. یک گروه جوان و نترس به رهبری یک شورشی جوان به نام فیدل کاسترو، تو همون سال، انقلاب کوبا رو آغاز کرده بودن تا رییس جمهور دیکتاتور کوبا، به نام باتیستا رو سرنگون کنند. تو اون سالهایی که آلبرتو جوان و دوستش، توی اون آتلیه مشغول بودن، درگیریها بیشتر و بیشتر میشد. صدای انقلاب از هر گوشه از کشور به گوش میرسید و نارضایتی مردم از ظلم حکومت هم روز به روز بیشتر و بیشتر میشد. هر روز جوانهای بیشتری از سرتاسر کوبا و شاید بشه گفت از سرتاسر آمریکای جنوبی، به این گروه شورشی اضافه میشدند و سرکوبها هم روز به روز شدیدتر و شدیدتر میشد.
خود آلبرتو جوان تعریف میکنه که اصلا فکرش رو هم نمیکرد که به سمت انقلابیون بره. میگه یه روز دختر بچهای رو دیدم که با لباسهای پاره پوره و کثیف، داشت با یک تکه چوب بازی میکرد. ازش میپرسه این چیه و دختره بهش میگه عروسکمه. آلبرتو ازش یه عکس میگیره و برمیگرده آتلیهش. تصویر غمزده اون دختر بچه توی اون لباس فقیرانه و ترسی که توی چشمهاش بود، خواب رو از چشمهای آلبرتو میبره. روزها نگاه اون عکش میکرد و میگفت چرا کشور من باید به چنین حقارتی بیفته؟ خشمی که از اون تصویر در ذهن آلبرتو میشینه باعث میشه تا کمکم به سمت معترضین بره و از همون اول هم رابطهش با رهبر جنبش ضد دیکتاتوری یعنی فیدل جوان، بیشتر و بیشتر بشه. جنبشی که اون روزها حداقل هنوز اسمش انقلاب نبود و رهبرش “فیدل” هم فقط یکی از سربازا بود که کمی بیشتر از بقیه بلد بود با تفنگ کار کنه.
اون رهبر بعدها شد فیدل کاسترو و آلبرتو هم با همین ارتباط صمیمی، تبدیل شد به یکی از نزدیکترین دوستان فیدل. تو اون روزا، میدید که یک نفر هم داره پا به پای کاسترو برای انقلاب زحمت میکشه. یه نفر که هم سن خود آلبرتو بود. یه غریبه. یه آرژانتینی به نام “ارنستو گوارا دلا سرنا” که دانشجوی پزشکی بود و به شدت با سرمایهداری مخالف بود. اون روزا، آلبرتو فکر نمیکرد که یه روز، زندگیش با نام این جوان هم سن و سال خودش، گره بخوره. آدمی که بعهدا به نام چگوارا نامیده شد.
سال 1959، وقتی فیدل کاسترو، در حال جمع کردن نیروها برای حمله به هاوانا بود، نیروهای آزادیبخش به کوههای اطراف هاوانا رفته بودن. یه چیزی شبیه به جنگلیها و میرزا کوچکخان جنگلی تو گیلان. تو اون روزها، آلبرتو هم همراه با فیدل و دوستانشون، به کوههای Sierra Maestra رفته بود تا از اتفاقها و آمادگی ارتش آزادیبخش کوبا عکاسی کنه. حمله انجام شد و نیروهای باتیستا شکست خوردن و حکومت دیکتاتوری سرنگون شد. خودش میگه، وقتی بعد از چند ماه به خونه برمیگرده، با اون موها و ریشهای بلند و ظاهر درب و داغون، حتی دخترش نمیشناسدش. این عکسها بعدها با نام “بازگشت فیدل به سیهرا” منتشر شدند. میگن فیدل خیلی آلبرتو رو دوست داشت و میذاشت هر وقت و هر جوری که میخواد و از هر چیزی که میخواد عکاسی کنه و باور داشت که اون خودش بهترین و درستترین سوژه و زاویه رو پیدا میکنه.
سال 1959، سال مهمی در زندگی آلبرتو کوردا بود. انقلاب کوبا به پیروزی رسید و آلبرتو همان سال، عکاسی مد رو برای همیشه کنار گذاشت و به عنوان عکاس رسمی فیدل کاسترو، در روزنامه انقلابی Revolución مشغول به کار شد. دیگه عکاسی مد جایی در حکومت کمونیستی انقلابی کوبا نداشت.
اواخر زمستان سال بعد، تو روزهای اول ماه مارچ، یک کشتی فرانسوی حامل اسلحه در راه کوبا بود. این کشتی منفجر میشه و 136 نفر از سرنشینان اون کشته میشن. دولت انقلابی کوبا، این حادثه رو یک فاجعه مشکوک برای ضربه زدن به انقلاب اعلام کرد و گفت که همه اون کشته شدگان، شهید راه انقلاب بودند. برای همین هم اعلام کرد که به مناسبت بزرگداشت یاد و خاطره آنها، مراسمی در گورستان کولون شهر هاوانا برگذار میشه. در روز مراسم، خیابونهای هاوانا مملو از جمعیت شده بود. توی اون مراسم، در کنار فیدل کاسترو، رهبران انقلاب، دو تا از نویسندگان مشهور فرانسوی یعنی ژان-پل سارتر و سیمون دوبوار و البته ارنستو چهگوارا، نشسته بودند تا سخنرانی کنن. چهگوارا که اتفاقا گفتم، خودش هم یک پزشک بود، توی اون انفجار هم به خیلی از زخمیها کمک کرده بود و یه جورایی شاهد عینی هم محسوب میشد. مراسم، مراسم بسیار مهمی بود و طبیعی بود که آلبرتو، عکاس رسمی فیدل کاسترو هم اونجا باشه. فیدل توی اون سخنرانی حسابی ترکوند و برای اولین بار هم اونجا بود که عبارت “یا وطن یا مرگ رو” به زبون آورد که سالها به عنوان شعار انقلاب کوبا سر زبونها بود. آلبرتو همینطور که داشت با دوربین Leica M2 و لنز تله بلند 90 میلیمتری خودش عکس میگرفت، یه لحظه دید که چهگوارا از عقب جایگاه سخنرانی، اومد کمی جلوتر ایستاد. داشت اون عقبهای جمعیت رو نگاه میکرد. چهگوارا اصولا دوست نداشت توی چشم باشه.
یادمونه هست که تخصص اصلی آلبرتو چی بود دیگه؟ عکاسی از مدلها از زاویه خاص. آلبرتو همون لحظه تحت تاثیر نگاه خشمگین چه قرار میگیره و سریع دو تا عکس ازش میگیره. دو تا عکس، یکی عمودی و یکی افقی. البته فاصله زیاد بود، حدود 8 . 9 متر فاصله داشت با جایگاه، و از اونجایی که لنزش، لنز پرایم بود، نمیشد خوب کادربندی کنه و توی کادر عکس افقیاش، کنارههایی از یک درخت و در طرف دیگه هم نیمرخ یک شخص ناشناس که اونجا بود هم ثبت میشه. خود آلبرتو، خیلی متواضعانه درباره این عکس میگه که اصلا دید و زاویهبندی خاصی نداشته و صرفا حاصل یک اتفاق بود. یه جای خوب در یک زمان خوب. اما خوب، خیلی با شکسته نفسی حرف میزنه. چهگوارا دوباره میره عقب و پشت سخنرانا گم میشه و آلبرتو هم دوباره شروع میکنه به عکاسی از فیدل و باقی مهمانان رسمی مراسم. نگاتیوهای عکسهای این روز هنوز موجوده، و این دو عکس، تنها عکسها از چه هست. باقیش، عکسهای آدمای دیگهست.
غروب که برمیگرده دفتر مجله، عکسها رو میده به سردبیر رولوسیون برای ظهور. سردبیر هم همه عکسها رو کار میکنه به جز عکس چهگوارا رو. آلبرتو هم کلی حالش گرفته میشه. خودش میگه مطمئن بودم این عکس خیلی با ارزشه. برای همین هم همون عکس افقی رو برش میزنه یه دونه چاپ میکنه برای خودش. میبره میزنه روی دیوار خونه ش، کنار عکسی از پابلو نرودا، شاعر شیلیایی که اون رو هم خیلی دوست داشت. بعدا چند تا هم چاپ میکنه و میده به دوستاش و همین. قصه این عکس هم بسته میشه.
چهگوارا اصولا آدم حرف نبود. خوشش نمیومد جایی ازش اسم ببرن. خوشش نمیومد جلوی دوربین باشه. یه جور فرهیختگی که شاید فقط بشه تو آدمهای اون دوران دید. آدمایی که به قول معروف “مرد عملن،” حرف نمیزنن. توی اون مراسم هم سخنرانی نکرد. از سخنرانی هم خوشش نمیومد. اون سالها حتی خود کوباییها هم خیلیهاشون، اصلا نمیدونستن که چهگوارا یکی از قهرمانای انقلابشون بوده. حدود 6 ماه بعد از انقلاب، یک روز کاسترو اومد توی تلویزیون و گفت که دوست و همراه قدیمی و صمیمیاش، یعنی همین چهگوارا، از همه سمتهای دولتی و نظامی که در دولت کوبا داشت، استئفا داده و حتی گفته ملیت کوباییش رو هم نمیخواد و به این خاطر که ملتهای انقلابی جهان به وجود اون نیاز دارن، از همه چیز استئفا میده و میره.
از این قصه چند سالی گذشت. تو سالهای بعدش، چهگوارا به بولیوی رفت و سعی کرد به انقلابیهای اونجا کمک کنه. سال 1967، یعنی حدود 8 سال بعد از پیروزی انقلاب کوبا هم یک تبعیدی کوبایی تو بولیوی که برای CIA کار میکرد، چهگوارا رو فروخت و نیروهای آموزش دیده آمریکایی تو بولیوی تونستن بگیرنش و اعدامش کردن. داستانش دستگیری اعدام چگوارا توی اینترنت فراوان هست. میتونین اگر دوست داشتید برید یه سرچی بزنید و بخونیدش.
اما داستان این عکس چی شد؟
چند ماه قبل از اینکه چه اعدام بشه، یه نفر رفت در خونه آلبرتو تو هاوانا. در رو زد، آلبرتو در رو باز کرد، سلام و احوالپرسی، دید طرف با لهجه عجیب و غریبی هم حرف میزنه. یه خارجی، که معلوم بود آمریکای جنوبیای هم نیست. چشمها روشن، پوست سفید. خودش رو جانجا کومو فلترینلی معرفی کرد و گفت که یه ناشر ایتالیایی هست که مستقیما از بولیوی اومده به کوبا. از طرف کی؟ از طرف Haydée Santamaría که خودش رو رهبر اتاق فکر صدور انقلاب کوبا به کشورهای دیگه جهان نامیده بود. گفته بود برو پیش فلانی، و بگو یه عکس با کیفیت از چگوارا میخوام.
آلبرتو کوردا عکسی که روی دیوار زده بود رو نشون میده به فلترینلی و میگه این بهترین عکسی هست که از چه دارم. اونم میگه آره همین خیلی خوبه. دو تا کپی بهم بده از این. فرداش آلبرتو، دو تا کپی 20 در 25 از اون عکس میگیره و میده بهش. بعد میگه چقدر بدم و حسابش چه جوری میشه. کوردا هم تریپ مرام و معرفتی انقلابی و اینها، میگه بابا این چه حرفیه و چگوارا برادر انقلابی ما هست و صدور انقلاب و اندیشه و این حرفها، این عکس رو مهمون من هستی.
اگرچه این همون چیزی هست که خود آلبرتو واقعا درباره قیمت این عکس میگه، اما میشه اینطور هم حدس زد که اون زمان احتمالا قبول پول در برابر چیزی که به یه غریبه خارجی داده شده میتونست به شدت براش دردسر درست کنه. یادمون هست که تو بحبوحه جنگ سرد هستیم و حکومت، حکومت ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی هست و شدیدا کمونیستی و اصولا چیزی به نام بیزنس و کار شخصی وجود نداره. الانم حکومت داره انقلاب رو صادر میکنه به کشورهای همسایه و یه حرکت اشتباه، مثل دریافت دلار برای یک مبادله تجاری خارجی، میتونه سالهای سال بفرستدش زندان و بیچارهش کنه. این قوانین تا سال ها بعدش، یعنی تا سال 1993 که کاسترو قبول کرد که یه سری از فروشگاههای کوبا میتونن دلار دریافت کنن ادامه داشت. اون تصمیم رو بهش Dollarization میگن. اما هنوز نزدیک بیست سال تا دلاریزیشن مونده و اون زمان یه سری کارهایی جرم محسوب میشه که شاید امروز برای ما خندهداره، اما تو اون روزگار، واقعا مردم به خاطرش زندان میرفتن. اون تاجر ایتالیایی تنها کسی هست که مستقیما، عکس چگوارا رو از خود عکاسش گرفت. اونم بدون پول. عکس رو هم برد و روی جلد یه کتاب به نام خاطرات بولیوی چاپ کرد که خاطرات چگوارا از مبارزات انقلابی بولیوی بود.
اما همون سال، یه نشریه فرانسوی هم این عکس رو بدون اینکه اسمی از کوردا ببره، چاپ کرده بود که اصلا معلوم نیست از کجا آورده بود. بعدش هم یه هنرمند ایرلندی، این از این عکس به عنوان یه الگو برای پوسترهای رنگی خودش کار کرد که خیلی هم معروف هستند و بعدها معلوم شد که اون رو از ژان پل سارتر گرفته بوده و خلاصه عکسه چند جایی رفت.
اما این عکس هنوز هم معروف نشده بود. گذشت تا اکتبر سال، یعنی سال 67 که چگوارا اعدام شد. چگوارا که اعدام شد، همون ناشر ایتالیایی کتاب خاطرات بولیوی، هزاران نسخه از این عکس منتشر کرد و داد دست مردم. معترضان به اعدام “انقلابی بزرگ جهان”، که در واقع مخالفان سیاستهای آمریکایی و طرفدار کمونیسم شوروی بودن، این عکس رو گرفتن دستشون و ریختن تو خیابونها و اعتراضها بالا گرفت و اسم این عکس هم شد: چریک مبارز قهرمان. و تازه برای اولین بار بود که مردم دنیا، به طور گسترده با تصویری روبرو شدند که به اندازه انقلاب کوبا شهرت پیدا کرده بود.
اما از اونطرف، تو کوبا، فیدل کاسترو هیچوقت کنوانسیون حمایت از آثار ادبی و هنری را به رسمیت نشناخت، به همین خاطر هم این عکس بدون کپی رایت، در مقیاس وسیع بازنشر شد و طبیعتا هیچ پولی به عکاس اون یعنی کوردا، و یا به خانواده چه گوارا نرسید.
این عکس به سرعت تبدیل به نماد یاغیگری و انقلاب در جهان شد. خصوصا وقتی پاش به مترو و خیابونهای نیویورک باز شد، توسط خود آمریکاییها به سرتاسر جهان صادر شد و خیلی زود، روی هر چیزی که فکرش رو بکنین چاپ شد. از اسکناس رسمی کوبا بگیر، تا تیشرت و کفش و کلاه و آب نبات و لباس نوزاد. آلبرتو تو این سالها میدید که این عکس هر روز، بیشتر و بیشتر داره پخش میشه. اما توی کوبا بود و دستش از همه جا کوتاه.
مایکل کیسی خبرنگار و نویسنده کتاب “زندگی پس از مرگ چه، میراث یک تصویر” درباره چه گوارا، می گوید: “اینکه یه تی شرتی بپوشید و بگویید از جان خود گذشته اید و به آرمان انقلابی چه متعهدید خیلی آسان تر است از اینکه در عمل انقلابی باشید. بعید می دانم آن شور انقلابی که مردم را به تقلید از او واداشت، هنوز هم در آرژانتین و جاهای دیگر آمریکای لاتین واقعا وجود داشته باشد.”
این عکس اونقدر برای اهداف تجاری و اجتماعی استفاده شده که دیگه موضوعیت خودش رو از دست داده. امروزه افراد کمی که لباسهای چه گوارا را میپوشند یا آیتمهایی دارند که با تصویر او آراسته شده واقعاً میدانند چه گوارا چه کسی بود، چه برسه به اینکه بدانند کوردا این عکس را گرفت. انقلاب چه گوارا به تاریخ پیوسته، کمونیستم تقریباً مرده، و از نظر بیشتر مردم، کوبا تنها جزیرهای دیگر در آتلانتیک است. این تصویر ارتباطش را با لحظه و شرایط خود از دست داده، و تبدیل به تصویری از مردی جوان بیباک و جذاب شده که احتمالا برای دختران جوان بسیار جذابتر است تا انقلابیهایی که با دیکتاتوریها میجنگند.
گذشت و گذشت تا سال 2000 یه بار دید یه شرکت مشهور ودکاسازی به نام اسمیرنوف، این عکس رو روی تبلیغات ودکاهای جدیدش کار کرده. شرایط کوبا هم کمی بازتر شده بود و با کشورهای دیگه، ارتباط بیشتری گرفته بود. آلبرتو رفت و از شرکت اسمیرنوف شکایت کرد که من مخالف این نیستم که اندیشه و آرمانهای چگوارا ترویج بشه، اما دیگه الکل رو بیخیال شین. پرونده خیلی طول پیدا کرد و نهایتا شرکت اسمیرنوف، 50 هزار دلار هم بهش داد که آلبرتو کوردا هم اون رو داد به سیستم درمانی کوبا به عنوان یه کار خیرخواهانه.
چگوارا اصلا کوبایی نبود. آرژانتینی بود. سال 1959 وقتی انقلاب کوبا پیروز شد، بهش ملیت کوبایی دادند. چگوارا اصلا اقتصاددان نبود. اما سالی که انقلاب شد، شد مدیر بانک مرکزی کوبا و اسکناسهای کوبا، با اسم اون امضا شد. چگوارا اصلا خوشتیپ هم نبود، اتفاقا به خاطر اینکه سالها با آسم درگیر بود، صورتش پف داشت و با اون ریشهای خالی و تنک، اصلا یک چهره فتوژنیک محسوب نمیشد. اما سالهاست که به عنوان جذابترین چهره از یک مرد، تصویرش رو همهجا میبینیم. عکس کسی که حاضر نمی شد حتی یک لحظه مستقیم به دوربین نگاه کنه، پر بیننده ترین تصویر جهان شده، حتی اگر کمتر بیننده ای بفهمه که نگاه اون چه چیزی رو دنبال میکرد.
آلبرتو کوردا در سال ۲۰۰۱ در حین برگذاری یک نمایشگاه از عکسهاش در پاریس دچار سکته قلبی شد و درگذشت. عکس های کم نظیر او از کوبا صاحب سخاوتمند خود را از دست دادند و به نظر می رسد که رهبران کوبایی هم اصولا اصراری بر تملک این آثار ندارند. چند سال پیش روزنامه های بریتانیائی گزارش دادند که دختر آلبرتو کوردا مجموعه ای شامل ۵۵ عکس او از رهبران انقلاب کوبا را که از روی نگاتیوهای اصلی چاپ شدن، به قیمت ۵۰ هزار پوند به یک گالری بریتانیایی فروخت. یکی دو سال بعدش هم پسر کوردا ، دوربین لایکایی که عکس چکوارا باهاش گرفته شده بود رو با قیمت 20 هزار دلار توی یه حراجی فروخت. دوربینی که تصویری افسانهای از یک مرد رو ثبت کرد. تصویری که نماد قرن بیستم محسوب میشه.
منبع: پادکست فارسی دیج ایمیج